eitaa logo
Ronesha | رُنِشا
1.7هزار دنبال‌کننده
686 عکس
67 ویدیو
19 فایل
"یادَلیلَ‌الْمُتَحَیِّرینَ" 💡رُنِشا: روشنگری نسبت‌‌ به شبهاتِ وارده‌ به اسلام - اینجا دیگه خبری از جوابای سخت برای سوالای دینی تو ذهنت نیست! 🕶 - ارتباط با ما: @RoneshaAdmin - نشر مطالب با ذکر آیدی کانال مجازه‌
مشاهده در ایتا
دانلود
با دست پُر برگشتم!✋🏻 آماده‌این برای ادامه؟✨
‌ سحر بعد که رسید، حاج‌آقایی که به عنوان امام جماعت اومده بودن، یه‌کم آروم نماز خوندن و بعد نماز بچه‌ها اعتراض داشتن که چرا این‌قدر آروم می‌خونه؟ بگین تند بخونه!😶😁 و فکر می‌کنم مسئول به حاج‌آقاهای بعدی اطلاع داد که تو قنوت دیگه یه صلوات می‌فرستادن و سریییع می‌خوندن. جوری که من به شخصه نمی‌رسیدم رسماً!😂 ولی دیگه همینه... باید با نوجوونا مراعات کرد تا کم‌کم بیان تو مسیر. نه اینکه مثل بزرگسالی که همیشه نمازشو با مستحبات و تعقیبات می‌خونه، باهاشون رفتار کنی!🌚 ‌
‌ روزها بچه‌ها اصلاً حال و حوصله نداشتن و دوست داشتن بخوابن.💤 چون شب‌ها بیدار بودن و حرف می‌زدن. فقط شب‌ها بعد افطار صحبت و حلقه بود تا خود سحر.🌄 باقیشو بهشون سخت نمی‌گرفتیم با شونصدتا برنامه و حاج‌آقا یا مثلاً و ده-بیستا آقا اون‌جا ردیف شن که گزارش بگیرن و بچه‌ها هی بخوان حجاب کنن و...!😕 ‌
‌ داخل پرانتز بگم که: دلم خونه از این قضیه که از بچه‌های معتکف شهرهای دیگه شنیدم یه جاهایی کلی بچه‌ها اذیت شدن به‌خاطر یه گزارش گرفتن!😒 اصلاً براشون محتوا و... مهم نبوده و تعداد بالایی که نمی‌تونستن مدیریتشون کنن رو به بهانه‌ی جذذذب پذیرش کرده بودن!👺 ‌‌
‌ روز ولادت که رسید، یه خانم مولودی‌خون اومد و فضا رو خیلی برای بچه‌ها شاد کرد.🎉 از اونایی نبود که مولودیش به محتوای آهنگ محلی بخوره (...) کاملاً درست و با شور بالا! مخصوصاً اون‌جاهایی که عربی مولودی می‌خوند و عرب‌زبون و غیرعرب‌زبون حسابی کیف کردن!✨ (واقعاً مداحی و مولودی عربی، یه چیز دیگه‌ست! با اینکه خودم نه عربم، نه چیز زیادی می‌فهمم از زبون محاوره‌اش.🙂‍↕️) ‌
‌ شب، بعد کلی انتظار و ذوق بچه‌های برای رسیدن افطار، وقتی سفره پهن شد، یه خانمی اومد و چندتا ظرف بزرگ آورد و گفت: «باقی‌مونده‌ی غذاها رو تو اینا بریزین که ببرم برای مرغ و خروسا.»🐓🫙 آقا من کیفوووررر شدم که ایولا داری زننن! اییینهههه!💪🏻 می‌دونی چقددرر از اسراف و بی‌برکت شدن اعتکاف جلوگیری می‌کنی و چقدر فرهنگ‌سازی قشنگی می‌کنی که اصلاً اینو عار نمی‌دونی که وااای مرغ و خروس کسر شأنه اگه بقیه بدونن و جالب نیست و اینا؟!✨ اصلاً دیوونه‌ی این حرکت شدم! چون چندجای دیگه هم دیدمش، و اون‌جام کلی ذوق!🤩 ‌
‌ حتی یه سری باقی‌مونده‌ی غذاشونو تو پلاستیک می‌ذاشتن و می‌بردن. می‌گفتن: «چرا الکی باید اسراف شه؟ هر کی می‌خواد بگه بی‌کلاس بازیه، بذار بگه. مهم نیست! مهم اینه من کار درستو انجام بدم برای باقی‌مونده‌ی غذام. چه رستوران باشه، چه جای دیگه، اضافه‌ی غذا یا نمک غذامو دور نمی‌ریزم دیگه!» و چقدر الگوی خوبی بودن!👌🏻 ‌
‌ وقتی بعد غذا حال بچه‌ها جا اومد، دوباره دورهمی‌ها و حلقه‌ها شروع شد. روز آخر دیدم دو نفر از خادمای کاردرست، از بس با بچه‌ها حرف زده بودن، صداشون بدجور گرفته!🥲 ‌‌ منم هی با خودم می‌گفتم چقدر خفنن‌ اینا خدایا...🫠 سنشون بالاتر از من بود؛ حدود ۳۰-۴۰ ساله. ولی با وجود تفاوت سنی، چقدرررر کاربلد بودن؛ چقدررر نحوه‌ی تعامل، انتخاب و چگونگی استفاده از محتوا برای نوجوون رو بلد بودن و چقدر من ازشون یاد گرفتم!🌻 ‌
‌ بی‌نظیر بودن! مبلّغ مدارس بودن و چندین سال سابقه‌ی کار تجربه داشتن؛ بیانشونم عالی بود!✨ اصلاً هم خودشونو بالا نمی‌گرفتن یا رفتار بزرگسالانه و خشک نداشتن. کاملا تو دنیای نوجوونا از جون مایه گذاشته بودن و خودشونو وفق داده بودن.💗 یه صلوات برای بهتر شدن کار و سلامتیشون براشون هدیه بفرستیم؟🤍 چون واقعا طلبه‌های این‌قدر خفن، به نسبت جمعیت ایران و بین‌الملل کم داریم. :( این آدما باید بیشتر شن.📈🥲 ‌
‌ وقتایی که تو تعامل گیر می‌کردم، از اونا می‌پرسیدم و یاد می‌گرفتم. اختلاف سنیمون حداقل ۱۰-۱۵ سال بود! (یه جورایی بچه بزرگه‌شون هم سن من بود.) من شده بودم یه "متربی" که هم از معتکف دانش‌آموز یاد می‌گیره، هم خادمای باتجربه‌تر و اونا شده بودن "مربی" من تو چیزای مختلف از معنویت تا تجربه و... .🧡 معمولاً این نگاه هست که آره من طلبه‌ام؛ مربیم؛ خادمم... پس برم رو بقیه اثر بذارم!😌 ولی نه این‌جوریا نیست.❌ رسماً اونجا من متربی بودم و از هر کسی یه چیزی یاد می‌گرفتم. این تجربه‌ی فوق العاده و نابی بود!🌻 ‌
‌ القصه... امسالم تو یکی از همین شبا، دوباره مشغول لپ‌تاپ و پروژکتور بودم که باز یه نفر اومد گفت: «می‌خوای آهنگ بذاری؟ یه چیزی بذار برقصیم.» جدی می‌گفتا!😶‍🌫 بالأخره گفتم که از هر قشری آدم اون‌جا بود... حتی بعضیا خودشون می‌گفتن: «به خاطر فرار از جو متشنج خونواده اومدیم که این‌جا راحت باشیم؛ حتی اگه بدون گوشی باشه!» خونه‌ی خدا پناهگاه بنده‌هاشه.🥲❤️‍🩹 ‌
‌ خلاصه اول براشون فیلم قلب رقه رو گذاشتیم و با خوراکی‌هایی که خدام موقع فیلم دیدن بهشون دادن، کلی بهشون خوش گذشت! قشنگ همه‌ی خستگی‌ها رو شست و برد.💛 فیلم دیدن با اون جمع خیلی کیف می‌داد؛ خیلی هیجانی رفتار می‌کردن و با هر صحنه واکنش نشون می‌دادن... دست و جیغ و هورااا!🥳 حتی یادمه یکی اون وسط‌مسطا گفت: «بابا دست زدن تو مسجد مکروهه؛ جیغ بزنیم فقط!»😂 ‌