🌷شهید نظرزاده 🌷
خوش به حالت برادرم... سالهای قبل در #مجلس حسین (ع) امسال در محضـر #حسین (ع) کاش ما را در کنار ا
1⃣6⃣5⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠شهادت را برای همسرم خواستم
🔰زمانی که آقا صادق به #ماموریت می رفتند من برایشان نامه ای💌 می نوشتم و در بین لباس یا قسمتی از چمدانش 💼می گذاشتم که #ببیند.
🔰سال گذشته وقتی ایشان برای بار اول به #کربلا رفتند من دو تا نامه نوشتم📝 که یکی برای خودشان بود که گفتم در #بین_الحرمین روبه حرم حضرت ابولفضل(ع) ایستاده و این نامه را از طرف من بخوانید🗣
🔰و دیگری را بعد از #اربعین در حرم امام حسین(ع) بیانداز و #نخوان❌!
با اینکه مطمئن بودم نمی خواند ⚡️اما نمیدانم چرا آن دفعه نامه را خوانده بود☺️.
🔰من در نامه #شهادت آقا صادق را از آقا خواسته و نوشته بودم:✍« آقا جان تو رابه جان خواهرت #زینب(س) قسم می دهم که تمام مسلمانان مشتاق را به نهایت #سعادت، ارج و قرب واسطه شوی در نزد حق تعالی👌.
🔰 #صادقم، پاره ی تنم در مسیر تو قدم گذاشته😍 و به تو می سپارمش! آقا جان آرزوی #شهادت در سر دارد من نیز عاشق شهادتم🌷 اما آتشم به اندازه ی عشق و علاقه صادق تند نیست🚫
🔰آرزویی همچون برادر زاده ی شیرین زبانت #قاسم را دارد و شهادت شیرین تر از عسل🍯 است برایش.»
#آقا_صادق که این نامه را خوانده بود وقتی به خانه🏡 برگشت خوشحال بود و گفت: باور نداشتم که اینگونه از ته دلـ❤️ برایم بخواهی تا #شهیدشوم.
🔰من در اوایل نمی توانستم این دعا را بگویم و برایم #سخت بود ⚡️اما می دیدم که دراین دنیا عذاب می کشد😔، بعد ها متوجه شدم که من #خودخواه شده ام و آقا صادق را فقط برای خودم می خواهم اما از سال گذشته به این فکر افتادم که بهتر است کمی هم آقا صادق را #برای_خودش بخواهم.
راوی:(همسر شهید)
#شهید_عدالت_اکبری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
اولین سفر همسرم به سوریه در دوران #عقد بود این ماموریت 75 روز طول کشید و من هر شب گریه می کردم😭 ولی
عشق را
#شب_زنده داری خوش است
غم ها را
صبر بر #زینب خوش است... صالحان
🍁را نگاه دل نواز...
عاشقان را
🍁بیقراریها خوش است...
#شهید_ابوالفضل_راه_چمنی
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
مـي خـواھـمت #شـھـید.!! ولـے.!!....... خـيلي خـيلي دوري..!! نـه دسـتم بـه دسـتات مـيرسد!! نـه چشـمان
6⃣9⃣5⃣ #خاطرات_شهدا🌷
🔰برشی از کتاب #سربلند روایت زندگی #شهید_محسن_حججی🌷
🍃🌹تا نشستیم سر #سفره گفت:(( بسم الله الرحمن الرحیم؛ راستش انشاءالله امشب عازمم.)) گفتم کجا؟ گفت: #ماموریت!
فکرکردم دوباره میخواهند بروند ((مورچه خورت)) گفت نه مامان جون! خدا قسمت کرده دوبارت بریم زیارت حضرت #زینب.
🍃🌹قاشق از دستم افتاد. من و شوهرم #شوکه شدیم. ناهار زهرمان شد. دیگر لقمه از گلویم پایین نرفت.
#غذایش را خورده نخورده پاشد برود خانه مادرش برای خداحافظی. قرارشد شب بازگردد.
🍃🌹ساعت ده شب #عجله ای آمد. یازده حرکتش بود. گفتم مامان چه خبر؟
نفس عمیقی کشید و گفت:(( خونه ی مادرم #صحرای_کربلا بود.)) گفتم:(( چرا؟)) گفت:(( خواهرام جمع شدن؛ همون حالتی پیش اومد که حضرت #علی_اکبر وداع کرد و رفت میدون جنگ.))
🍃🌹به زهرا گفت بلندشو از من و مامان عکس و فیلم بگیر. بعد #علی را بغل کرد و انداختش بالا و ازش خداحافظی کرد.
🍃🌹توی اتاق گفت:(( می دونمبیقراری میکنی.))
-آره #طاقت نمیارم. باید برگردی.
-مامان! اگه شهید شدم هرروز بهت سرمیزنم.
-آره جون خودت. الکی نگو.
-مامان میام؛ بینی و بینالله #شفاعتت میکنم. قول میدم.
🍃🌹صبحبعد از نماز سریع رفتم سر گوشی ام. #پیام داده بود:(( سلام مامانم! صبحت بخیر خوبی؟ ما تهرانیم. دعاکنید مشکلی پیش نیاد و راحت بریم.)) #اشک از گوشه چشمم شره کرد:(( سلام پسرم خوبی عزیزم؟ نمی دونی چقدر دلتنگت شدم؛ #دلتنگ مرامت معرفتت آقاییت. آخه یه بار نشد ناراحتم کنی که حالا اینقدر گریه نکنم.))
🍃🌹ظهر پیام داد:(( سلام مامانم؛ ان شاءالله ساعت پنج عازمم تروخدا ویژه برام دعاکن... از عمق دلت #حلالم کن... دوستتون دارم...))
جواب دادم:(( محسن میگم برو راضی ام به رضای خدا ولی چطور #دوریت رو تحمل کنم؟))
🍃🌹در آخرین پیامش نوشت:(( خیلی بهتون بدی کردم با اخلاقم با رفتارم... همیشه به یاد مصیبت های #حضرت_زینب باشید.))
✍ به روایت مادر همسر
#شهید_محسن_حججی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
دستم نمیرسد به بلندای آسمان #شهادت🌷. اما دست به دامان تو میشوم #ای_شهید تا شاید ضمانتم را بکنی.
2⃣3⃣6⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
📚برشی از کتاب قصه دلبری
(شهید محمدخانی به روایت همسر)
🔰دلـداده ی اربـاب بـود
درِ تابـوت⚰ را بـاز ڪردند ایـن #آخـرین فرصـت بـود.بـدن را برداشتنـد تا بگـذارند داخـل #قبـر.
🔰بدنـم بیحـس شـده بـود، #زانـو_زدم ڪنار قبـر دو سـه تا ڪار دیگر مانـده بـود . بایـد #وصیـتهای محمـدحسیـن را مـو بہ مـو👌 انجـام میدادم.
🔰پیـراهـن #مشڪی اش را از تـوی ڪیـف👜 درآوردم.همـان که #محـرم_ها می پوشیـد. یڪ #چفیـه مشـکی هم بـود ، صـدایـم میلرزیـد .
🔰بہ آن آقـا گـفتـم ڪہ ایـن لبـاس👕 و ایـن چـفیـه را قشنـگ بڪشد روی #بدنـش ، خـدا خیـرش بـدهد توی آن قیـامت ؛ پیراهـن را با #وسـواس ڪشیـد روی تنـش و چـفیـه را انـداخـت دور #گردنـش.
🔰جـز زیبـایی چیـزی نبـود🚫 بـرای دیـدن و خـواستـن ! بہ آن آقـا گفتـم:« میخواسـت بـراش #سینـه_بزنـم ؛ شـما میتونید⁉️یا بیـاید بالا ، خـودم بـرم بـراش سینـه بـزنم » بغضـش ترڪید😭.
🔰دسـت و پایـش را گـم کـرد. نمیتوانست حـرف بـزند؛چـند دفعـه زد رو سینـه #محـمـدحسـیـن. بهـش گفتـم:« نوحـه هـم بخونیـد🎤.» برگـشت نگاهـم کـرد. صورتـش خیـس خیـس بـود😭.
🔰نمیدانم #اشـک بـود یـاآب باران🌧. پرسیـد:« چی بخونـم❓» گفتـم :« هرچـی به زبونتـون اومد. » گفـت:« #خودت بگـو » نفسـم بالا نمیآمد .
🔰انگار یڪی چنـگ انداختـه بود و #گلـویم را فـشار میداد😓 ، خیلی زور زدم تا نفـس عمیـق بکـشم.گفتــم :
🍂از حـرم تـا قـتلگـاه
#زینـب صـدا میزد حسـیـن
دسـت و پـا میزد #حسـیـن ؛
زینـب صـدا میزد حسـیـن😭 ...
🔰سینـه میزد برای محمـدحسیـن،شانـه هایـش تکـان میخورد. برگـشت با اشـاره بہ مـن فهمـاند ؛همـه را #انجـام_دادم ؛ خـیالـم راحـت شـد . پیـشِ #پـای_اربـاب تـازه سینـه زده بـود ...
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💔چهل روز است که گلگون گشته صحرا زخـــــــــون پاک #فرزندان_زهرا
🏴چهل روز است خــاموش است خاموش چــــــــــــــــراغ #کاروان آل طاها
💔چهل روز است گشتــــــــــه ورد #زینب حسینـــــــــــم وا حسینم وا حسینم
🏴چهل روز است کـــــــــــز قتل حُسینش پــــــریده رنگ از رخسار زهرا 😭
💔چهل روز است مـــــــــی سوزد سکینه دلــــش بشکسته است از داغ #بابا
🏴چهل روز است کز خــــــون نقش بسته بـــه لوح عشق هفتاد و دو امضا
💔چهل روز است از هجـــــــران اکـــــبر خـــــورد خون جگر، پیوسته لیلا
🏴چهل روز است گلهـــــــــــــای رسالت خـــــــــــــزان گشته🍂 از بیداد اعدا
💔چهل روز است بیـــــــــــاد اصغرم من بــــــــــه یــاد روی ماه #اکبرم من
🏴چهل روز است قدم از غـــــــــم خمیده بیـــاد #قـــــــــــاسم در خون طپیده
💔چهل روز است دلم دریای خــون است
ز هجرانت غمم از حد فزون است
🏴چهل روز است که چون نـــی در نوایم بیــــــــــــاد #لالـــــــه_های_کربلایم
💔چهل روز است که رفتم زیــــــن بیابان بــــــــرون همراه این جمع پریشان
🏴کنون ای خفته در خاک ای بـــــــــرادر زجـــــــا برخیز به استقبال #خواهر 😔
💚زینب(س) کنار قبر امام حسین (ع)🕌
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌺🍃🌺 شهیدی ڪه صورتش زیبا، سیرتش زیباتر بود...به #قمرفاطمیون شهرت داشت یڪـی از شروط عقدش این بود ڪه
#همسر_شهید:
وقتی که از مراسم #وداع با شهید برگشتم ساعت یازده صبح بود که با همان چادر سیاه خسته #خوابم برد....
در خواب «حسین» را با همان لباسهای #خاکی در ضریح حضرت بیبی #زینب (س) دیدم....
دستمال سفید در دستش بود و با لبخند گفت اجازه میدهی #ضریح را تمیز کنم....
من هم با چادر سیاه که به سر داشتم و با چشمان #گریان روبهروی او ایستاده بودم....
سرم را به علامت #تأیید تکان دادم....
در صورتی که من تا حالا نه #سوریه رفته بودم که ببینم ضریح بیبی زینب (س) به چه صورت است و نه عکسی از آنجا دیده بودم. وقتی که عکس ضریح را به من نشان دادند دیدم #دقیقاً همان چیزی است که در خواب دیدم.....
#تخریب_چی_مدافع_حرم🕊
#شهید_حسین_هریری🌷
#سالگرد_شهادت
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
در بازار عشقــ❤️ هر سکه ای بی بهاست جز #جــــان که #بهای_شهادت🌷 است... #شهید_سجاد_دهقان 🌹🍃🌹🍃
❤️تقدیمی از طرف همسر شهید 🌷
#مدافع_حرم_سرگرد_سجاد_دهقان
🍂با شوق میگویم برایش #همسرم بود
❣با دستهای خالیاش نان آورم بود
🍂تا آسمان پرواز میکردمـ🕊 کنارش
❣تا #اوج خاکی بودنش بال و پرم بود
🍂مثل خودت یک جفت چشم #منتظر داشت
❣در هر نگاهش ترس رفتن در سرم بود
🍂با شوق میگویم برایش: همسرم بود
❣محبوب من مجنون زینب(س)، #سرورم بود
🍂در سجدههایش از خدا پرواز🕊 میخواست
❣در جانمازش ردّ چشمان ترم😭 بود
🍂راضی شدم راهی شود...از من بِبُرّد
❣راضی شدم..با این که #نیم_دیگرم بود
🍂ذکرش همیشه نام #زینب(س) بود
❣مثل عباس(ع)، بابایت نگهبان حرم بود
🍂میگویم از تنهایی #شبهای خانه
❣تا صبح قاب عکسهایش در برم بود
#بیاد_همسران_صبور_شهدا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh