پیشاهنگ
اما رفقا میخوام دلی با مادرمون زهرا صحبت کنیم
آخه من بمیرم برای مادری که تو کوچه ها چادر از سرش کشیدند
پیشاهنگ
آخه من بمیرم برای مادری که تو کوچه ها چادر از سرش کشیدند
مادرگریه میکرد آخه حسن پسرش نگاهش روی مادر قفل شده بود مادر میگفت حسنم حرفی بزن
پیشاهنگ
مادرگریه میکرد آخه حسن پسرش نگاهش روی مادر قفل شده بود مادر میگفت حسنم حرفی بزن
از زبون حسن میخوام بگما
پیشاهنگ
از زبون حسن میخوام بگما
آی مادرم تو که انقدر قدت خمیده نبود چرا زیر چشمات کبود شده مادر پاشو ،پاشو دیگه داداش محسن میخواد به زودی بیاد پیشمون
پیشاهنگ
یه مادر ۱۸ ساله ای که تو زندگیش هیچ خوشی ندید
یه مادر ۱۸ ساله ای که جلوی در وایساد که نکنه خونه علیش رو به آتیش بکشونند
پیشاهنگ
نامردا جوری به در میزدن که با هر ضربه مادرمون اشک میریخت...
آخه یک زن باردار نباید یه چیز سنگین رو بلند کنه اما آخ بمیرم برای فاطمه ۱۸ ساله ای که درد مسمار رو به جون خرید برای علیش