eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
32.4هزار عکس
10.2هزار ویدیو
223 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
#دلتنگی دوباره #تنگ‌شد این‌دل💟 ولــی بــرای خودم😔 برای #گریه یک ریزُ😭 های‌های خودم💔 خودم نِیم🚫 ڪه خودم♂ در #شلمچه جا مـاندم💚 دوباره ڪاش بیفتم به دستو پای خودم😓 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#کلام_شهید شهید مجید پازوکی : 💠| خدایا از غفلت ها و گناهان🔥 و جسارت ها و بی ادبی ها و نشناختن مقام
4⃣8⃣5⃣ 🌷 🕊❤️ 🌾 تازه در برون مرزی در خاک عراق مشغول به کار شده بودیم.هر روز یک تیم از بچه ها به سرپرستی داخل خاک عراق می رفتند..... 🌾برای اینکه ها حساسیت نداشته باشند قرار شد نگوییم🚫 از بچه های جنگ هستیم.دست از زمان جنگ توسط عراقی ها مجروح شده بود .برای همین وقتی آنها سوال❓ کردند به آنها گفت: 🌾دستم را سگ🐺 گاز گرفته!! همیشه هم بساط خنده ما به راه بود😄 .عراقی هم منظور او را .من را هم این طور معرفی کرد. دارای مدرک دکترا و فارغ التحصیل از ! همیشه خدا خدا میکردم کسی مریض🤒 نشود!! 🌾یک روز افسر عراقی از من پرسید: میتوانی صحبت کنی⁉️من هم برای جلوگیری از آبرو ریزی😁 گفتم : ندارم❌!هر روز وقتی برمی‌گشتیم، آب من خالی بود؛ اما بطری پر بود💧. 🌾توی این حرارت آفتاب☀️، لب به آب نمی‌زد. همیشه به دنبال یک بود. نزدیک ظهر، روی یک تپه خاک با ارتفاع هفت – هشت متر نشسته بودیم و اطراف را نگاه می‌کردیم👀 که بلند شد.خیلی حالش عجیب بود. تا حالا او را این گونه ندیده بودیم. مرتب می‌گفت: «پیدا کردم. این همون .» 🌾یک بود که جلوش سیم خاردار کشیده بودند. روی سیم خاردار دو 🌷 افتاده بودند که به سیم‌ها جوش خورده بودند و پشت سر آن ها دیگر. مجید بعضی از آن را به اسم می‌شناخت.مخصوصا آن‌ها که روی سیم خاردار خوابیده بودند😔. 🌾جمجمه شهدا🌷 با کمی فاصله روی زمین افتاده بود. مجید را برداشت. روی دندان‌های جمجمه می‌ریخت و گریه می‌کرد😭 و می‌گفت: «بچه‌ها! ببخشید اون شب بهتون ندادم. به خدا نداشتم. تازه، آب براتون ضرر داشت!»😭 شده بود و... راوی: محمد احمدیان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣رهبرم واسطه ی #اجابت حاجات است ❣رهبرم جان مرا چشمه ی الهامات است چشم های او هزار و
📝 💠نجوایی با شهیدان ⚜السلام علیکم یا اولیاء الله و اودائه ⚜السلام علیکم یا انصار دین الله ⇜سلام بر پاک سیرتانی که جان در راه دوست باختند. ⇜درود بر دلسپردگان حریم دین و طواف گران کعبه تولی. ⇜سلام بر شهیدان شاهد و شاهدان شهید. 🌾امروز به یاد آن دیدگان آسمانی و نغمه های روحانی، سر بر دیوار نهاده ام😞، و به هوای لحظه ای بودن، گوشه دنجی را می جویم و منتظرم تا آن سعادتمندان چشمهای خسته ام😢 را دریابند. 🌾اشک را به آورده ام، و از غریبی می نالم. به یاد روزهایی می گریم که معنویت مهمان دلهــ❤️ـا بود و شوق و ایثار و وحدت، ستون برادری. 🌾هنوز، در ظلمت اندیشی «منورالفکرها» کمرنگ نشده بود. آن روزها، هر شهیدی🌷 را که می آوردند، شهر به رنگ ، در می آمد، باران گریه دلها😭 را می شست. 🌾حتی آن دختر به احترام حضور شهید روسریش را جلو می کشید👌. و آن پسر پانکی از خجالت به زیر می افکند. رنگها، رنگ خاکی بسیج بود، و سرخی ، و سبزی اندیشه های ناب آن روزها «الله اکبر» گوش جان را می نواخت و« » از مد نیفتاده بود☑️. 🌾«دمکاء» (سوت) جایگزین بکاء نشده بود🚫 و تصدیه (کف) جانشین تسبیح📿 نبود. آنچه بها داشت، و سجاده بود، چفیه بود و لباس رزم و پیشانی بند و 📸عکس امام و پلاک . 🌾دخترها، با یک حلقه ازدواج💍 و به خانه خوشبختی می رفتند و حنظله ها، مسافرت بعد از عروسی را در ارتفاعات «الله اکبر» در کنار امواج خروشان و در لاله زار🌷 می گذراندند. و پیکر خونین⚰ و خندان را به سوغات می آوردند. 🌾آن روزها در شنیدن آیات «نصر» احساس می شد،♨️ نه در هتل چهار ستاره قصر،امارنگ شهرعوض شده. ♨️گویا و در آرامش باصفایش جرعه جرعه خون دل می نوشد😔. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📝 💠نجوا با و لاله هایش🌷 🌴شلمچه! 💢با من و پرده از رازی بردار که سال‌ها تو و خدای تو آن بوده اید. 🌴شلمچه! 💢چقدر غمگینی. آن روز و امروز سر به زیر انداخته ای😔. با کسی سخن نمی گویی و سکوت پیشه کرده ای🔇. اما سکوت تو بالاترین فریاد است✊ و خفتگان را بیدار می کند و بیداری را در رگ های انسان های زنده می ریزد. اینجا همه از سکوت تو می گویند و من از سکونتی که در تو یافته ام و تا امروز چقدر از تو و نفس های ، از تو و از رازهای سر به مهرت، از تو و بی ادعایت که مس وجود را به طلای ناب معامله کردند✅، دور بوده ام. چه احساس حقیری است در من که توان شنیدن🎧 قصه های پرغصه ات را ندارم😞. 🌴طلائیه! 💢می گویند، اینجا جایی است که شهیدان🌷 جنگیده اند و من از بدو ورود به خاک پاکت✨، تشنگی را در تو دیده ام و انتظار اهالی خیام را به نظاره نشسته ام ؛اینجا چقدر بوی می آید و چقدر دست‌ها تشنه وفایند. 🌴شلمچه! 💢من در این سرزمین حتی به قمقمه های سلام می دهم✋ و سراغ های تشنه لب را از آنان می گیرم . مگر می توان سالک بود و تشنگی را فراموش کرد و از کنار حلق های شعله ور بی تفاوت گذشت⁉️ 🌴شلمچه! 💢من با تمام وجود در تو جاری می شوم تا در میان نیزارها 🌾و نیزه شکسته ها، ستاره گون برادرانم را به دامن گیرم و برایشان از زخم بگویم، از ، از تنهایی، از غربت، از😔… 🌴شلمچه! 💢از فراز همه روزهایی که بر من ببار و تشنگی این دل در کویر مانده را فرونشان. می خواهم در تو جاری شوم، می خواهم رمز شکفتن و پرواز🕊 را از تو بیاموزم و بدانم بر شانه های زخمی تو چه دلهاییـ❤️ که آشیان نکرده اند. 🌴شلمچه 💢من امروز آمده ام رد پای👣 را تا افق های بی نهایت و در امتداد عشــ❤️ـق جست وجو کنم. اینجا لحظه ها را پرکرده است و دستهایشان هنوز مهربانی💞 را منتشر می کند. 💢من از راز آلودت درس‌ها آموخته ام! !😔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌾🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂🌾 يك روز #پاييزي است. ساعت⌚️ حدود  #5:30بعدازظهر روز جمعه است. در سنگر فرماندهي در خط منطقه #شلمچه روي تختی که پنجره‌اي به طرف جاده دارد، نشسته‌ام. هم‌اكنون ماشين تويوتا🚙 كه غذا آورده از داخل گرد و غبار از راه مي‌رسد. عجب #غروب_مزخرفي است هم زمين و هم آسمان هر دو دلشان گرفته💔 است.  #شهید_ابراهیم_سلمان_ساوجی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#اخلاص_شهید ✍به روایت دوست شهید من کنار سید نشسته بودم و سید هم طبق معمول شال #سبزش را روی سرش اند
0⃣0⃣8⃣ 🌷 🔹بعد از جنگ وقتی برای بازدید از منطقه حرکت می کردیم و به می رسیدیم دیگر نیازی به خواندن مصیبت نبود🚫! رو به قبله می نشست و به افق خیره می شد، اشک در حلقه می زد، بعد به شدت گریه می كرد😭. نگاه به خیلی در انسان تأثیر گذار بود👌. 🔸رضا علیپور می گفت: «بعد از آنكه سید از خانه خدا🕋 برگشت برای گفتن زیارت قبولی رفتیم منزلشان🏡.» سید گفت: «وقتی رفتم توی سرزمین ، یک جایی خلوت كردم. اول بینی ام را روی خاک گذاشتم و خاک را ، می دانی چه بویی را حس كردم⁉️» گفتم: «نه.» 🔹با حال عجیبی ادامه داد: «من را احساس كردم. بعد هم خیلی گریه كردم😭، اطرافم كسی نبود. ، گریه كردم. می گفتم آقا من لایق نیستم❓ می خواهم برای یک بار هم كه شده، حتی به صورت شما را ببینم، آن قدر گریه كردم كه اطراف سرم كاملاً خیس شده بود.» آری👌، سید همه جا به یاد شلمچه بود. 🔸علیپور می گفت: «یک شیشه عطر خوشبو😌 از به سید مجتبی رسیده بود.» آقا سید در مراسم ازدواج رفقا💍 كه دعوت می شد به آن ها می گفت: «این شیشه عطر سوغات سید علی است كه از آورده، حیفم می آید كه فقط خودم از آن استفاده كنم. در این روز مبارک به یاد سید علی و تشرف او به (ع) شما را هم معطر می كنم☺️.» 🔹سید حتی در این لحظه ها هم از شهیدش غافل نبود🚫 و با این كار به دیگران هم یادآوری می كرد. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♦️سنگری ساختیم برای ♦️سنگری برای آمادگی سربازی مولا ♦️سنگری برای شناختن لباس خاکی‌ها ♦️سنگری با عطر لاله‌ها🌷 ♦️سنگری از جنس با یاد شهیدان ⚜در فضای مجازی📱سنگر رزمندگان یعنی↯↯ ♦️با وضو وارد شو؛اینجا پادگان ِ دوکوهه است پادگان ِابوذر .اینجا اُردوگاه کرخه است ✓اُردوگاه کوزران✓ کارون✓ اروند ⚜در فضای مجازی سنگر رزمندگان یعنی ↯↯ ♦️رملستان ِ فکه ؛کانال ِ کمیل؛ شرهانی؛طلائیه مجنون ⚜سنگر رزمندگان یعنی ↯↯ ♦️پناه گرفتن در پس ِ خاکریزهای در شب ِ عملیات ِکربلای پنج ♦️یعنی پناه گرفتن در سنگرهای برای در امان ماندن از ترکش‌های ⚜سنگر رزمندگان" یعنی ↯↯ ♦️عبور از سه راه ِ عبور از شط ِ اروند و بهمنشیر ♦️یعنی صعود به ارتفاعات ِ ⚜سنگر رزمندگان " یعنی↯↯ ♦️اینجا است ♦️باید بروی اطلاعات برای شناسایی دشمن ♦️باید بروی گردان ِ تخریب ♦️آموزش ببینی ، برای خنثی کردنِ مین‌های💣 اطرافت در فضای مجازی 📱 ♨️ ای همسنگر ِ من در سنگر رزمندگان ♨️ای افسر ِ جنگ ِ نرم ِ آقا ! 💥بـا تـوأم ..! ♦️حواست هست از تو چه میخواهد⁉️ ♦️مطالب ِ سنگرت را مرور کن و ببین چه مطالبی را انتشار داده‌ای ! ⚜فضای مجازی هم گلسـتان شهدا🌷 میخواهد ♦️آیـا سـنـگـرت بـوی مـیـدهـد و تـو از ⁉️⁉️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
مادر شهید خواب #امام_زمان(عج) رو میبیند آقا به او می فرمایند: چرا مانع میشوی که #فرمانده نیروهایم به
9⃣9⃣8⃣ ‌ 🌷 💠فرمانده امام زمان عجل الله فرجه 🇮🇷 🔮ما میدانستیم او ان قدر هست که درچهره کسی نگاه نمیکند❌ حتی درخیابان که مردم به ما می گفتند یک روزی این را ماشین نابود میکند چون به اطرافش توجه نداشت. اما داستان دیگرش این هست که او تازه از مجروحیت خلاص شده بود و داشت دیوار منزلمان🏚 تعمیر میکرد که ناگهان صدای مارش عملیات جبهه از رادیو شنیده شد. 🔮همانطورکه کارمیکرد باخوشحالی فریاد زد🗣 آماده باش که من هم آمدم. مادرم تا شنید بی تابی کرد وگفت عزیزم تو هنوز هستی امتحان دانشگاه هم داری خانه مان هم کار داره. نمیگذارم بری📛 او می گفت مادر من و مادر اصرار، که نمیگذارم.. 🔮 مادرم موقع خواب در حالیکه گوشه ای درسالن یا هال منزل تنها خوابیده بوده🛌 است میگوید ، چشمم بیدارشد ⚡️اما در حال بین خواب وبیداری بودم که ناگهان اتاق روشن شد✨ و پشت سر آن وارد شد. فهمیدم کسی جز وجود مبارک (عجل الله تعالی فرجه) نیست❌ 🔮به استقبالش وگفتم. ❣السلام علیک یابن رسول الله. حضرت جواب فرمودند اما هرچه اقا بفرمایید اقا جلوتر نیامدند🚫 فرمودند: چرا مانع میشوی فرمانده به جبهه برود⁉️گفتم: اقا قربون جدت این بچه هنوز مجروحه💔 دانشگاه هم دارد و خانه ما هم تعمیرداره. 🔮باز گفتم: اقا بفرمایید. باز حضرت فرمودند چرامانع نیروهای من میشوی؟؟ این مطلب بار تکرارشد. تا اینکه فرمودند: پس، فردای قیامت انتظار از مادر حضرت زهرا سلام الله علیها ، نداشته باش❌😢 🔮تا این را فرمود، گفتم: چشم آقا اگر دیگه گفتم نرو، چشم راستم👁 را در بیار بگذار کف دستم. باهمان زبان محلی تکرارکردم. آنوقت آقا با تبسمی تشریف اوردند و ومن هم روبروی ایشان👥 زانو زدم. 🔮یک لیوان چای☕️ یا نوشیدنی ریختند (بجای اینکه من پذیرایی کنم) و فرمودند گفتم نه آقا میل ندارم و حضرت شده بودم😍بازفرمودند: بخور.گفتم آقا . فرمودند: بسیارخوب. بعد کاغذی از جیبشان بیرون اوردند که به رنگ سبز📗 بسیار قشنگ و بود به اندازه کف دستی بیشتر نبود⭕️ 🔮روی آن چیزهایی نوشتند که من خواندنش را نداشتم ان کاغذ را به من دادند و من گرفتم.فرمودند: این کاغذ را به بده و سلامش برسان گفتم چشم اقا. و بلند شدند تادم در🚪 بدرقه کردم. وتشریف بردند. 🔮ناگهان با مسجد🕌ازجا پریدم چراغ💡خانه راروشن کردم. دیدم الله اکبر، نامه اقا💌 هست. سراسیمه به اطاق خانمیرزا رفتم گفت: چی شده چرا گریه میکنی⁉️گفتم: مادر دیگه نمیشم برو بسلامت! چرا مادر؟ تو که خیلی می گرفتی 🔮گفتم ببین (علیه السلام) برایت نامه نوشته💌 و کاغذ سبز را بهش دادم. از شادی پروازکرد🕊 گاهی می بوسید و می گذاشت وگاهی سجده میکرد وگاهی دست به اسمان میگرفت و . بعد که آرام شد😌 آماده شد📿 🔮آخر بار فقط دیدم که نامه آقا را در لباس سبز پاسداریش گذاشت وگفت این واقعه را حتی به پدرم هم نگو❌گفتم: چشم و اماده سفرشد. انگار دل مادر ازاین رو به ان روشده بود خوشحال بود. بستگان بدون اطلاع قبلی دسته دسته می امدند👥👥 وخداحافظیش👋 میکردند 🔮و میگفتند چی شده ساکتی چرا مانعش نمیشی⁉️ می گفت: سپردمش به برود به امیدخدا. و او رفت پانزده روز شد که 🌷 آوردند... ⚜فاعتبروا یا اولی الابصار. ❣ببینید آنان که ره صدساله رفته اند. 🌷 🔷راهشان پر رهرو🔷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✊هستیم بر آن که بستیم... 🌾 به فیض قسم به سرخی خون به و و و 🌾 قسم به روح قسم به به امر رهبر و فرموده های شخص ولی 🌾 قسم به جبهه به به گریه در دل سنگر، تلاوت قرآن 🌾 قسم به ترکش و قطع نخاع و جانبازی قنوت و دست جدای 🌾 قسم به جوخه ی اعدام و سینه ی نواب به عالمان شهیدِ فتاده در 🌾 به انتهای افق، سرگذشت خوراک کوسه شدن در تلاطم 🌾 قسم به پیکر بی سر ، قسم به حاج به چادر و به زنان با عفت 🌾 به صبحگاه ، به درد و صبر از رنج غروب دشت ، به 🌾 قسم به شیرمرد به جنگ سی و سه روزه، نبرد حزب الله 🌾 قسم به حنجر حجاج خونی مکه به های روان و به 🌾 قسم به و و به غرش به فتنه ی رنگین 🌾 قسم به تنگه ی و عقده از به غربت اسرا و شکنجه و فریاد 🌾 قسم به روح هنر از نگاه به جنگ معتقدان ضد رنگ بی دینی 🌾 قسم به قدرت در برابر به یک که نیامد پسر، و شد او پیر 🌾 به مادر سه شهیدی که خم نکرد ابرو به تکه تکه شدن در رو در رو 🌾 به دست خالی ای که میجنگید به آن جنازه که با چشم باز میخندید 🌾 قسم به خون شهید راه به و به و 🌾 که تا رمق به تنم هست مکتبی هستم ، و هستم 🌾 و سر سپرده ام و از تبار به و حق 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔺 نامه‌ای عجیب از شهید "سیدمجتبی میرغفاری" که ۳۰ سال پس از شهادت به خانواده‌اش رسید. در بخشهایی از این نامه آمده است: 🔹وقتی در با دشمن نبرد می‌کردم به خودم آمدم احساس کردم نسیمی از سوی می‌آید، وقتی درون این احساس بودم یکدفعه صدای را احساس کردم، در همین لحظه، ملائکه‌ای مرا به آغوش کشید، وقتی چشم باز کردم خود را در صحن اباعبدالله الحسین در کنار سرور شهیدان یافتم، آری مادر، آری و ای مادران و همسران شهدا، این است مقام شهیدان. 🔹 مادر ماها پشت سر سرور شهیدان می‌خوانیم، هنوز باور ندارم چه می‌بینم، خوابم یا بیدار، خدایا بچه‌های فلاح به من خوش‌آمد می‌گویند، همه بچه‌ها اینجا هستند، وقتی به مقصد رسیدم بچه‌ها جویای حال خانواده‌شان بودند... مادر حال می‌فهمم من اینجا هستم، در آنجا بی‌جانی بیش نبوده‌ام... 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
هرنفس بوی سیب می‌آید ازمسیر #شلمچه این شب‌ها زنده شد یاد #کربلای_پنج یاد سربندهای یا زهرا 💠 یاد و خاطره شهدای عملیات غرور آفرین کربلای ۵ گرامی باد. 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
💐 ۱۹ دی ماه ۱۳۶۵ با رمز (س) از جبهه جنوب شلمچه و شرق بصره در منطقه ای به وسعت ۱۵۰ کیلومتر مربع، با هدف آزادسازی # جزایر و مناطق شرق بصره، در سه مرحله با ۲۲ لشکر از سه قرارگاه آغاز شد و پس از #۵۰_روز با دستیابی رزمندگان به همه‌ی اهداف عملیات با #پایان یافت. 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh