🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌺🍃🌺 #کاسه ی شعـرِ من از دست تو افتاد و شکست #عاشقان فرصت خوبیست!! #غزل جمع کنید ... . #علیرضا_آذ
6⃣0⃣3⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🌺از زبان #همسرشهید:👇
🔸وقتیکه ایشون میخواستن از بنده اجازه بگیرن واسه رفتن به #سوریه،احساس میکردم که واقعا نمیتونم رو به روی #حضرت_زینب (س) بایستم
🔹اما از طرفی هم نمیتونستم تو اون شرایط بسیار سخت،تو #اوج_وابستگی و نیاز،به ایشون راحت اجازه بدم که برن😔.
🔸بنده فقط سکوت کردم😶،تنها کاری که کردم سکوت کردم و چیزی #نگفتم. دیدم که ایشون هی چشماشون رو کوچیک میکردن☺️ و سر تکون میدادن تا اجازه بدم که #برن.
🔹من باز چیزی نگفتم و فقط سکوت کردم
دیدم که دیگه صداشون نمیاد🔇 و ساکت شده بودن،وقتی برگشتم و نگاشون کردم👀 دیدم نشسته بودن روی پله آشپزخانه و سرشون رو انداخته بودن پایین و #اشک از چشماشون😭 سرازیر میشد.
🔸وقتیکه من #گریه ایشون رو دیدم،دیگه واقعا نتونستم مقاومت کنم🚫 چون خیلی به ایشون #علاقه داشتم و همیشه میخواستم که به خواسته هاشون برسن و هر آرزویی که دارن بهش برسن و درنهایت بهشون گفتم که باشه مشکلی نیست،برین✅
🔹فقط به #خنده بهشون گفتم که وقتی رفتین اونجا یه وقت #شهیدنشین... ایشونم خندیدن😄 و گفتن:نه من میخوام #چهل سال خدمت کنم مثل فرمانده مون جعفرخان تو سن چهل سال به بعد #شهید شم.
#شهید_تاسوعای_94
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_سجاد_طاهرنیا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#پدر یعنی درمیان صد هزاران #مثنوی.. بوی یک تک بیت ناگه مست و #مدهوشم کند.. 🌹محمدجان نازدانه #شهید
0⃣2⃣3⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🌷 #سیدمحمد عاشق دوچرخه🚲 بود. قرار بود برای تولدش که 31 فروردینه براش دوچرخه بخریم.🙂
🌷10 فروردین بود؛ سید محمد یک دفعه گریه اومد😭 و میگفت: حتما باید همین #امروز برام دوچرخه بگیرین.
دیدیم ساکت نمیشه، رفتیم براش دوچرخه گرفتیم، آبی🚲، همون رنگی که دوست داشت.
🌷دوچرخه همش تو خونه بود و سید محمد #نمی_تونست، رو فرش دوچرخه رو برونه🚳.
🌷تا اینکه 14 فروردین #آقارضا اعزام شد به #سوریه.هر روز که زنگ میزد☎️ و صحبت میکردیم، هم از من و هم از سید محمد از دوچرخه بازیش میپرسید.
🌷تا روز آخر، #چهارشنبه، 15 اردیبهشت، وقتی تماس گرفت📞، بازم از سید محمدو دوچرخه اش پرسید.
گفتم: سید محمد خوب می تونه دوچرخه رو برونه، برای چی همیشه این سوال رو میپرسی؟؟
🌷آقا رضا گفت: می خوام# مطمئن بشم.فرداش #شهید🕊 شد و هیچ وقت دوچرخه بازی سید محمد رو ندید.😔
🌷حالا سید محمد موندو یه دوچرخه آبی🚲 و آرزوی اینکه ای کاش #باباجونش بود تا بهش نشون بده که چقدر خوب👌 می تونه دوچرخه رو برونه.😔😭
نقل از #همسرشهید
#سید_رضا_طاهر
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
5⃣5⃣3⃣ #خاطرات_شهدا 🌷 💠پای حرفهای یک #همسر_شهید_دهه_هفتـــادی #بخش_اول(2/1) 🌺زینب فروتن همسر بزرگ
2⃣6⃣3⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠پای حرفهای یک #همسر_شهید_دهه_هفتـــادی
#بخش_دوم(2/2)
میگفت:
بعد از شهادت #شهیدصدرزاده روح الله زنگ زد بهم و گفت: ببین همسر مصطفی رو؛ چقدر محکمه👌... تو هم دوست دارم اگه #شهیدشدم اینطوری باشی☺️
🌷میگفت:
روح الله واسه من مثل #امامزاده بود؛ از قنوت های نمازش حاجت✨ میگرفتم!
🌷میگفت:
خیلی ها میگن شهید مرده🙁، نیست دیگه کنارت⚡️ اما من این روزا روح الله رو بیشتر از زمانی که کنارم بود #دارمش؛ آدمایی که دنبال جسم ان #شهادت رو مرگ میبینن... باید نگاه رو تغییر داد👀... ما خدا رو نمیبینیم و لمسش نمیکنیم ⚡️اما همیشه #باورداریم هست و کمکمون میکنه☺️.
🌷میگفت:
#سوریه خط مقدم ایران🇮🇷...اگه شوهرای ما جلوی داعش اونجا مقاومت نمی کردند 🚫الان داعش وسط ایران بود😨
🌷میگفت:
خیلی وقتا بهم میگن #شوهرت شهید شده عوضش کلی پول 💰و سهمیه و اینا بهتون میدن😏... بهشون میگم به ولله اگر دربرابر یک میلیارد حاضر باشید #اضطراب ما رو به هنگام زنده بودن همسرامون و دلتنگی 💔ما بعد از #شهادتشون رو تحمل کنید.
🌷میگفت:
روح الله همیشه میگفت #زینب من به خاطر این چادر 🌸روی سرت دارم میجنگم، نیاد روزی که روو سرت نباشه😔.
🌷میگفت:
خدا خودش توی# قرآن گفته جهاد، مرگ هیچ کس رو جلو عقب نمیکنه❌... پس اگر هم نمیرفتن، اجلشون اون موقع بود...چه خوب که #باشهادت رفتن🕊...
🌷میگفت:
چون راکت خورده بود به #ماشین روح الله و شهید سرلک تقریبا هیچی ازشون برنگشت😔 به ما #فقط_یه_صورت از روح الله نشون دادن... .
🌷میگفت:
ایشالا یه روز #حلب میشه شلمچه... اردوی راهیان میریم سوریه😍 و محل #شهادت همسرامون رو میبینیم...
🌷میگفت:
برامون #دعاکنید که توو این راه صبور باشیم... ماهایی که عزیزترین❤️ کسمون همه چیزمون رو توو راه #امام_حسین دادیم...
🌷میگفت:
اگر یه چیز تو زندگیم باشه که به سبب اون توفیق پیداکردم که عنوان #همسرشهید بگیرم، #نمازاول_وقته...
♨️متولد #دهه_هفتاد بود اما ادبياتش شده بود همان ادبيات 👈همسران شهيد در سالهاي دهه شصت ...
همان استحكام...
همان دل قرص...
همان شور و حال...
و من در تمام طول حرف زدن هايش به اين فكر ميكردم كه او قد كشيده در همين دهه اي ست كه ميلياردها ميليارد #خرج همايش ها و سمينارهاي بي حاصلى كرده اند😔 كه نكند تهاجم فرهنگي او و هم نسلانش را به بيراهه🔞 ببرد...
#شهید_روح_الله_قربانی
#همسران_شهدا_شرمنده_ایم😭
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
گفتمش بي تو دلم مي گيرد !! گفت با #خاطره_ها خلوت كن.. گفتمش خنده به لب مي ميرد گفت با #خون_جگر عا
8⃣7⃣3⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
✍ به روایت #همسرشهید
🔰اردیبهشت بود که آمد. شب #لیلۀالرغائب. شبی که آرزوی دیدن مرتضی برایم مستجاب شد😍. همه فامیل و دوست و آشنا رفتیم فرودگاه🛬 استقبالش. تمام یک ماهی که بود، روز و شب مهمان داشتیم. همه میآمدند ببینند #سوریه چه خبر است.
🔰دو سه سالی که تا #شهادتش سوریه بود، مرتضی دیگر آن مرتضای سابق نبود✘. رشد وجودی و #روحیاش را با تمام وجود حس میکردم. با ما هم که بود مدام دلشـ❤️ پیش نیروهایش بود. مدام با بچههایش در تماس📞 بود.
🔰وقتی از آزادی #نبل_والزهرا میگفت به وضوح برق شادی توی چشمهایش😃 دیده میشد. چقدر ذوق میکرد وقتی میگفت: «مردم از خوشحالی و به نشانه تشکر، روی سر بچههای ما #برنج خشک میریختند😅.»
🔰کوچکترین اتفاقی کمصبرش میکرد؛ #عملیات میشد، فلان نیرویش شهید🌷 میشد، فلان منطقه #سقوط میکرد. مرتضی دیگر دلش با ما نبود🚫. هربار که میآمد، خستگی را به وضوح روی شانههایش #حس میکردم.
🔰مرتضی تا قبل از رفتنش به #سوریه، موهایش یکدست مشکی بود ولی از روزی که رفت، میدیدم #موهایش دارند سفید میشوند. شهید 🕊که شد، 13 تار مویش سفید شده بود.
🔰بین خواب و بیداری حس کردم #مرتضی روی تپهای ایستاده. داشت از سرما❄️ میلرزید و دندانهایش به هم میخورد😖. سرما به جان من هم افتاد. آنقدر سردم شده بود که از خواب پریدم🗯. بلافاصله به مرتضی پیام📲 دادم. به همان اسمی که توی گوشیام برایش انتخاب کرده بودم: #نورچشمم. جواب نداد.
🔰دلم طاقت نیاورد💔، زنگ زدم ولی باز هم جواب نداد😥. دیگر خوابم نمیبرد. جدای از سرما، #نگرانی هم بیخوابم کرده بود. دم اذان صبح بود که تماس☎️ گرفت. بی سلام و احوالپرسی گفتم: «مرتضی! چرا اینقدر لباس کم پوشیدی که #سردت بشه؟ نمیگی سرما میخوری؟»
🔰 مهربان جواب داد: «چی کار کنم #مریمجان، عملیات بود. همین یکدست لباس #نظامیام تمیز بود که پوشیدم🙂.» فهمیدم واقعا سردش بوده. مثل همیشه،قبل ازعملیات #غسل_شهادت کرده بود و با همان یکدست لباس 👕سردش شده بود.
#شهید_مرتضی_عطایی
#شهید_عرفه
#فرمانده_ایرانی_تیپ_فاطمیون
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
1⃣0⃣4⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠نوزاد سياهپوش
🔰آن روز به همراه یکی دیگر از خواهران رزمنده و چند برادر مسیر #روستا را در پیش گرفتم جاده تا سطح آسفالت🛣 راحت بود اما برودت هوا و ریزش برف از یک سو و آسفالته نبودن بقیه مسیر ما را مجبور کرد که مسیر #صعب_العبور تا روستا را با پای پیاده 🚶طی کنیم.
🔰به در منزل #شهید که رسیدم مادر پیرش در را به روی ما باز کرد🚪 تا ما را دید گفت: از فرزندم نامه📩 آورده اید به یکباره بغض گلویم را گرفت😢 نمی توانستیم در همان لحظه این #خبر را به او بدهیم این بود که تصمیم گرفتیم مهمان خانه این #مادرشهید شویم....
🔰به محض ورود به اتاق #گهواره نوزاد به دنیا آمده ای در گوشه دنج اتاق در حالی که پارچه ای قرمز🔴 بر سرش کشیده بود تمام حواسم را به سمت خود معطوف کرد، #همسرشهید هم زن جوانی بود که چند روز پیش این نوزاد👶 را به دنیا آورده بود...
🔰مادر شهید 🌷با خوشحالی در حالیکه چشمانش برق می زد خبر #تولد نوزاد تازه به دنیا آمده فرزندش را به ما داد و در حالیکه از ما می خواست برای فرزند #رزمنده اش نامه ای💌 بنویسیم و این خبر را به او بدهیم می گفت: این طفل به دنیا آمده ثمره چندین سال نذر و نیاز من و پسرم است😔. غم تمام وجودم را گرفته بود و اشک امانم را برید😭 چگونه می توانستم، #خبرشهادت فرزندش را به او بدهم، اما چارهای نبود....
🔰خبر را که به #مادر شهید دادیم بیچاره هاج و واج نگاهمان می کرد😦 و فقط اشک می ریخت هر چه دلداریش می دادیم بیشتر اشک می ریخت😭 و در حالی به گهواره نوزاد تازه به دنیا آمده خیره شده بود گفت: من با #یادگارت چه كنم، چه....؟ #همسر شهید هم حال روز چندان خوبی نداشت، ولی با این وجود در حالیکه به شدت اشک می ریخت مادر شوهر را دلداری می داد.
🔰باید به شهر باز می گشتیم و تدارکات را برای بازگشت شهید🌷 به زادگاهش مهیا می کردیم چند روز بعد زمانی که برای شرکت در مراسم #خاکسپاری و ختم شهید به روستا بازگشتیم بر #گهواره نوزاد هم سیاه پوشیده▪️ بودند....
راوى: #ناهيدمنصورى
مسئول بسیج جامعه زنان سپاه بیت المقدس کردستان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهید شدن دل مے خواهد دلے ڪه آنقدر #قوے باشد و بتواند بریده شود از #تعلقات دلے ڪه آرامّ #لہ شود زی
0⃣3⃣4⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
به روایت #همسرشهید
🔹#هرلحظه و هر ثانیه زندگی مشترک ما پر از محبت و عشقـ❤️ و یاد خدا بود. هر دو عاشق💞 بودیم و نمود آن در زندگی ما #همیشه خودنمایی می کرد.
🔸ناراحتی ما از هم به ثانیه هم نمی رسید🚫. هر وقت بیرون می رفت و چیزی هرچند کوچک مثل شیرینی یا 🍩بیسکویت را به ایشان تعارف می کردند، نمی خورد و به #منزل می آورد و می گفت بیا #باهم بخوریم.
🔹هردوی ما دانشجو🎓 بودیم و بخشی از زمان خود را در #دانشگاه به سر میبردیم، از سوی دیگر رشد کردن در خانوادههای مذهبی به ما آموخته بود که باید زکات دانش خود را به هر شکل ممکن بپردازیم👌 و از همین رو در #جلسات_مذهبی به آموزش احکام، فقه، پاسخ به شبهات و شیعه شناسی و نظایر آن میپرداختیم✔️.
🔸روزهایی از هفته را نیز در باشگاه 🏪نزد پدرم به ورزش #کاراته میپرداخت، وی همچنین مربی حلقههای صالحین بود و هر هفته در پایگاه #شهدای_صادقیه جلسه داشت.
🔹در روزهای نزدیک به عید🌸 که زمان شستوشوی موکتهای #حسینیه_سپاه بود، همسرم به سربازان👮 کمک میکرد تا خسته نشوند 😪و بتوانند از دوران #سربازی خود لذت ببرند.
🔸همسرم علاوه بر انجام وظایف و شرکت در رزمایشها و مأموریتهای کاری، در #هیئت خیمهالعباس نیز فعالیت داشت و پنجشنبه هر هفته🗓 در آن حضور مییافت؛ ضمن اینکه جلساتی نیز بهصورت متفرقه در هیئت برگزار میشد اما در مجموع فکر نمیکردیم🗯 عمرزندگی ما تا این اندازه #کوتاه باشد.
🔹#حمیدآقا بعد از نماز با دستش تسبیحات فاطمه زهرا (س)📿 را می گفت. هنگام ذکر هم انگشت هایش را #فشار می داد و در جواب چرایی این کار می گفت بندهای انگشت هایم🖐 را فشار می دهم تا یادشان بماند در #قیامت گواهی دهند که با این دست ذکر خدا را گفته ام.
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#تعجیل_در_فرج_آقا
#شادی_روح_امام_وشهدا_صلوات🌸
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠 رهبر معظم انقلاب : کارهایی که ایشان (شهید آوینی)داشتند نباید زمین بماند .این کارها ، کارهای با ارز
1⃣7⃣4⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔹بعد از شنیدن #خبر_شهادت سید مرتضی خواستم خودم این خبر را به بچهها بدهم😊، به همین علت ظهر در راه بازگشت از #مدرسه به آنها گفتم:« پدر هست، #همیشه هست، فقط ما توانائی دیدنش را نداریم😔 و این میتواند زیاد مهم نباشد♨️».
🔸انسان حقیقی در فناست كه #حیات مییابد، و به دیگران نیز حیات میبخشد🕊، و چنین مقدر است كه در قید حیات ظاهر جز برای تنی چند از اهل دلـ❤️ ناشناس بماند، #تنهایی و غربت او نیز تا واپسین روز مؤید همین معنا بود.😔
🔹در روز تشییع جنازه⚰ از دیدن آن خیل دلسوختگان بر خود لرزیدم😢. چگونه او در تنهایی خود این همه #عاشق داشت؟😭 بسیار گفتند و شنیدیم که او لیاقت #شهادت داشت. #شهادت_حقش_بود. باب شهادت🚪 به روی شایستگان باز است. چگونه باور کنم⁉️
🔸این روزگار كه #روزگارشهادت نیست🚫. او همواره در پی #جاودانگی بود. از مرگ نمیهراسید❌ و باور داشت كه این تن نه جای پروراندن كرم است، پیلهای است تا كه #پروانه آن را بشكافد و آن همه بر گرد #شمع_ولایت طواف كند
🔹تا خود شمع 🕯صفت شود و در مدح عشق، #كربلا، ندای هل من ناصر ینصرنی، را ندای حقطلبی تمام اعصار را لبیك گوید، او #كربلا را #درفكه یافت و از همان جا نیز به یاران #امام_حسین (ع) پیوست😔
👈راوی : #همسرشهید
#شهید_سیدمرتضی_آوینی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌺🍃🌺 #خوابش رو دیدم گفتم چی اون دنیا خیلی بدردتون خورد؟ گفت تو دنیا خیلی کارهای #خوب انجام دادم ولی
#همسرشهید:
فوقالعاده محجوب بود.
از همان نگاه اول محجوبیتش به چشم آمد.
یک چهره نورانی✨، یک شخصیت آرام و یک صدای #مهربان.
همه اینها از همان #لحظه_اول به دل❤️ من نشست
#شهید_محمد_بلباسی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh