eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
32.7هزار عکس
10.4هزار ویدیو
223 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
💥یک شهید و ۷ مجروح در لرستان 🔹در روستای رازباشی بر اثر انفجار بقایای مهمات جامانده جنگ ۱۲ روزه در این منطقه، یک کودک ۶ ساله به رسید و ۷ کودک دیگر زخمی شدند. ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
7.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•🏴 🖤 ضامن آهو... 🔸 به مناسبت شهادت امام هشتم، آقای ایران، علی بن موسی الرضا علیه‌السلام 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به معنای باختن و از دست دادن نیست ... ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
3.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 خواب دختر شهید حاجی‌زاده چند روز قبل از شهادت ایشان و صحبت های باصلابت ایشان 🕋 هنگام شهادت سردار، دخترشان سفر حج بودند. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
رفاقت از نوع آسمانی از نوع خدایی از جنس آن هم شهدای غواص... فرماندهان گردان‌۴۱۰ غواصی لشکر۴۱ ثارالله کرمان از راست: شهید حاج‌ احمد امینی 🌷 شهید حاج‌ علی عابدینی 🌷 🌙 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✨✨✨ در جـــدال ِ و عشق ♥️ عشق پیروز میدان است ... و عشـــق یعنــی رسیــدن به یعنی 🌷 ‌‎‌‌‌‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ 📌 ماجرای مادری که فرزند شهیدش را غسل داد و بر لبانش بوسه زد. 🔹️ آنچه که در تصاویر دیده مي شود ، خانم آفاق بصیری؛ مادر دانشجوی شهید «سیدمحمد محمد‌نژاد» از لشگر ۲۵ کربلا در استان مازندران است ◇ در ادامه عملیات بیت‌المقدس در وسط معرکه جنگ شهر خرمشهر بر اثر اصابت گلوله کاتیوشا به پشت سرش به رسید. 🔹️ وقتی به گفتند؛ که پسر شما غسل نمی‌خواهد گفت: درست است که فرزند من نیاز به غسل و کفن ندارد، ولی من او را غسل می‌دهم و کفن می‌پوشم، تا به دشمنان بگویم ما از مرگ و هیچ ترس و واهمه‌ای نداریم و به مردم بگویم که افتخارم این است که پسرم فدای اسلام، انقلاب و حضرت امام شده است. ◇ این خودش وارد قبر شد و از احساس او پرسیدند گفت: خیلی نوازشش دادم و با او درددل کردم و بعد از آن نیز خودم وارد قبر شدم و تلقینش را خواندم. لبانم را جلوی گوشش گرفتم و به او گفتم: پسرم! سلام مرا به مادرت (س) برسان و به او بگو: من یک مادر پیری دارم و از او بخواه که در روز قیامت از من شفاعت کند. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خاطره ای از شهید نظرزاده 💠خبر شهادت 🔰شهید نظرزاده به عنوان بسیجی رفتند برای اعزام به جبهه. از طریق ثبت نام کردن. یک شب، دو شب موندن بعد اعزام شدند. 🔰ماه رمضون بود که خبر شهادتش رو بهمون دادن. نمیدونم چندم بود. ما چشم انتظار آمدنش بودیم، قند شکسته بودیم🍚 آماده کرده بودیم. مرغ گرفته بودم ببرم بزارم خونه بابام توی یخچال، شنیدم در می زنند به پسر بزرگم گفتم ببین کیه، رفت دم در یک مرتبه دیدم برگشت. 🔰گفتم کی بود مامان گفت: یک آقایی. بهم گفت داخل خانه کیه؟ گفتم . گفت غیر از مامانت کس دیگه ای نیست؟ گفتم چرا پدر بزرگ و مادر بزرگم و خاله ام. دیگه اون بنده خدا رفته بود، گفتم خب نپرسیدی چیکار داره؟! گفت زود رفتند. دل من یهو یه جوری شد😢 گفتم نکنه یه . 🔰مرغ ها🍗 رو برداشتم رفتم خونه بابام بزارم تو یخچال دیدم نیستند. رفتم دم پنجره. دیدم اقا رضا با یه نفر دیگه با موتور اومدن. مثل اینکه گفته بود ایشون خالَمه، بنده خدا رفت. می خندید😄 گفت چه خبر خاله؟ گفتم خبرا که دست شماست کجا بودی⁉️ این بنده خدا کی بود، واسه چی اومده بود. گفت اومده بود کنه برای پسر خاله. گفتم خاله شب که کسی تحقیقات نمیاد. گفت چرا چون است و هوا گرمه شب میان واسه تحقیق 🔰این که رفت، من یه مقدار شدم که خبرهایی هست و اینا به من چیزی نمیگن. برگشتم خونه خواهرم. رفتم دیدم عموم خدا بیامرز نشسته؛ سلام و احوالپرسی کردیم. دیدم پسرخواهرم چندتا دفتر و ... زیر بغلش گرفته. گفتم کجا میری آقارضا؟ گفت امشب هست دارم میرم. گفتم نه دروغ میگی آقا رضا، گفت به جان خودم خاله، گفتم اگر خبری هست به من بگو. گفت هیچ خبری نیست خاله، عمو مگه خبریه؟؟ گفت نه❌ هیچ خبری نیست. 🔰گفت بیا بشین یه چایی☕️ بخور گفتم نه من میرم خانه. به آقاجواد گفتم: مادر هر خبری هست اینا چیزی به من نمیگن. رفت به خاله اش گفت چه خبره خاله؟ خواهرم گفته بود خبری نیست دیگه اومدیم خوابیدیم. دیدم دو تا بچه های کوچکم خیلی بی تابی می کنند. این دو تا طفلکی ها پشت سر هم بودن از لحاظ سنی، خیلی بی قراری می کردند. جواد گفت: من میرم مسجد🕌 🔰همین که رفت چیزی نگذشت که دیدم یه دفعه برگشت. گفتم نخوندی گفتش نه مامان (رنگش هم خیلی پریده بود) گفت مثل اینکه یه خبرایی هست مامان😥 من پامو گذاشتم تو مسجد همه گفتن شش تا بچه داره مثل اینکه رو میگفتن. گفتم خب می خواستی بری بپرسی گفت دیگه اصلا پام پیش نرفت که برم تو مسجد. 🔰بچه ها رو خوابوندم. دیگه خودمم خوابیدم هوا روشن شد ساعت های شش و نیم، هفت🕗 بود دیدم پسر خواهرم اومد زنگ زد در رو باز کردم. گفت خاله خوبی چه خبر؟ گفتم سلامتی خاله جان! خبر ها که دست شماست. گفت نه خبری نیست فقط بابای جواد(شهید نظرزاده) شده. گفتم الکی میگی آقا رضا زخمی شده یا ⁉️ اونم گفت: حالا که شما میگی خاله، آره شهید شده😔 🔰سردخانه که رفتیم فقط بدنش سرد بود ما گفتیم که حتما هست. دیدم تمیز، مرتب خوابیده. پسر خواهرم میخواست عکس بگیره📸 که دیدیم پشت سرش، سمت چپ ترکش خورده و به شهادت رسیده. روحشون شاد🌷 راوی: همسر بزرگوار شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
وقت سفارش فرازهایی از وصیّت نامه 🌹 🌹 ای 💢باید هرکـدام ازشما عنصر فعّالـی باشد بخدا قسم نمی شود پایان زندگی بجز باشد 💢دنیا را همه میتواننـد تصاحب کـننداما را فقط با اعمال نیک میتوان تصاحـب کـرد ♨️من نیز این مسیر را 💢بسیاری فکر میکنند سخـت است اما اگر از دید به آن بنگریم چیزی بجز در آن نیـست ♨️توصيه ميكنم كه ✅ خود را در بخوانيد ✅ بخوانيد ✅ مواظب نماز و خود باشيد ✅ و عاشورا را زنده نگه داريد ✅ زيارت عاشورا را بخوانيد ♨️حتى شده روزى يكبار یاد شهدا گرامی وراهشان جاودان مْ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
بچه‌ها فـردا روزی شمارا در قبرتان بگذارنـد از شما نمی‌پرسنـد بلـدی انگلیسی حرف بزنی یا نـه؟ بلکه می‌پرسنـد: قـرآن خوانـدی؟ با قـرآن اخت داشتی؟ | شهید مصطفی صدرزاده 🕊🌹 | ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔖تکلیف ما نیست، انجام عمل برای رضایت حق است. 🍀 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎼صدای شهیدان زیباترین صوت ها ‌‌‌‌‌‌🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh