🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه 6⃣5⃣ 💠تو که مهدی رو کشتی ... 🔸 #آقا_مهدی فرمانده گروهان مان درست و حسابی ما را روحیه د
🌷 #طنز_جبهه7⃣5⃣
💠 نزديك نیا 👐😬
🔹 عراق پا تک شدیدی 💥 زده بود و من هم #زخمی شدم و برای بردن عقب، چون آتش شدید بود از #نفربر زرهی استفاده کردند.
🔸درِعقب نفربر را باز کردند و دیدم که #کمال هم ترکش خورده و پایش را روی سکو که برای نشستن بود دراز کرده؛ من هم سوار شدم و در را بستند.
🔹جای نشستن نبود وقتی راه افتاد بخاطر #مانورهای که میداد نتوانستم خودم را کنترل کنم و مرتب روی پای کمال می افتادم. 😰
🔸 #شرمنده شده بودم و نمیدانستم باید چکار بکنم، کمال بیچاره فریادش بلند بود و می گفت چکار می کنی؟ 😡
با هر بدبختی بود به خط عقب رسیدیم و #آمبولانس آمد و هر کدام ما را به راهی بردند. 🚑
🔹همینطور فکر کمال بودم و از خدا میخواستم دوباره ببینمش تا از او #حلالیت 🙏 بگیرم تا اینکه از بیمارستان جندی شاپور اهواز به ورزشگاه تختی آوردنم.
🔸تعداد #مجروحین زیاد بود و حتی روی زمین هم پتو پهن کرده بودند و بچه ها دراز کشیده بودند، تا اینکه گروه گروه سوار ماشین بکنند و به امیدیه ببرند و با #هواپیما منتقل کنند.
🔹وقتی بین مجروحین قرار گرفتم، سراغ کمال را گرفتم. او را پیدا کردم و برای گرفتن حلاليت به سمتش حرکت کردم.
🔸وقتی به او رسیدم بنده خدا داشت مرا نگاه می کرد و #احوالم را می پرسید. نمیدانم چه شد، دنیا پیش چشمم سیاه شد و #غش کردم. وقتی به هوش آمدم در بیمارستان تهران بودم.
🔹بعد از چند وقت که حالم بهتر شد، بچه های هم اتاقی گفتند #رفقات توی اتاق بغل دستی هستند رفتم سری به آنها بزنم. در اتاق باز بود. تا وارد اتاق شدم کمال مرا دید و گفت بازم تو 😱 بابا حلالت کردم برو تو اتاقت.
🔸مثل اینکه تا ما را نکشی دلت #آروم نمی گیره! جواد و مابقی بچه ها زدن زیر خنده، آخه من آن روز روی کمال بیچاره غش کردم و سَرم خورده بود توی دماغش و دماغش هم شکسته بود😂
🔹می گفت تو عادت داری روی من خراب بشی، تو را خدا نزدیک من نشو حرفت رو از همان دور بزن می شنوم .😂
#لبخند_بزن_بسیجی 😁
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#حجــاب_برتـر_چــــادر🌸🌿
🌺به سلامتـــــے دخترایی که #امانـــــت مادرشونو ترجیح دادنـ بـــــه تمام برند های دنـــــیا
🌺به سلامتی دخترایـــــی که سرشون بـــــرهـ #چادرشون نمیــــــــــره🚫
🌺به سلامتی اون دخترایـــــی که سنگـــــین و #آروم قدم برمیـــــدارن تا مبادا 📛دل نامحرمی بلـــــرزه💓
🌺به سلامتی اون دخترایی که آزادے شونو با #پوشیدن چـــــادر پیدا کردن و مطمئن شدن که اســـــیر #نگاه_ناپاڪ دیگران نیستنـ👌
🌺به سلامتی دختـــــرایی که #زیبایی شونو عرضه نمیکنن به هرکس و ناکسی
🌺بهـــــ سلامـــــتی دخترایی که بهشون میگن #امل ولی سرشار از فهم و دانایے هستن و بازم سکوت میکنن تا مـــــبادا ترک برداره چینی نازک #عفت شون😍
🌺به سلامتـــــی دخترایی که اداب چادرشونو شناختن و عاشقشـ❤️ شدن
و
#به_سلامتی
تمام دخترایی که در کنار #چادری بودنشون
#فاطمے ـهستن❤️👏👏👏👏
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
زل زده بود به خاڪ #شلمچه ... گفت #شلمچه....؟؟ اگر عروسڪمو بھت بدم #بابامو بهم میدی؟؟؟ 🍃🌹🍃🌹 @sha
#شلمچـــــــه
🌾به تعبیری میشه گفت: #کربلاست!!!
🌾به همون تعبیری که
👈کل ارض کربلا و کل یوم عاشورا
🌾 #شلمچه زمینِ کربلآست
🌾یعنی همه جا زمینِ #کربلاست
♨️ولی شلمچه
من فکر میکنم زمیـ🌍ـنِ قتلگاست...
✨تربتِ #شلمچه
✨بویِ تربتِ #اباعبدالله میده😌...
#شهیدعلمدار🌷
یه جایی #قلبتــــ❤️ نا آروم میشه
یکی دیگه باید آرومش کنه!!
از یه جایی دیگه باید #آروم بشه
اونجا #شلمچه_ست ...
🎤 #حاج_حسین_یکتا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🇮🇷 ... و تو ای #خواهرم، آنچه که بیش از سرخی #خون من، #استعمار را می ترساند؛ سیاهی #چادر توست. 👈پس
4⃣5⃣4⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠دلتنگی های مادر شهید
🔰شهيد مسعود عسگري سه ماه آموزشي سربازيش👮 رو در #اردكان يزد گذروند. توي اين سه ماه #فقط يك بار اجازه داشت تا به مرخصي بياد.
🔰مسعود پسر با اراده و #محكمي بود.اگر ناراحتي يا دلتنگی💔 داشت #هيچ_وقت به روي خودش نمي آورد🚫.
🔰از #پادگان زود به زود به خونه زنگ ميزد☎️ ، هر بار كه زنگ ميزد ازش مي پرسيدم ،دلت تنگ شده⁉️مي گفت: نه از ترسم زنگ ميزنم، مي دونست من #طاقت دوري بچه هام رو ندارم .
🔰وقتي برادرش سرباز بود #مسعود شاهد بيتابي هاي من بود و مي دونست بايد صداش رو بشنوم🎧 تا #آروم بشم .
🔰با اينكه به گفته خودش دلش تنگ نشده بود☺️ بخاطر# دل_من ، كلي توي صف ميموند تا زنگ بزنه📞 و با شنيدن صداش🗣 منو از دلتنگي در بياره.
🔰مسعود عزيزم🌷 من همون #مادرم ، با من چكار كردي كه بيشتر از پنج ماهه كه دارم #با_افتخار دوريت رو تحمل مي كنم "
#نقل_از_مادرشهید
#شهید_مسعود_عسگری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🕊🌷🕊 هر کاری مى كردن دکترا، سید به #هوش نمی اومد. اگر هم می اومد.. یه #یازهرا (س) می گفت؛ دوباره ا
هر وقت از سر #ڪار میومد، یه راست مےرفت توی اتاقش روی پتو دراز مےکشید، از این #پهلو به اون پهلو هر کار مےکرد آروم نمےشد، #گریه مےکرد از بس درد داشت...
مےرفتم ڪنارش، مےگفتم:
مادر، بذار تا #پهلوت رو بمالم، شاید دردش #آروم بگیره
میگفت:
نه مادر جان این درد ارث مادرم حضرت #زهراست، بذار با همین درد به آرامش برسم.
✍ راوی : مادر شهـید
#جانبازشهید_سیدمجتبی_علمدار🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#علمدار_عشق تنها #دل بیچاره ی من، نقش زمین شد! یا هر که #نگاهش به تو افتاد چنین شد؟! #شهید_علمدار
8⃣6⃣5⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
#راوی_یکی_از_نزدیکان_شهید
🔰شب #عاشورا بود.از مراسم که برگشتیم به سید و رفقا گفتم امشبو🌙 بیاند منزل ما ...
اونشب هم کسی منزلمون نبود
🔰خیلی خسته شده بودیم😪 هیئت و کار توی #هیئت انرژی برامون نزاشته بود.به محض اینکه به خونه🏡 رسیدیم خیلی سریع خوابمون برد😴
🔰ساعت سه یا چهار #صبح احساس کردم یه صدایی از راهرو میاد,ترسیدم😨 !!!
خیلی #آروم رفتم تا ببینم صدای چیه⁉️
🔰با تعجب دیدم #سیده ,مشغول خوندن نـمـــاز .به حالش خیلی #غبطه خوردم سید اونروز از همه ما خسته تر بود.
کار و مداحی🎤 و #هیئت رمقی براش نزاشته بود
🔰اما #خلوت_باخدا براش صفایی داشت که حاضر نبود📛 به این راحتی ها از دستش بده اون هم در #شب_عـاشـــورا ...
🔰گاهی که با دوستان دور هم جمع می شدیم👥 و صحبتمون درباره ی مسائل #روزمره زندگی و دنیا می شد #سید با ناراحتی می گفت : اگه این دوستان #نماز_شب بخونند اصلا این حرف ها رو بیان نمی کنند🚫.
🔰 #نماز_شب باعث میشه قدر و منزلت خودشون رو #بهتر متوجه بشوند👌.
#شهید_سید_مجتبی_علـمــــدار
✍ از کتاب : علـمــــدار🚩
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#مرتضی_حسین_پور فرمانده عملیات قرارگاه حیدریون در سوریه و فرمانده شهید محسن #حججی بود. این فرماند
همیشه میگفت فرمانده باید #خونسرد باشه تا بتونه خوب فکر کنه و نیروهاش رو تو #بدترین شرایط جمع و جور کنه
فرمانده که تو میدون #آروم باشه نیروهاش هم راحتتر میجنگند...!
بعد از درگیری یک ساعته با مهاجمین #داعشی از ناحیه #پهلو مورد اصابت قرار گرفت، گلوله وارد #ریه سمت چپ ایشان شد که باعث خونریزی شدید شده و بعد از حدود بیست دقیقه ایشان به #شهادت می رسد.
#شهید_مرتضی_حسین_پور
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh