امام به ما آموخت
که انتظار در مبارزه است
و این بزرگترین پیام او بود ...
#امام_خمینی
#بیسیم_چی
#سرباز_روح_الله
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✨نونوالقلم
🍃دفتر#دلدادگی را ورق میزنم و قصه هر دلداده را میخوانم هرصفحه حکایت آنانیست که ندای عشق را شنیدند و لبیک گویان راهی کوی#عشاق شدند اما هربار راوی قصه تغییر میکند...
🍃یک بار از زبان دخترکی که به انتظار پدر نشسته ، گاهی از زبان پرستویی که با دلی خون از قتلگاه میگوید و گاه قاصدکی در#شام قصه را روایت میکند ...
🍃اینبار به صفحه ای جدید میرسم که راویاش سخن از اولین ها گفته، از اولین روزی که در شیپور جنگ دمیدند ، اولین کسانی که رزم جامه به تن کردند و به پا خواستند و از اولین دل بریدن ها و برنگشتن ها...
🍃اینبار سخن از اولین کسی میگوید که بهر حفاظت از حریم#حرم برخواست
از#اندیمشک؛ شهری شهید پرور ، عباسی به پا خواست و به ندای زینبش لبیک گفت ، که روزگاری در مکتب علی(ع) مشق عشق میکرد و چه توقع از شاگرد این مکتب که گوش به فرمان و آماده گذشت نباشد...
🍃چون #حبیب_بن_مظاهر که مطیع امر امامش بود ، گذشت از هرچیزی که او را قدمی از ابدیت دور میکرد و مشتاقانه به سوی قتلگاه شتافت. پس حبیب قصه ما هم عاشقانه در میدان نبرد مشق جنگ کرد و آهسته کوله بار سفرش را بست...
🍃مبدأ شام بود و مقصد #قلب آسمان!
و درست به وقت یازدهم بهمن هزار و سیصد و نود و چهار به سوی ابدیت پر کشید...🕊
✍نویسنده: #مهدیه_نادعلی
🌷به مناسبت سالروز #تولد #شهید_حبیب_رحیمی_منش
📅تاریخ تولد: ۱۵ خرداد ۱٣۵۴
📅تاریخ شهادت: ۱٢ بهمن ۱٣٩۴
🥀مزارشهید :گلزار شهدای اندیمشک
#استوری_شهدایی #گرافیست_الشهدا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
10.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲#استوری
_جواد منصوری : آقا کار خیلی سنگین شده!
♥️امام خمینی (ره) : بذار پس یه چیزی بهتون بگم ...
▪️ویژه رحلت
#امام_خمینی رحمتالله
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#بازنشر
طرح به مناسبت سالروز تولد شهید مهدی نوروزی💐
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
⚘به مناسبت سالروز تولد
⚘شهید_مهدی_نوروزی
📜تاریخ تولد: ۱۵ /۳/ ۱۳۶۱
📜تاریخ شهادت: ۲۰ /۱۰/ ۱۳۹۳. سامرا
📜تاریخ انتشار : ۱۵ /۳/ ۱۴۰۰
⛳ گلزار شهدای : کرمانشاه
🍃⚘🍃
⛳سامرا و کوچه های ساکتش، حرم و غربتش ، سرداب مقدس و امام غائب از نظر، دل زائر و بغض انتظار، دو رکعت نماز و دعای_فرج....همه را مدیون مدافعانی هستیم که با جانشان، امنیتِ جانمان را تأمین می کنند. آنان که به عشق ائمه_اطهار هرجا زنگ خطری به صدا درآمد، جان بر کف حاضر شدند.
🍃⚘🍃
🕊͜͡⚘مهدی نوروزی از همان مدافعانی است که جسارت به حرم های ⛳سوریه⛳ سامرا و 🔥ظلم به خانواده های شیعه را تاب نیاورد و برای دفاع راهی شد .👣
🍃⚘🍃
🕊͜͡⚘شجاعتش باعث شد تا به او لقب شیر_سامرا بدهند. خط شکن بود و هرجا که نیروها در تنگنا بودند، چشم امیدشان به فرمانده بود تا خط محاصره را بشکند و همه چیز ختم به خیرشود
🍃⚘🍃
🕊͜͡⚘از دعای همسر در خطبه عقد تا دعای مادر در زیر قبه شش_گوشه به شهادتش ختم می شد.
🍃⚘🍃
🕊͜͡⚘شب های جمعه از سامرا به کربلا می رفت. زیارت_عاشورا با بغض می خواند، روضه میخواند و گریه می کرد. شاید در روضه_علی_اصغر، محمد هادی اش رابه شش_ماهه حسین سپرد و از او دل کند.
🍃⚘🍃
🕊͜͡⚘بعد از زیارت اربعین در جست و جوی شهادت راه سامرا را پیش گرفت وآخر هم شهد شهادت نصیبش شد. آخرین نفس را به یگانگی معبود شهادت داد و و با ذکر لا_اله_الا_الله شهید شد.🕊
🍃⚘🍃
🕊͜͡⚘او رفت و حالا دل داغدار خانواده باقی مانده و حرف های عده ای که نمکِ روی زخم است...
و محمد_هادی که سخت برای پدر 💔دلتنگ است....
🍃⚘🍃
برای سلامتی امام عصرعجل الله...
ارواح مطهرشهداوامام شهدا
🌷صلـــــــــــــــوات🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#بازنشر
طرح به مناسبت سالروز تولد شهید احمد بابایی ✨
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✨بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن✨
🌸به مناسبت سالروز تولد
🌸شهید_احمد_بابایی
🌸تاریخ تولد : ۱۵ خرداد ۱٣٣۴
🌸تاریخ شهادت : ٢۰ /۲/ ۱٣۶۱
🌸تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۳/۱۵
⚘محل شهادت : خرمشهر
⚘مزار شهید : گلزار شهدای بهشت زهرا
🕊͜͡☁️🌷☁️͜͡🕊
👌قسم به ثانیه ی به دنیا پیوستنت
و قسم به طلوع 💥خورشید وجود، وجودی که حتی گرمای سوزان 🔥خوزستان، شرمگینانه دلتنگ نفس های حقش شده است.
🕊͜͡☁️🌷☁️͜͡🕊
📝چه بگویم؛ ذهن تاریک دنیا طلب من، از وصف سالک بی ادعایی چون تو، عاجز و درمانده مانده و نمی داند با کدامین روی، از دلاوری تو سخن به میان آورد و از ذوق میلادت سخن به شادی بگشاید.
🕊͜͡☁️🌷☁️͜͡🕊
📝حال در این ثانیه های مشقت بار، قلبم از نفس افتاده و نمی تواند با این عبارات و جملات از خجالت فداکاری و جان نثاری تو به در آید و لاجرم چنگ بر جان بی ارزش خود میزند و روح خویش را به سوی آسمان خاطرِ تو پرواز میدهد، تا با زبان بی زبانی فریاد زند: احمد جان، ای کمال اخلاص و عذار👌 شجاعت و دلیری روز آمدنت بر ذره ذره ی این خاک و بوم مبارک باد.
🕊͜͡☁️🌷☁️͜͡🕊
✨روحت شاد و یادت در قلبهاست💔
✋سرباز_وطن♥️
🕊͜͡☁️🌷☁️͜͡🕊
ارواح ـ مطهر شهیدان وامام شهیدان
⚘صلـــــــــــــــوات⚘
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
سلام دوستان
مهمون امروزمون مجاهد محمدرضا هست🥰✋
*رازِ ۲۳ / ۱۱....*💫
*شهید محمدرضا حمامی*🌹
تاریخ تولد: ۱ / ۷ / ۱۳۳۶
تاریخ شهادت: ۲۳ / ۱۱ / ۱۳۶۱
محل تولد: مشهد
محل شهادت: فکه
*🌹همرزم ← نشسته بودیم محمد رضا گفت میخوام چیزی رو که میگم، حتما یادداشت کنی،📄 یک سر رسید توی ساکم بود. همان را آوردم.📄 گفت: ۲۳ بهمن ۶۱ درست موقع اذان ظهر.‼️نوشتم. ساکت شد. گفتم: خب ادامه بده، لبخند زد.(:🍃 گفت: همین بود. پرسیدم: بیست و سه بهمن چی؟ اتفاقی بناست بیفته؟⁉️گفت: اون روز خودت میفهمی.🌙 فقط ازم خواست تا آن روز مواظب این یادداشت چند کلمه ای باشم؛💫آن شب تا آن طرف سحر جنگیدیم.💥 گاهی عرصه به حدی تنگ میشد که مجبور بودیم تن به تن بجنگیم...💥 گذشت و رسید روز پرواز محمد رضا🕊️ ۲۳ بهمن بود و آتش دشمن شدید💥 یکدفعه سر و کله یکی از بچهها پیدا شد،📼یک رادیو دستش گرفته بود که روشن بود و صدایش زیاد.📼 آمدم با عصبانیت بگویم خاموش کند که یک دفعه صدای الله اکبر اذان از رادیو بلند شد.🌙و همان لحظه محمدرضا گلوله خورد💥 و در خون خودش غلتید.🥀یکدفعه تنم لرزید و یاد یادداشت افتادم📄به گریه افتادم و جلو چشام سیاهی رفت..🥀دلمون نمیخواست پیکر به دست دشمن بیفته🥀به سختی و با گریه و آه حدود ۴۰ متری پیکرش رو با طناب روی زمین کشیدیم..🥀چون احتمال داشت دشمن کمین کرده باشه،،🥀حسرتی بر دلم موند که چرا زودتر نفهمیدم معنای اون یادداشتش رو..🥀او دقیقا در ۲۳ بهمن در موقع اذان شهید شد*🕊️🕋
*شهید محمدرضا حمامی*
*شادی روحش صلوات*
.• کتابِ مرتضی و مصطفی •.
" قسمت۶ "
|فصل سوم : ابوعلی|
{ پایان فصل سوم }
...💔...
بعد از ورود به دمشق، به یک پادگان منتقل شدیم. در پادگان تهران من را به نام اصلی خودم، عطایی می شناختند. در سوریه هر کس می توانست یک اسم جهادی برای خودش انتخاب کند😁🕊. پس از استقرار در آن پادگان، اسم جهادیم را (ابوعلی) گذاشتم.
اینهم اسم جدیدی نبود😉.
من۲۷ یا ۲۸ سفر به عراق رفته بودم☺️؛سالی دو بار. یکی در میان، یک بار خانوادگی 👨👩👧👦 حدود ۳۰ ،۴۰ نفر از اقوام و نزدیکان را در نیمه شعبان با کاروان می بردم (مدیریت این کاروان باخودم بود و تمام کار های هماهنگی و سازماندهی شان را خودم انجام میدادم)؛ یک بار هم مجردی با دوستان به سفر اربعین میرفتم. هر دو سفر هم با پای پیاده از نجف به کربلا می رفتیم، هم در سفر نیمه شعبان با اقوام، هم در سفر اربعین بادوستان. چون نام پسرم "علی" بود، در این سفر ها به (ابوعلی) معروف بودم. وقتی هم به سوریه رفتم، همین نام را برای خودم انتخاب کردم. برای سازماندهی اولیه از نیروهای تازه نفس می پرسیدند چه تخصصی داری هر کس باید سابقه و تخصصش را میگفت. بعضی می گفتند که سابقه جنگ در اردوی ملی افغانستان را دارند حتی بعضی که سنشان بالاتر بود سابقه حضور در جنگ ایران و عراق را هم داشتند. تجربه نظامی من بیشتر در مجموعه بسیج و گشت های شب و آموزش ها و رزمایشها بود، ولی چون نمیتوانستم بگویم عضو بسیجم ؛ گفتم: یه مدتی تو درگیری با اشرار حاشیه شهر مشهد با بچه های بسیج همکاری کردم✌️.
بعد از این نیروها را سازماندهی کرده و هر کس را بر اساس سابقه و تخصصش جدا می کردند و بعضی بودند که می گفتند ما تخریب کار نکردیم ولی به تخریب علاقه داریم. اینها را آموزش تخریب می دادند💣. البته اینطور نبود که هر کس هر چیزی بگوید قبول کنند که😒.
طرف که اسلحه را دستش می گرفت، از نحوه گرفتن اسلحه می فهمیدن چند مرده حلاج است😏. علاقه شخصی من این بود که واحد تخریب بروم یا به عنوان تک تیرانداز فعالیت کنم. به دلیل سابقه قبلی هم در تخریب و در تیراندازی در انواع میدانهای تیر یا نفر اول شدم یا دوم و از این بابت شاخص شده بودم.😌 هر وقت قرار بود سر دسته گروه انتخاب شود وقتی سوال میکردند چه کسی تیراندازی اش خوب است بلادرنگ میگفتند ابوعلی🙃.
بچه های آنجا وقتی علاقه 😍 و تبحر☺️ من را در امر تخریب 💣 و تک تیراندازی دیدند، گفتند: یک یگانی تشکیل شده به نام یگان نیرو، مخصوص فاطمیون. توی نیروی مخصوص که باشی همه چیز رو بهت آموزش میدن🤩 و میشی نیروی ویژه 😎. نیرو مخصوص👌، تلفیقی از همه رشته ها بود. آنجا بعد از آموزش هم تک تیراندازی می شدی، هم تخریب را کامل یاد می گرفتی، هم اصول جنگ شهری را بلد می شدی😍.
حسابی خوشم آمد ☺️و تصمیم گرفتم به آن یگان بروم. دی ماه ۱۳۹۳ بود که به نیروی مخصوص رفتم. فرمانده این یگان مصطفی صدرزاده ❤️معروف به سید ابراهیم بود.
سید ابراهیم خیلی فعال بود. او بر خلاف بعضی گردان ها که خیلی شلوغ شده بودند😒، تمرینات سختی با نیروها میکرد😬. کارهایی مثل آموزش جنگ شهری😶، رفتن به میدان تیر😑، کوه پیمایی🏔.
می گفت: نیروی مخصوص باید نیروی مخصوص باشه☝️، باید کار کشته باشه💪.
محل تمرین شهر "غسوله" در "ریف" دمشق بود.
چون ۱۵ سال کار آموزشی کرده بودم، در همان یکی دو روز اول آموزش ها دست سید ابراهیم آمد که تازه کار نیستم✋. به همین جهت او من را مسئول دسته کرد😌. سید ابراهیم زیاد به سابقه اهمیت نمیداد🙌. معیار او برای انتخاب افراد، عملکرد آنها در میدان جنگ 💣 بود. زمانی که من وارد گردان عمار با فرماندهی سید ابراهیم شدم، او جانشین نداشت. گردان او سه گروهان داشت. مهدی صابری با نام جهادی "غلامحسین" فرمانده گروهان حضرت علی اکبر( علیه السلام ) بود، علی احمد حسینی با اسم جهادی "ذوالفقار" هم فرمانده گروهان دیگر.
یک روز با سید ابراهیم داخل اتاق نشسته بودیم. آن روز حال خوبی نداشت و پکر بود. با او هم صحبت شدم.
بین صحبت، دیدم گوشه ی چشمش اشک جمع شد😱. پرسیدم: سید چی شد😔؟ به هم ریختی؟ چیزیشده؟ گفت: نهعزیزم. خیلی وقت ها تو که صحبت میکنی، من یاد حسن می افتم.
گفتم: کدوم حسن🤔؟
گفت: حسن قاسمی دانا.
با تعجب گفتم: عه... تو حسن رو می شناختی😮؟
گفت: با هم بودیم💕. حسن کنار خودم شهید شد💔.
من با حسن دورادور رفیق💛 بودم. توی رزمایش ها همدیگر را می دیدیم و با هم ارتباط داشتیم. سید ابراهیم ادامه داد: تو چون مشهدی صحبت میکنی، من همیشه یاد حسن می افتم☁️. به حسن علاقه ی♥️ خاصی داشت، خیلی به او وابسته بود، یکی به حسن قاسمی دانا یکی به مهدی صابری🌸. از آن به بعد هر روز که می گذشت، بیشتر شیفته ی سید ابراهیم می شدم. از همه لحاظ قبولش داشتم. به عنوان استاد👨🏫، به عنوان فرمانده👨✈️، به عنوان برادر🧔🏻؛ همه جوره قبولش داشتم، طوری که حاضر بودم جانم را فدایش کنم😍.
وقتی وارد گردان سید ابراهیم شدم، اوضاع جوری نبود که مثلاً اگر شما ۵۰۰ فشنگ کلاش برای میدان تیر می خواستید، به لجستیک نامه بزنی و کار ها روال منطقی داشته باشد، همه چیز با یک سوت و صدا حل می شد. 😊
سید ابراهیم سرش خیلی شلوغ بود و فرصت نمی کرد به این امور بپردازد☹️. من به دلیل فعالیت در بسیج، سلسله روال اداری را تا حدودی بلد بودم😏، لذا به این آشفتگی کمی سر و سامان دادم🙆♂ و مسائل را تا حدودی قانونمند کردم🙋♂. به نجفی مسئول لجستیک گفتم: آقای نجفی از این به بعد بدون نامه یه دونه سوزن هم از توی لجستیک نباید بدی بیرون🙎♂☝️.
علاوه بر این تمام گروهان ها را لیست بندی کردم📝، سطح سواد شان را در آوردم و یک نظم و قانون درست و حسابی به آنجا دادم. از همه هم کار می کشیدم😁. کارها راست و ریس شدند☺️.
سید ابراهیم خیلی از این قضیه خوشش آمده بود😊❤️.
...💔...
⚪️ ادامہ دارد ...