بینظیر بودن! مبلّغ مدارس بودن و چندین سال سابقهی کار تجربه داشتن؛ بیانشونم عالی بود!✨
اصلاً هم خودشونو بالا نمیگرفتن یا رفتار بزرگسالانه و خشک نداشتن. کاملا تو دنیای نوجوونا از جون مایه گذاشته بودن و خودشونو وفق داده بودن.💗
یه صلوات برای بهتر شدن کار و سلامتیشون براشون هدیه بفرستیم؟🤍
چون واقعا طلبههای اینقدر خفن، به نسبت جمعیت ایران و بینالملل کم داریم. :(
این آدما باید بیشتر شن.📈🥲
وقتایی که تو تعامل گیر میکردم، از اونا میپرسیدم و یاد میگرفتم. اختلاف سنیمون حداقل ۱۰-۱۵ سال بود! (یه جورایی بچه بزرگهشون هم سن من بود.)
من شده بودم یه "متربی" که هم از معتکف دانشآموز یاد میگیره، هم خادمای باتجربهتر و اونا شده بودن "مربی" من تو چیزای مختلف از معنویت تا تجربه و... .🧡
معمولاً این نگاه هست که آره من طلبهام؛ مربیم؛ خادمم... پس برم رو بقیه اثر بذارم!😌
ولی نه اینجوریا نیست.❌
رسماً اونجا من متربی بودم و از هر کسی یه چیزی یاد میگرفتم. این تجربهی فوق العاده و نابی بود!🌻
القصه...
امسالم تو یکی از همین شبا، دوباره مشغول لپتاپ و پروژکتور بودم که باز یه نفر اومد گفت:
«میخوای آهنگ بذاری؟ یه چیزی بذار برقصیم.»
جدی میگفتا!😶🌫
بالأخره گفتم که از هر قشری آدم اونجا بود...
حتی بعضیا خودشون میگفتن: «به خاطر فرار از جو متشنج خونواده اومدیم که اینجا راحت باشیم؛ حتی اگه بدون گوشی باشه!»
خونهی خدا پناهگاه بندههاشه.🥲❤️🩹
خلاصه اول براشون فیلم قلب رقه رو گذاشتیم و با خوراکیهایی که خدام موقع فیلم دیدن بهشون دادن، کلی بهشون خوش گذشت!
قشنگ همهی خستگیها رو شست و برد.💛
فیلم دیدن با اون جمع خیلی کیف میداد؛ خیلی هیجانی رفتار میکردن و با هر صحنه واکنش نشون میدادن... دست و جیغ و هورااا!🥳
حتی یادمه یکی اون وسطمسطا گفت: «بابا دست زدن تو مسجد مکروهه؛ جیغ بزنیم فقط!»😂
نکتهی جذاب ماجرا این بود که هنر رسانه و سینما، تونست کار ساعتها منبر رو بکنه!
اهمیت شهدای خارج از مرز ایران رو بهشون بفهمونه و تحت تأثیر قرار بگیرن.✅
هرچند درگیر حواشیش هم شدن که وای خانم دستشو گرفت؟ وای چه نگاه عاشقانهای! و... .😄
گذشت و حدوداً ساعت سه شد.
اومدم دراز بکشم و یه چرتی بزنم که یه نفر از دور دواندوان اومد پیشم.
_ حرف بزنیم؟😀
_ باشه. جان؟😅
سفرهی دلش باز شد و شروع کرد به صحبت.
کمکم بقیه هم اومدن و دورم حلقه زدن.
منم که اون وسط درازکش با اون پتوی روم... انگار اومدن عیادت!🤣
_ بچهها شرمنده من این وسط خوابیدما! واقعا دارم بیهوش میشم؛ حال ندارم.🫠
_ نه بابا رااحت باش! اتفاقا اینجوری خودمونیتره.😂
خوشحال بودم که شدم شنوای صحبتها و مشکلات و خاطراتشون. مشخص بود دنبال یه نفرن که درکشون کنه و بدون قضاوت ببینتشون.🫂
البته این ارتباطه رو بچهها با تموم خادما داشتن.
و خدا رو شکر که امسال بهجای ۵۰۰ نفر معتکف با تعداد خیلی کم خدام، ۱۳۰ نفر پذیرش کرده بودن و ۱۵ نفر خادم، توانایی رسیدگی مناسبی داشتن! کنترل بیشتر، کیفیت بهتر!✨
وقتی اومدم پا شم که برم سراغ یه کاری، یکی دیگه بین راه گیرم اورد و به گل یا پوچ دعوت شدم!🤌🏻😂
دوباره بعد اون، خواستم برم ببینم میشه چرت زد یا نه؟
که دوباره یه بنده خدایی با یه استیصالی اومد دستمو گرفت، نشوند وسط مسجد که مثلا خلوتتر بود و خواست حرف بزنیم. اما همین که یه مقدار تعریف کرد، چند نفر دیگه اضافه شدن.🫤
دیگه بحث عوض شد و رفت سمت اینکه من روسریمو چطور میبندم و حجابم چقدر قشنگه.
ازم میخواستن بهشون یاد بدم.
منم مونده بودم که مدل روسری من که اصلاً چیز خاصی نیست!😶🌫😂
یکیشون که میگفت: «خانم من عاشق حجابت شدم! روسری خودم خیلی کج و کوله و زشت میشه!🥺»
نشستم براش روسری رو درست بستم و حس و حالش بهتر شد.
_ خانم شما حجاب به صورتت نشسته ولی من واقعاً بهم نمیاد! چی کار کنم؟
(البته حجاب قرار نیست آدمو زشت یا قشنگ کنه؛ اصلش تعیین حد و مرز رفتار بقیه با تو و توجه به شخصیتت بهجای ظاهرته!)
منم نشستم براش از زیبایی و زشتی، از فلسفهی حجاب و عزت نفس و... گفتم. البته نه به شکل کلیشهای که تو شونصدتا کتاب طوطیوار و با بیان ۵۰سال پیش گفته شده؛ جوری که خودشون واقعاً کاربردی بفهمنش و بدونن شعار نمیدم یا چیزی رو حفظ نکردم که بهشون بگم و چقدر این نوع گفتگو جواب داد!🫱🏻🫲🏻
وقتی صحبتای این جمع هم تموم شد دیگه وقت سحر رسیده بود و رفتیم برای چیدن سفره.
روز بعد، پرچم حرم امام رضا و حرم حضرت رقیه (سلام الله علیهم) رو آوردن.💚
چقدددر دلای پاک بچهها هوایی شد و اشک ریختن!🌧
شب هم که کمکم فضا به سمت شب منتسب به رحلت حضرت زینب (سلام الله علیها) رفت، یکی از مسئولامون به بچهها پیشنهاد دادن دستهجمعی ادعیه بخونیم و بچهها زیارت عاشورا و دعای مجیر رو جمعخوانی کردن.
حلقهحلقه از هر قشری دور هم جمع شده بودن و دعا میخوندن.🥹
من خودم تا حالا چنین جمعخوانیای با یه جمع نوجوون و گوناگون ندیده بودم!✨
اینقدر قلباشون آماده بود که برخلاف تصمیم ما برای اعمال ام داوود (که فقط میخواستیم بخشی ازش براشون خونده شه) تمایل نشون دادن و تا آخرشو خوندن! :))))
یا وقتی مسئول دوم بچهها رو دعوت کرد به روضهی دلی، اولش فقط پنج-شش نفر دورهم نشسته بودن ولی کمکم گروه زیادی از افراد، به سمتشون کشیده شدن.
خیلی فضای تاثیرگذاری بود!
هر کی دلش میخواست، روضهای، مداحیای، چیزی میخوند و اشکهای زلال از چشماشون میجوشید. :)💧
تا حالا تقریباً با دو روز اعتکاف امسال من همراه شدین.
نظرتون؟
📪 https://daigo.ir/secret/26550851
هنوزم مونده.✨
کمکم میفرستم که اذیت نشین.🥲
انشاءالله فردا ادامهشو براتون میفرستم.