eitaa logo
🏡 خانه اهالی روایت انسان
25.6هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
377 ویدیو
31 فایل
🏡خانه اهالی روایت انسان روایتی بدون سانسور از هویت تاریخی انسان!✨ جایی برای تجربه‌ی ناب زندگی مؤمنانه... ادمین پاسخگو @revayate_ensan ⚠️تبلیغ و تبادل انجام نمی‌شود. هماهنگی برای دعوت‌ها و جلسات حضوری : @nakhaei_davat
مشاهده در ایتا
دانلود
📍 فصل نهم _ قسمت اول 🟠 شب، آرام نبود؛ اما حسین مظهر آرامش بود نهم محرم است. سپاه دشمن با فرمان شتاب، به نقطه جنگ رسیده‌اند. اما در خیمه‌ها، شب‌، متفاوت است… 📌 دختران و خواهران امام، با شنیدن پاسخ دشمن به خطبه‌ امام، دل‌شکسته‌اند، ندبه می‌کنند، و از ترس فردا، گریبان چاک می‌دهند… 🔻 و امام؟ امام، در دل محاصره، علی‌اکبر و عباس را می‌فرستد تا خیمه‌ها را آرام کنند. 📌 فرمود: «امشب، شب آرامش است… نه شب جزع. بروید زنان را دلداری دهید.» ❗️اینجا، حسین فقط فرمانده یک جنگ نیست، او معلمی است که حتی شب قبل از عاشورا، هنوز دارد تربیت می‌کند، امید می‌دهد، و دل‌ها را برای رسالت فردا آماده می‌سازد. ❓و ما امروز… وقتی همه چیز متشنج می‌شود، آیا خانواده و جامعه را به آرامش دعوت میکنیم؟ یا خودمان، اولین کسانی هستیم که ناامیدی را می‌پراکنیم؟ 🆔️ @Revayate_ensan_home
🏡 خانه اهالی روایت انسان
📍 فصل نهم _ قسمت اول 🟠 شب، آرام نبود؛ اما حسین مظهر آرامش بود نهم محرم است. سپاه دشمن با فرمان شت
📍 فصل دهم_ قسمت اول 🟣 دشمن، امان‌نامه می‌آورد؛ عباس، خط را روشن‌تر می‌کند وقتی شمشیر کار نمی‌کند، دشمن سراغ تفرقه می‌رود. و این‌بار، شمر امان‌نامه آورد… 📌 پیامش روشن بود: «عباس، تو و برادرانت از جانب حکومت در امان‌اید. از حسین جدا شوید، بمانید… اما بی‌دردسر.» 🔻 امام، به عباس اجازه پاسخ داد… و عباس، ایستاد. با کلماتی کوتاه، اما برنده‌تر از نیزه. 📌 گفت: «لعنت بر امان نامه ات، و لعنت بر تو، که ما را از حسین جدا می‌دانی!» ❗️با این جمله، همه خط عملیات روانی شمر فرو ریخت. دشمن عقب نشست، و پسران ام‌البنین، استوارتر از همیشه، پشت حسین ایستادند. 🔻 این، آغاز رسمیِ مرزکشی بین امنیتِ بدون حسین، و خطرِ همراهی با حسین بود… ❓و ما امروز… وقتی دشمن، با لبخند و تضمین امنیت، دعوت به سازش می‌کند، کدامیم؟ امان‌پذیرانِ ساکت؟ یا عباس‌هایی که مرز را روشن می‌کنند؟ 🆔️ @Revayate_ensan_home
🔴 اَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى 🆔️ @Revayate_ensan_home
🏡 خانه اهالی روایت انسان
📍 فصل دهم_ قسمت اول 🟣 دشمن، امان‌نامه می‌آورد؛ عباس، خط را روشن‌تر می‌کند وقتی شمشیر کار نمی‌کند،
📍 فصل دهم _ قسمت دوم 🟠 وقتی یک جواب، جنگ را به تعویق می‌اندازد شمر، بعد از شنیدن پاسخ عباس، عقب نشست. نه‌تنها نتوانست تفرقه بیندازد، بلکه آن روز را هم نتوانست بجنگد. 📌 طبق فرمان ابن زیاد، امروز باید کار حسین تمام می‌شد. اما یک جمله عباس، تمام نقشه دشمن را عقب انداخت. 🔻 گاهی یک تیغ برنده، نه از آتش شمشیر می‌آید، بلکه از حرارت ایمان تیز می‌شود 📌 امام، به عباس گفت: «حتی به فاسق هم، پاسخ مستدل بده…» و عباس، با ادب، با صلابت، با واژه‌هایی آغشته به ایمان، مشت عملیات دشمن را باز کرد. ❗️شب عاشورا، با قدرت کلام عباس، و صبر امام، زنده ماند… ❓و ما امروز… در برابر، دعوت‌های دروغین به صلح و مصالحه، جرئت تأخیر انداختن در پیروزی باطل را داریم؟ یا واژه‌هایمان، خاکستری‌اند و مبهم؟ 🆔️ @Revayate_ensan_home
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📍 فصل یازدهم _ قسمت اول 🟠 شب را به جای حمله، برای تربیت خواست... تاسوعاست. محاصره کامل شده، صدای ساز جنگ بلند است… اما حسین، به جای اینکه شمشیر بکشد، پیامی می‌فرستد به دشمن: 📌 «امشب را به ما مهلت دهید… دوست دارم نماز بخوانم، قرآن تلاوت کنم، و شب را با مناجات با پروردگارم سپری کنم.» 🔻 این جمله، فقط یک درخواست ساده نیست… بیانیه‌ای است از فلسفه قیام: میدان کربلا، میدان تربیت است، نه فقط نبرد. 📌 همین شب، با همین درخواست، ۳۲ نفر از سپاه دشمن، دل‌شان لرزید… و از اردوگاه ظلم جدا شدند و به حسین پیوستند. ❗️امام می‌خواست حتی در آخرین فرصت، شاید دلی روشن شود، شاید راهی باز شود… ❓و ما امروز… وقتی فضای جنگ و محاصره‌ روانی سنگین می‌شود، آیا باز هم به تربیت فکر می‌کنیم؟ یا فقط به واکنش فوری و قهرمانانه دل می‌بندیم؟ 🆔️ @Revayate_ensan_home
🏡 خانه اهالی روایت انسان
📍 فصل یازدهم _ قسمت اول 🟠 شب را به جای حمله، برای تربیت خواست... تاسوعاست. محاصره کامل شده، صدای س
📍 فصل یازدهم _ قسمت دوم 🟣 دعوت نکرد، اذن رفتن داد… و غربال آغاز شد شبی بود که همه منتظر حمله دشمن بودند، اما امام، یارانش را در خیمه جمع کرد و گفت: «من یارانی وفادارتر از شما ندیده‌ام… اما تاریکی شب را فرصتی بدانید: هر که می‌خواهد، برود…» 📌 این‌بار، کسی را دعوت نکرد. بلکه اذن رفتن داد. 🔻 حتی عباس هم مخاطب بود… اما عباس، با صلابت ایستاد و گفت: «کجا برویم؟! جز کنار تو جایی نداریم.» 📌 بعد از او، زهیر، مسلم، حبیب، اولاد عقیل، هرکدام برخاستند و رجزهای وفاداری خواندند: "اگر هزار بار کشته شویم، باز با توایم..." ❗️کربلا فقط میدان دعوت نبود، میدان غربال دل‌ها بود. ❓و ما امروز… آیا فقط وقتی جمعیت زیاد است، همراهیم؟ یا وقتی تاریک‌ترین شب برسد، باز هم می‌مانیم؟ اگر امام امروز از ما نپرسد «می‌آیی؟» بلکه بگوید «اگر می‌خواهی برو…» چه می‌کنیم؟ 🆔️ @Revayate_ensan_home
🏡 خانه اهالی روایت انسان
📍 فصل یازدهم _ قسمت دوم 🟣 دعوت نکرد، اذن رفتن داد… و غربال آغاز شد شبی بود که همه منتظر حمله دشمن
📍 فصل یازدهم _ قسمت سوم 🟠 دل کندن از فرزند اسیر، ماندن کنار حسین در میان یاران، مردی بود به نام محمد بن بشیر. فرزندش در همان روز در منطقه ری اسیر شده بود… و امام وقتی شنید، گفت: «آزاد هستی… می‌توانی بروی دنبال پسرت.» 📌 اما محمد گفت: «من فدای حسین شوم، فرزندم هم فدای راه او.» 🔻 امام اصرار نکرد. اما برای پسر دیگر او هدیه‌ای فرستاد… ❗️این یعنی: امام، درد آدم‌ها را می‌فهمید. اما همراهانش را هم تنها نمی‌گذاشت. و یارانش، از عزیزترین‌ چیزشان هم دل می‌کندند. ❓و ما امروز… آیا در انتخاب بین فرزند و امام، باز هم در کنار راه حق می‌مانیم؟ یا برای محافظت از عزیزترین‌ها، از اماممان فاصله می‌گیریم؟ 🆔️ @Revayate_ensan_home
📍 فصل دوازدهم _ قسمت اول 🟠 دعوت، حتی از دل آتش نبرد صبح عاشورا، اولین تیر شلیک شد. صدای شمشیرها بلند شد، و قلب تاریخ پاره پاره شد. 📌 در میان غوغای جنگ، وقتی همه‌چیز به خون آغشته شده، امام فریاد زد: «هل من ناصرٍ ینصرنی؟» 🔻 این فریاد، برای کمک نبود. امام، منتظر معجزه نظامی نبود، او داشت برای آخرین بار، دل‌ها را صدا می‌زد… صدایی برای همه دلهای آزاده تا آخر تاریخ بشر . . . 📌 و هنوز بودند کسانی که شنیدند. ۳۲ نفر از دل اردوگاه دشمن جدا شدند. و به امام پیوستند. ❗️اباعبدالله، حتی زیر باران نیزه‌ها، در حال دعوت و تربیت است. ❓و ما امروز… در غوغای رسانه‌ها، در حمله به حقیقت، ما دعوت‌کننده‌ایم؟ یا تنها تماشاگرِ پایان نور؟ 🆔️ @Revayate_ensan_home
🏡 خانه اهالی روایت انسان
📍 فصل دوازدهم _ قسمت اول 🟠 دعوت، حتی از دل آتش نبرد صبح عاشورا، اولین تیر شلیک شد. صدای شمشیرها بل
📍 فصل دوازدهم _ قسمت دوم 🟣 حر؛ وقتی مأمور دیروز، مدافع امروز می‌شود جنگ آغاز شد، و اسب‌ها به صف شدند. و در این میان، یک نفر در دلش آشوب افتاد… 📌 حر، همان کسی که جلوی امام را گرفته بود، همانی که مأمور به حصر بود، حالا دلش لرزید. 🔻 گفت: «من بین بهشت و جهنم مخیرم… و من بهشت را برمی‌گزینم، هرچند پیکرم پاره‌پاره شود.» 📌 حر، اسب‌اش را به سمت امام چرخاند. آمد، افتاد به زمین، و با گریه گفت: «آیا توبه‌ام را می‌پذیری؟» و امام، خاک صورتش را پاک کرد و گفت: «تو حرّی… هم در دنیا، هم در آخرت.» ❗️اینجا، کربلا به ما یاد داد: دیر نیست، اگر که برگردی. و گذشته مهم نیست، اگر الآن راهت روشن است. ❓و ما امروز… اگر راه را تا کنون غلط طی کرده ایم بازمیگردیم؟ آیا هنوز حر هستیم؟ 🆔️ @Revayate_ensan_home
8.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 دوگانه جنگ و صلح . . . چه دوگانه های غلطی که بارها انسان را در طول تاریخ فریب داده . . . 🆔️@Revayate_ensan_home