voice.ogg
زمان:
حجم:
4.74M
#ارسالی از حاج آقا دعاوی
وضعیت خورد و خوراک و هزینه ها در فرودگاه استانبول!
#بیروت_نامه #سفر #روایت_انسان
جریان حق به لطف و یاری خدا همیشه باقی میماند و در نتیجه پیروز میشود، اما این ما هستیم که با این سوالات با خودمون روبرو میشویم!
من در این مسیر چه نقشی داشتم؟
آبرو و اعتبارم رو در چه راهی خرج کردم؟
با جان و مالم به تقویت کدام جبهه کمک کردم؟
در خیلی از موقعیت ها امکان حضور و مجاهده جانی برای ما فراهم نیست، اما با آبرو و مال میتوانیم در راه حق قدم برداریم...
💥در این سفر به بیروت امکانی فراهم شده تا بتوانیم از طرف خانواده روایت انسان پیشکشی به جریان مقاومت هدیه کنیم.
💫برای همراهی و قدم برداشتن در این راه هر مبلغی که مدنظرتون هست رو به این شماره کارت واریز بفرمایید.
۵۸۹۲۱۰۸۸۹۰۴۷۶۵۹۲#روایت_انسان #سفر #بیرون_نامه
الحمدلله وارد خاک #لبنان شدم
بوی اینجا فرق داره
اصلا حس نمیکنم جای غریبی آمده باشم...
انگار که کمی حال و هوای کربلا و عراق را داشته باشدها
با یک سلام غلیظ عربی به پلیس و شنیدن یک مرحبای گرررررم دلم حسابی گرم شد
که جای غلطی نیامده ام!
قدم هام رو آهسته بر میدارم
اینجا جای پای مجاهدینیه که تاریخ مثل شون رو به خودش ندیده
دارم دنبال عکس یه گمشده میگردم که بهش خیره بشم و بگم سلام سید من!
📍فرودگاه بیروت
#سفر #روایت_انسان #بیروت_نامه
از درب فرودگاه خارج شدم
اول یک نفس عمیییق کشیدم
انصافا الان که ساعت ۲:۴۵ نیمه شب است انتظار یک هوای خنک مایل به سرد را داشتم
ولی هوایش چیزی بود شبیه به خنکای خوزستان خودمان
خنک و مرطوب
زنگ زدم به دوستان که بیایند دنبالم
گفت حدودا ۲۰ دقیقه طول میکشه!
گفتم پس منم حسابی این اطراف رو میگردم
به شوخی گفت: خیلی نگردی ها!😁
آروم از فرودگاه خارج شدم
دم در چند تا راننده به زبان عربی هی میگفتن: تاکسی؟!
منم میگفتم: لا شکرا
یکی شان پا پیچم شد
آمد آن طرف خیابان که هرجا میخواهی بروی در خدمتم
گفتم منتظر دوستم هستم، در راه هست!
نگاهم کرد و گفت: از کجایی؟
گفتم: ایران!
دستش را گذاشت روی سرش و گفت: علی رأسی
یعنی جایت روی سرم است!
انتظار این استقبال گرررم و دلپذیر رو نداشتم!
#ارسالی از حاج آقا دعاوی که الحمدلله بالاخره رسیدند!
#بیروت_نامه #سفر #روایت_انسان
اولین طلوع لبنان رو دارم تجربه میکنم؛
هوا، روشن شده و نشده رفتم لب پنجره تا نگاهی به بیرون بندازم؛
دیشب از شدت خستگی نتونستم بیرون رو ببینم.
اولین صحنه ای که دیدم، همان عکسی بود که از دیشب دنبالش بودم😢
قبلا از آقای نخعی شنیده بودم که توی بیروت، عکسش را پیدا نمیکنی،
ولی ضاحیه قصه اش فرق دارد!
📍اینجا ضاحیه!
قدم به قدم عکس سید را میبینی؛
هم خودش را و هم حواریونی که تا شام آخر کنارش ماندند!
یادم به آن حدیث امام باقر افتاد که
إِنَّ شِیعَتَنَا حَوَارِیُّونَا ....
شیعیان ما حواریون ما هستند!
حواریون ما نسبت به حواریون عیسی مطیع ترند،
به خدا قسم بعد از وفات رسول الله، شیعیان مان ما را یاری می کنند و در راه ما می جنگند؛
به آتش کشیده می شوند😭
عذاب می کشند و در شهرها تبعید و پراکنده می شوند؛
خدا به آن ها از جانب ما خیر دهد!
📍اینجا ضاحیه است؛
حاشیه جنوبی بیروت؛
شیعه نشین است؛
جان هایشان با نفس های سیدحسن عجین شده!
حس میکنم مردم اینجا روایت انسان، همان نبرد تاریخی حق و باطل را دارند زندگی می کنند!
#بیروت_نامه #سفر #روایت_انسان
تازه رسیدم جایی که حاج آقا نخعی هستند؛
گفتم خبر سلامتی شون رو بهتون بدم☺️
اینجا جلسه هستیم...
جوری که متوجه شدم تقریبا میانگین خواب شبانه روزی بچهها در این روزها حدودا ۲ ساعت است!
البته من دیشب سه ساعت خوابیدم😅
یعنی یک ساعت بیشتر...
#ارسالی
#بیروت_نامه #سفر #روایت_انسان
توی خیابان ها که حرکت می کردیم یهو چشمم افتاد به این تابلو!
به سمت مرقد سید شهدای امت....
کم کم دارم به میعادگاه نزدیک میشم...
#ارسالی حاج آقا دعاوی
#بیروت_نامه #سفر #روایت_انسان