eitaa logo
🏡 خانه اهالی روایت انسان
25.6هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
377 ویدیو
31 فایل
🏡خانه اهالی روایت انسان روایتی بدون سانسور از هویت تاریخی انسان!✨ جایی برای تجربه‌ی ناب زندگی مؤمنانه... ادمین پاسخگو @revayate_ensan ⚠️تبلیغ و تبادل انجام نمی‌شود. هماهنگی برای دعوت‌ها و جلسات حضوری : @nakhaei_davat
مشاهده در ایتا
دانلود
📍 فصل پنجم_ قسمت اول 🟠 وقتی ۱۸ هزار بیعت، به ۱۰ نمازگزار رسید مسلم بن عقیل قیام نکرد، فقط برای پاسخ به یک دعوت. او با ۱۸ هزار بیعت، وارد میدان شد تا مردم کوفه را به آنچه نوشته بودند، وفادار کند. 📌 ابتدا پیروز بود. دارالاماره در محاصره قرار گرفت. ابن زیاد عقب‌نشینی کرد. اما دشمن، با شمشیر نجنگید… با «ترس» جنگید. 🔻 عبیدالله با شایعه شروع کرد: «سپاه شام در راه است…» «بنی‌امیه با قدرت می‌آید…» «این دعوای دو قبیله است، نه جنگ حق و باطل…» و همین برای سقوط کافی بود. 📌 مردم، بی‌آن‌که زخمی شوند، باورهایشان را عقب کشیدند. ترس از امنیت، ترس از آینده، ترس از تنهایی… تا وقت نماز مغرب، فقط ده نفر پشت مسلم ایستاده بودند. ❗️۱۸ هزار امضا، اما ۱۰ نمازگزار… و حتی آن‌ها هم، بعد از نماز، دیگر نبودند. ❓و ما امروز… در زمانه‌ای که ترس‌ها دوباره زبان‌ باز کرده‌اند، آیا پای عهد با ولیّ خدا می‌ایستیم؟ یا از ترس قضاوت‌ها، تنها می‌گذاریمش؟ 🆔️ @Revayate_ensan_home
بسم الله هیات داریم برای بچه‌ها. 🔻بنشین اینجا تا برایت بگویم. فردا که خواستی برای بچه‌ها قصه عبدالله بن حسن را بگویی باید روی "آنِ" عبدالله دست بگذاری و کلامت را پروبال دهی. نگاهم می‌کند. هیات مال خودشان است، سخنرانش هم باید یکی از خودشان باشد. حتی قصه را نشنیده. 🔻سربسته برایش می‌گویم. "آنِ" عبدالله برای من اما نه گودال است و ماجرایش، آن‌چنان که روضه‌خوان‌ها شب پنجم محرم یک بار سفره گودال را باز می‌کنند، و نه حتی فرزند امام مجتبی بودنش. من همیشه در کیاست عبدالله گیر می‌کنم. عبدالله آخرین فدایی از بنی‌هاشم بود که خودش را به امام رساند. پسر هشت ساله‌ای که فهمیده بود دنیای پس از سیدالشهدا جای ماندن نیست. و من به هشت ساله های خودمان فکر می‌کنم که چقدر اجازه دادیم از امام و جایگاهش فهم کنند؟ 🔻اما امسال عبدالله را جور دیگری دیدم. آن آخرین لحظه‌های نفس کشیدن امام، نگاه می‌کند به خودش، توانش و دارایی‌اش. نه سلاح دارد، نه سپر، کوچک است آخر. تمام توانش را جمع می‌کند در پاهایش و می‌دود. خود را می‌رساند زیر شمشیری که می‌خواهد بر عمو فرود آید، خود را، جانش را، همه دارایی‌اش را می‌رساند. از میان آن هزار و چند ضربه که بر پیکر مبارک امام فرود می‌آید، عبدالله یکی را دفع می‌کند و این همه توانش است برای یاری حق. 🔻این را بگو. من می‌خواهم به بچه‌ها این را بگویی. برای یاری حق محاسبه نکن که چه چیز را خرج کنی بیشتر اثر دارد. هرچه داری را بگذار وسط و اثرش را نمی‌خواهد تو بسنجی و حساب کنی. 🔻ناامید نشو بخاطر کم بودن توان و دارایی‌ات. وقتی عبدالله را شناختی دیگر حق ناامیدی نداری. 🆔️ @Revayate_ensan_home
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
22.ضمیمه حسین کوچکی برای بنی‌اسرائیل در راه است - حجت‌الاسلام نخعی.mp3
زمان: حجم: 7.14M
جبرئیل که روضه خواند، زکریا زرنگ بود، رزق یحیی گرفت... ما پای روضه‌ها منتظر یک اشاره‌ایم، به مسیحا دمی زنده کن دل ما را! ضمیمه جلسه بیست‌ و دوم فصل شش روایت انسان، بعد از روایت ماجرای کهیعص... ◼️@Revayate_ensan_home
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
« به مراسم عزای اباعبدالله الحسین(ع) مشرف شوید. » در حسینیه مبنا✨ به دلیل کسالت حاج آقا دعاوی، امروز در خدمت ایشان نخواهیم بود. بعد از سخنرانی استاد نخعی، مراسم روضه و ذکر مصیبت رو در خدمت حاج آقا خادمی خواهیم بود. 🏴 امروز روز گریه و روضه است... حتما مراسم رو تشریف بیارید. 🕰 ساعت: ۱۱:۳۰ صبح 📌 آدرس برپایی خیمه مجازی: https://skyroom.online/ch/mrarasteh/hosseiniehmabna 🆔 @Revayate_ensan_home
3.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📢 ، در ساعت شهادت سیدالشهدا؛ 📹 قُتل الحسین علیه‌السلام... 👆 مرثیه‌ی آذری حضرت آیت‌الله خامنه‌ای 🖥 Farsi.Khamenei.ir
🏡 خانه اهالی روایت انسان
📍 فصل پنجم_ قسمت اول 🟠 وقتی ۱۸ هزار بیعت، به ۱۰ نمازگزار رسید مسلم بن عقیل قیام نکرد، فقط برای پا
📍 فصل پنجم _ قسمت دوم 🟠 وقتی ترس بر شهر غلبه کرد و وجدان خاموش شد مسلم بن عقیل، شبانه در کوچه‌های کوفه می‌چرخید. همان کوفه‌ای که چند روز پیش، برایش صف بیعت بسته بود. حالا هیچ‌کس در را باز نمی‌کرد… نه اینکه صدایش را نشنوند، بلکه جرئت شنیدن نداشتند. 📌 فقط یک زن، «طوعه»، دلش لرزید و در را گشود. خانه‌اش شد مأوای شبانه نماینده امام. اما همان‌ شب، پسرش خبر را به عبیدالله رساند. صبح، سربازان ریختند در کوچه‌ها. مسلم تنها بود، زخمی، اما شمشیرش هنوز در دست. با ده‌ها سرباز جنگید. تا نفس آخر، ایستاد. اما سرانجام، خسته و مجروح، دستگیر شد. 🔻 او را به کاخ آوردند… به اتاقی پر از غرور و فریب. 📌 ابن زیاد گفت: «چرا شورش کردی؟» مسلم گفت: «شورش نبود. دعوتی بود از مردمی که از ظلم خسته بودند… من برای حق آمدم، نه قدرت.» ابن زیاد، که منطق را باخته بود، به ناسزا متوسل شد. نه فقط به مسلم، که به امام حسین، به پیامبر، به تمام خاندان نبوت فحاشی کرد. ❗️در آن لحظه، حقیقت یک حکومت روشن شد: وقتی منطق تمام می‌شود، دهان قدرت، به توهین باز می‌شود. 📌 اما این پایان کار نبود. حکم اعدام صادر شد. مسلم را به بام کاخ بردند. نگهبانی که مأمور قتلش بود، دستش لرزید. گفت: «من گمان نمی‌کردم فرزند پیامبر، این‌قدر آرام، این‌قدر مظلوم باشد…» ولی مأمور، فرمان را اجرا کرد. مسلم به زمین افتاد… نه فقط جسمش، که وجدان یک شهر. 🔻 و هانی بن عروه هم، مرد وفاداری که زیر شکنجه ایستاد، در همان ساعت، با فریادهای بی‌پاسخ، کشته شد: «ای قبیله‌ام! من را تنها نگذارید…» 📌 اما هیچ‌کس پاسخ نداد. درها بسته بود، دل‌ها هم. ❗️و این‌جا، حجت تمام شد. مسلم و هانی، فقط با شمشیر کشته نشدند… آن‌ها را سکوت کشت، ترس کشت، بی‌تحلیلی کشت، بی‌غیرتی کشت.و ما امروز… وقتی صدای فریاد نماینده‌ی ولیّ خدا در کوچه‌های رسانه، مدرسه، دانشگاه، خانواده یا جامعه پیچیده، آیا دل‌مان را باز می‌کنیم؟ یا سکوت می‌کنیم تا "امن" بمانیم؟ ❓وقتی دشمن، با بی‌منطقی فریاد می‌زند، ما هم عقب می‌رویم؟ یا صدای مسلم می‌شویم که با عقل و ایمان ایستاد؟ ❓وقتی فریاد مظلومان به ما می‌رسد، تا چه وقتی منتظریم دیگران کاری کنند؟ شاید همین امروز، یک نفر در انتظار طوعه‌ای باشد که فقط در را باز کند… 🆔️ @Revayate_ensan_home
حاج محمود کریمیenc_16452913640907645492801.mp3
زمان: حجم: 5.09M
اَلسَّلامُ عَلَى الْمُرَمَّلِ بِالدِّماءِ، اَلسَّلامُ عَلَى الْمَهْتُوكِ الْخِباءِ سلام بر كسى كه در خونش غلتيد، سلام بر كسى كه خيمه‏ گاهش هتك حرمت شد
📍 فصل ششم _ قسمت اول 🟠 خروج از مکه؛ وقتی مرگ، زینت عاشق می‌شود امام حسین در آستانه‌ی ترک مکه، خطبه‌ای خواند که مسیر قیام را از امید دنیوی، به هدفی آسمانی تغییر داد. 📌 «مرگ، برای فرزندان آدم، همچون گردنبند بر گردن دختران است… و من گویا می‌بینم که گرگ‌های بیابان، بدنم را در کربلا پاره‌پاره می‌کنند…» 🔻 امام از مرگ نترسید. او با آغوش باز، به استقبال شهادتی رفت که مأمور آن بود. چرا؟ چون دین خدا در حال دفن شدن بود، و او، آخرین فریاد بیداری بود. 📌 محمد بن حنفیه، با دلسوزی گفت: «در مکه بمان، یا به یمن برو!» اما امام پاسخ داد: «اگر بمانم، در همین حرم کشته می‌شوم… و خون من حرمت کعبه را می‌شکند.» 🔻 اینجا دیگر سیاست نبود؛ مأموریت بود. امامی که در رؤیای صادقه‌اش با پیامبر ملاقات کرده و شنیده بود: «خدا می‌خواهد تو کشته شوی…» ❗️او راه را انتخاب نکرد؛ راه، برای او انتخاب شده بود. ❓و ما امروز… وقتی برای حفظ دین، باید از آسایش‌مان بگذریم، آیا می‌گوییم «نرو!» یا می‌فهمیم که گاهی رفتن، زنده‌ماندن حقیقت است؟ 🆔️ @Revayate_ensan_home