eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
32.6هزار عکس
10.3هزار ویدیو
223 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
4⃣1⃣2⃣ 🌷 💠 🌷شانزده ساله بود و از خانواده اى روحانى. اطلاعات فراوانى داشت. به همين دليل بچه ها به او (عارف كوچولو) مى گفتند. در خط سوم، جايى كه قبضه هاى مستقر بودند قرار داشتيم. 🌷مى خواستم به خط بروم، با همه خداحافظى كردم او نبود گشتم، كنار پيدايش كردم. نشسته بود و با خودش زمزمه اى داشت. آهسته مى كرد به شوخى گفتم: «چيه؟ خلوت كردى! التماس دعا» 🌷گفت: «روضه حضرت على اصغر (ع) مى خوانم». پرسيدم: «چرا حضرت على اصغر؟» ادامه دادم: «ولى تو را كه به خط مقدم نمى برند كه شوى؟!» گفت: «سه روز ديگر همين جا، كنار قبضه هاى خمپاره، من و سه نفر از بچه ها مستقريم. دو تا از مى روند. من و يك نفر ديگر اين جا مى مانيم. گلوله هاى خمپاره از طرف مى آيند. من آن را توى مى بينم. مى آيد و مى آيد. به زمين مى خورد و آن گلوله مرا پاره مى كند.... 🌷....و دقيقاً همان شد كه گفته بود. راوى: همرزم شهيد محمد تقى غيور انزله 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
👈 #شهیدی که زندیگیش با #امام_رضا(ع) پیوند داشت/ #خوابی که بعد از نوزده سال تعبیر شد #سردار_شهید_محم
0⃣6⃣2⃣ 🌷 👈 که زندیگیش با (ع) پیوند داشت/ که بعد از نوزده سال تعبیر شد 🕊❤️ (2/1) 🌷هر چه بیشتر از میشنیدم اشتیاقم برای خواندن پرونده ی این شهید بیشتر میشد. وقتی ورق به ورق 📑پرونده را میخواندم بوی خوش و سرای حرم و را حس میکردم.😌 🌷با خودم را مرور میکنم «خواب دیدم (ع) نوزادی را که در پارچه ی سرخ رنگی پیچیده شده به سوی من میفرستد. و چندی بعد خوابی دیگر، دوباره خواب میبینم کنار ی آبی ایستاده ام و سنگ از دستم به داخل آب💦 میافتد، با خودم میگویم این سنگ چقدر برایم بود...» 🌷 شاید آن روز حتی به ذهنش هم خطور نمیکرد 🗯که تعبیر این دو رؤیا « و » باشد. 🌷همان کودکی که در یک سالگی وقتی که چشمان ناامید پدر و مادرش به های طلایی✨ رنگ حرم آقا امام رضا(ع)دوخته شده بود، با یک نگاه آقا . 🌷گویا قرار است آقا لحظه به لحظه شامل حالش شود👌. روزها می گذرد، محمد در مادری سیده بزرگ می شود و قد می کشد👱. او  در کنار خود پدری دارد مهربان و صمیمی، که پابه پای او به مکتب می رود🚶، قرآن یاد می گیرد، در مجالس شرکت می کند. 🌷با تشکیل به فرمان حضرت امام خمینی (ره) محمد دراین نهاد مقدس ثبت نام 📝و فعالیت هایش را آغاز می کند و با شروع جنگ عازم میشود. 🌷محمد بعد از هر به پابوس آقا (ع) می رفت و بعد از آن که روح و جان در فضای معنوی حرم صیقل می داد 😇برای دیدار با خانواده به می رفت. 🌷💥راستی کسی نمی داند بین و امام رضا چه گذشته بود! شاید محمد می رفت برای عهدی که از کودکی با آقا بسته بود.🎗 ... ✍ تهیه و تنظیم: خبرگزاری دفاع مقدس 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
4⃣4⃣3⃣ 🌷 💠پرستارى كه با يك رزمنده متحول شد! 🌷یکی از مجروحان بستری در بخش «آی سی یو» یک هفته در (بیهوشی) به سر می‌ برد. پس از یک هفته چند لحظه چشمهایش👀 را باز کرد و یکی از را صدا زد و گفت: خواهر خواهش می كنم یک ورق و قلم📝 بیاورید و چیزهایی را که می‌ گویم یادداشت کنید.... 🌷پرستار گفت: ورق و قلم دارم تا من بنویسم✍. مجروح گفت: بنویسید که من در تاریخ ... و در ساعت ... می‌ شوم😦. به پدر و مادرم هم می‌ گویم من به آرزویی که داشتم رسیدم و آقا (عج) را دیدم😍 و امام این نوید را به من دادند👌. 🌷پس از گفتن این چند جمله دوباره مجروح به حالت می‌ رود. پرستار که صحبت ‌های مجروح را نپذیرفته بوده🚫، سعی می‌ کند که حرفهای او را فراموش کند🗯 اما از طرفی هم او را زیر نظر می‌ گیرد تا ببیند تا چه حد آن جوان صحت دارد. 🌷....درست ساعتی که مجروح گفته بود بالای سر او می‌ رود. در یک لحظه می‌ بیند که مجروح قطع می‌ شود😨. خیلی تلاش می‌ کند او را برگرداند اما موفق نمی‌ شود❌ و مجروح به می‌ رسد🕊. 🌷پرستار که از اعتقادات کاملی برخوردار نبود با شهادت🕊 آن برادر متحول شد. او گفت: پس از این که مجروح با من صحبت کرد خیلی تلاش کردم که به خودم بقبولانم که حرفهای او ندارد و او این حرفها را در عالم رویا گفته است ⚡️اما وقتی که او درست در همان تاریخ و لحظه‌ ای که گفته بود به رسید من دگرگون شدم و از آن روز به ارتباط روحانی و امدادهای غیبی آوردم.👌 راوى: از بانوان ايثارگر دوران دفاع مقدس 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#در_محضر_شهید 2⃣4⃣ #آمریڪا اگر می توانست چیزی در مقابل شهادت🌷 قرار دهد #پیروز می شد اما هیچ قدرتی
3⃣1⃣5⃣ 🌷 🔹وارد سرویس شدم. ساعت⌚️ حدود 1و 45 بود و به کلاس نمی‌رسیدم و صف غذا طولانی 👥👥بود. 🔸دنبال آشنایی می‌گشتم در صف تا بتوانم غذا بگیرم🍲.شخصی را دیدم که چهره‌ای آشنا داشت و قیافه‌ای . 🔹نزدیک شدم و را به او دادم و گفتم: برای من هم بگیر.چند لحظه بعد نوبت او شد و ژتون مرا داد و غذا گرفت😟. 🔸برای من که پشت میز نشسته بودم، آورد و خودش به صف غذا برگشت و در صف ایستاد.بلند شدم و به کنارش رفتم👥 و گفتم: چرا این کار را کردی و برای غذا نگرفتی⁉️ 🔹گفت: من داشتم و از آن استفاده کردم و برای شما غذا گرفتم و حالا برمی‌گردم و برای خودم غذا🍝 می‌گیرم. 🔸این بود که به او سخت علاقه‌مند شدم💞 و مسیر زندگی‌ام تغییر کرد👌. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
گفتم: #دنیا رو بدون تو نمی خوام. 😢 گفت: #مامان ازمن دل بکَن. #آخرتت رو آباد مۍڪنم. گفتم: از این
#سید_علیرضا_مصطفوی🌹 می گفت: بسیاری از برنامه های #تلویزیون برای سرگرمی است. برای کسی است که بیکار و بی هدف است. برای کسی است که نمی داند #وقتش را چگونه پر کند. اما ما هدف داریم. بچه #مذهبی نباید شبانه روزش را پای #تلویزیون تلف کند! 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔔🔔 ♦️بین این انسانهای رنگارنگ! 👥 که خیـــره می شوند و می کننــد تــو را ♦️نگـاه 👀 کــه،زودتــر از تـــو ســرش را بــه زیــر می انـــدازد تـــا دلـ❤️ مولایش را نشکنـد😍 یــک دنیا ست... ♦️و زمـــزمه ای🎶 کـــوتــاه: مــــرا عهــــدی ست با جـــانان💞 ♦️در کوچه و خیابان نگاه را از ! میهمان سنگ فرش خیابان می کنیم😊 و درزهای بهم پیوسته کف پیاده رو را می شماریم. ♦️تا نکند🚫 چهره به چهره! صورت به صورت! نگاه به نگاه افتد... ♦️اما بعضی ها صفحات اجتماعی📱 را اند! غافل از اینکه چشم👀 پیغام رسان است! ♦️ ! 📸عکس با و محاسن با ادیت نورانی💫! ✋دست با انگشتر فیروزه💍 و عقیق یمانی! حالت ایستاده و نشسته با برادران ! 👥 ♦️ ! عکس سجاده و چادر نماز🌸 در اتاق عرفانی! 📿 عکس📸 از گونه ی نصفه و چشم بارانی😢! جمع دوستان و های اعیانی! ♦️نیست❌ در شان یک یار !!!😔درج کامنت با ادبیات بسیار و ! ♦️اینها بخشی از مشکلاتی ست که ما ها! در گیر آن هستیم...🙁 خواسته و یا ناخواسته😔... ♦️اگر در فضای مواظب رفتار و نگاه و کلام مان🗣 هستیم! در فضای مجازی هم باشیم...☝️🏻 ♦️عکس📷 با هزار ژست و مدل گذاشتن در این صفحات📲! مانند این است که سر چهارراه شهر↹؛ ایستاده و بگیریم! و به تعداد فالوور های مان چه دختر و چه پسر! تماشا کنند مارا... 😨 ♦️مواظب باشیم ها را نلرزانیم💓... ♦️عهد با را فراموش نکنیم♨️...!! 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
همه عکس هاشو📸 واسه دل خودش میگرفت... نه تو فضا مجازی📱 پخش میکرد نه جایی میذاشت❌. خودت را که #برای_
5⃣6⃣6⃣ 🌷 🔰یک روز ما از سمت واحد خود به اعزام شدیم و به علت طولانی شدن زمان آن که با یک شب زمستانی سرد❄️ همزمان شده بود  مجبور شدیم که هنگام برگشت از ماموریت به علت  نماز و گرسنگی به یگان خدمتیه بابک برویم. 🔰 آن شب نگهبان بود با خشم گفتیم بابا کجا بودی اخه یخ کردیم پشت در😐، لبخندی زد و ما را به داخل ساختمان راهنمایی کرد وارد اتاقش که شدیم  با ای  رو به رو شدیم که به سمت قبله و  روی آن کلام مجید و زیارت عاشورا📖 بود 🔰 تعجب کردم گفتم بابک نماز می خوندی⁉️ با خنده گفت همینجوری میگن😄. یه نگاهی که به روی تختش انداختیم با کتاب های 📚 و درسی زیادی رو به رو شدیم من هم از سر کنجکاوی در حال ورق زدن آن کتاب ها بودم که احساس کردم بابک نیست😟، بعد از چند دقیقه با سفره، نان🍪 و مقداری غذا🍲 امد 🔰گفت شما خیلی خسته اید تا یکم شام میخورید منم را تمام میکنم.ما به خوردن شام مشغول شدیم و هم به ما ملحق شد اما شام نمی خورد❌ میگفت شما بخورید من میلی ندارم و دیرتر شام میخورم 🔰تا آنجایی که مثل دور ما می چرخید و پذیرایی می کرد☺️ خلاصه شام که تمام شد نماز 📿را خواندیم و آماده ی رفتن به ادامه مسیر که چشممان به افتاد و با خنده گفتیم: کلک خان برای خودت چی کنار گذاشتی که شام نمیخوری😉 بابک خنده ی ارامی کرد و میخواست مانع⛔️ رفتن ما به آشپزخانه شود. 🔰ما هم که اصرار او را دیدیم بیشتر برای رفتن به آشپزخانه می شدیم.خلاصه نتوانست جلوی ما را بگیرد💪 و ما وارد شدم و دیدیم که در آشپزخانه و کابینت چیزی نیست😦 در یخچال را باز کردیم و چیزی جز بطری نیافتیم نگاهم به سمت بابک رفت که کمی گونه و گوشهایش سرخ شده بود☺️ و خندهاش را از ما می دزدید. 🔰این جا بود که متوجه شدیم بابک همان شام را که خودش بود برای ما حاضر کرده است. راوی:سجاد جعفری 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
فراموش نمی کنم، گفت: من #فرصت زیادی ندارم، به این آسمان پر ستاره اروند بیش از سی سال عمر نمی کنم! از
7⃣7⃣7⃣ 🌷 💢دامنه کارهای پشت پرده به محل کار او هم کشیده شده بود. عده ای علناً در حضورش به او بد🚫 می گفتند. به رهروان که آن زمان از لحاظ معنویت یکی از بهترین محافل سطح کشور بود، می گفتند هیئت غشی ها و ... 💢من را صدا کردند📢، رفتم دفتر آقای ... در سپاه، آن موقع من در تبلیغات ساری مسئولیت داشتم. پرسید: «از علمدار چه می دانی⁉️» گفتم: «چطور!؟🤔» 💢گفت: «خواهش می کنم، مطلب مهمی پیش آمده، هر چه که می دانی .» گفتم: «پشت سر او👥 خیلی حرف می زنند، ⚡️اما من از زمان جنگ با او دوست هستم💞، هیچ کدام این حرف ها صحیح نیست❌. سید مجتبی یک است.» 💢بعد ادامه دادم: «سید با خوب برخورد می کند. همه سربازها عاشق او هستند😍، اما برخی از از این کار خوششان نمی آید. سید به برخی از افراد می دهد که کارشان را درست انجام دهند✅ اما خیلی ها خوششان نمی آید. بنابر این پشت سر سید حرف می زنند🚫 و ...» 💢آن مسئول یک به یک می کرد و من با دلیل جواب سخنان او را می دادم. در پایان گفت: «خیلی از تو ممنونم😊. مشکل مرا حل کردی!» تعجب کردم😟. پرسیدم: «چه مشکلی؟!» نمی خواست جواب دهد اما با من گفت 💢«برای پرونده درست شده بود📑. قرار بود من پرونده را امضا کنم📝 و به تهران بفرستم. دیروز آخر وقت می خواستم امضا کنم، ⚡️اما گفتم بگذار فردا پرونده را بعد.» 💢دیشب در عالم خواب ، نماینده امام (ره) در ، را دیدم، ایشان فرمودند: «حضرت امام (ره) از تو راضی نیست!😔» من گفتم: «چرا؟!» گفتند: «این پرونده چیست که می خواهی امضا کنی⁉️» 💢من از خواب پریدم🗯. تنها پرونده ای که قرار بود امضا کنم همین پرونده بود. برای همین شما را صدا کردم. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
به موبایل👆 #شهیدحاج_محمد_کیهانی پیام دادم.... جواب اومد پسرش هستم. پرسیدم چندتا خواهر برادری؟ کیها
1⃣0⃣9⃣ 🌷 💠زندگی نامه 🍃🌹در بیستمین روز از آذرماه  سال ۱۳۵۷ در خانواده ای  در شهر اندیمشک به دنیا آمد او پنجمین فرزند خانواده بود. 🍃🌹از دوران نوجوانی وارد مسجد حضرت ابالفضل (علیه السلام) شد و در نوجوانان ثبت نام کرد، بعد از مدتی عضو کلاس قرآن در مسجد امام رضا (علیه السلام) شد. و فعالیت های فرهنگی را آغاز نمود. 🍃🌹فعالیت شهید محمد کیهانی در بسیج و مسجد و کلاس قاریان قرآن مقدمه ای شد تا علاقمند به ادامه تحصیل در  شود و چندین سال در حوزه علمیه اصفهان مشغول تحصیل گردد. و بعد از طی مراحل مقدماتی وارد حوزه علمیه قم شد و در این زمان بود که شد و مرحله جدیدی از فعالیت های فرهنگی تبلیغی ایشان شروع گشت. 🍃🌹در دوران طلبگی و در سن بیست سالگی کرد و ثمره این پیوند سه فرزند به ‌نام ‌های کمیل و مقداد و میثم است.. 🍃🌹در مهرماه سال ۱۳۹۴ بود که با شدت گرفتن تعرضات تکفیری ها آرام و قرار نداشت تا اینکه حضرت زینب (سلام الله علیها) او را به دفاع از خیمه اش فرا خواند..از محل کارش در اهواز وارد بسیج خوزستان شد و بعد از طی مراحل آموزشی به اعزام شد. 🍃🌹در عملیات نبل و الزهرا بود که با سردارحاج علی محمدقربانی معروف به حاج قربان برخورد کرد و دوستیشان ادامه داشت تا اینکه حاج قربان جلوی چشمانش رسید و پر کشید. 🍃🌹از آن لحظه آرام و قرار برای شهادت نداشت. در دیدار با دوستان و پیام ها و تلفن ها التماس داشت.. تا اینکه در هشتمین روز از آبان 1395 در منطقه ۳۰۰۰ توسط تک تیرانداز تکفیری ها آرام گرفت و دعوت حق را لبیک گفت. 🍃🌹طبق وصیتش با لباس رزم و در کنار فرمانده شهید دوران دفاع مقدس عزت الله حسین زاده و شهید امنیت و اقتدار مجتبی بابایی زاده در بهشت زهرای اندیمشک به خاک سپرده شد. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
3⃣2⃣1⃣ به یاد #شهید_سیدحمید_تقوی_فر🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
1⃣3⃣9⃣ 🌷 ✌️زندگینامه سردارتقوي فر✌️ 🌷سردارتقوی فر در سال 1338 در یک خانواده در اهواز دیده به جهان گشود. با آغاز نهضت امام‌خمینی(ره) و مبارزات مردمی علیه رژیم ستمشاهی به صف مبارزان مردمی پیوست. 🌷پس از پیروزی انقلاب اسلامی ابتدا وارد کمیته های انقلاب اسلامی شد. سپس  به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی اهواز درآمد و دوره آموزشی عمومی سپاه را گذراند و بعد از آن در واحد اطلاعات و تحقیقات سپاه مشغول خدمت شد.  🌷با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران اسلامی، مسئول هماهنگی اطلاعات شد. در سال 1361 به عنوان سپاه حمیدیه منصوب شد و  از سال 1362 به مدت یک سال فرماندهی سپاه شادگان را از طرف فرماندهی منطقه 8 بر عهده گرفت. بعد از آن بنا به ضرورت جنگ تحمیلی وارد (ستاد جنگ های نامنظم سپاه ) در جنوب شد. در سال 1373 وارد دانشکده افسری (فرماندهی ـ ستاد) شد. در سال 1375 فرماندهی قرارگاه فجر رمضان در جنوب را به عهده گرفت تا  در سال 1379 به قرارگاه مرکزی رمضان منتقل شد. 🌷در سال 1391 از سپاه بازنشسته  و به  سازمان رفت. ایشان سرانجام در ششم دی ماه سال 1393 در منطقه عمومی سامرا- در شهر بلد - طی عملیات دفاع از حرمین به رسید. مردم بلد به  نشانه علاقه  به این شهید، در محل شهادت ایشان ساختند تا نام و یاد فداکاریش از خاطر نرود. پدر ایشان، نصرالله تقوی‌فر در سال 1362 در عملیات خیبر و برادر کوچکش در سال 1364 در عملیات والفجر 8 به شهادت رسیدند. شهید تقوی‌فر نیز در سال 1372 با انداختن نارنجک به خانه‌اش مورد سوء قصد قرار گرفت که به طور از آن حادثه جان به در برد. 🌷شهیدانی همچون شهید غلامحسین افشردی (حسن باقری)، شهید مهدی زین الدین، شهید علی هاشمی، شهید اسماعیل دقایقی، شهید غیوراصلی و... از دوستان و همکاران ایشان در دوران هشت سال دفاع مقدس بودند. 🌷شهید حاج حمید تقوی فر از پیشگامان بود. پس از اشغال بخشی از عراق توسط گروه تروریستی با وجود بازنشسته بودن به عنوان به کمک مجاهدان و مردم عراق رفت. ایشان به دلیل تسلط به زبان و آشنایی به موقعیت جغرافیایی کشور عراق  مورد استقبال مجاهدین عراقی قرار گرفت. 🌷سپاه پاسداران با آگاهی از   و ایشان در میان مردم عراق  ایشان را به عنوان مستشار نظامی در عراق به کار گرفت. 🌷 در ایام با توجه به اینکه مسیر پیاده روی زوار اربعین از میان عبور می کرد ایشان با رایزنی با شیوخ قبایل منطقه، زوار اباعبدالله(ع) را از مرز ایران تا عتبات عالیات و بالعکس تأمین کرد. 🌷وی با به عقب راندن گروهک تروریستی از سرزمین به «جرف الصخر»در شمال غرب بغداد، حرامیان داعش را مشغول کرد تا زوار بتوانند به سلامت پیاده روی را به پایان برسانند. عقب راندن داعشیان از   نیز از دیگر اقدام‌های ایشان بود. شهید حاج حمید تقوی فر سرانجام در 6 دی ماه 1393 در دفاع از محور به مولایش امیرالمؤمنین علیه‌السلام پیوست. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📜فرازی از وصیت نامه #شهید_مدافع_حرم_علی_امرایی... 🔸خواب دیدم خواب #کربلا را.حضرت از ضریح مبارک🕌 بی
3⃣0⃣0⃣1⃣ 🌷 🔰علی، از همان اوایل کودکی، عشق❤️ وعلاقه فراوانی به شرکت در و مراسم مذهبی ازخود نشان می‌داد و از آنجایی که پدر و مادر بزرگوارش، خود در خانواده ای و معتقد به دین، و مذهب پویای شیعه تربیت شده بودند از بردن به مراسمات مذهبی دریغ نمی‌ورزیدند❌ 🔰و این حرکت باعث می‌شد او بیش از پیش به روضه‌ها ومراسمات علاقمند شود💞 لذا با همین اندیشه وتفکر💭 که معمولا سفارش دین ماست رشد کرد و تربیت یافت. 🔰وی همزمان تحصیلات ابتدایی، راهنمایی ومتوسطه📚 را با موفقیت در شهر به پایان رسانید و سپس در رشته کامپیوتر💻 در دانشگاه پذیرفته شد. همه این اتفاقات در کنار فعالیت های بی وقفه او در زمینه به اهل بیت عصمت وطهارت(علیهم‌السلام) اتفاق می‌افتاد. 🔰ایشان مامن و ماوای خود را هیئت‌ها، و عشق ورزیدن💖 به بزرگوار و عشق بسیار بالا به سید الشهدا امام حسین (ع) و اهل بیت او و همچنین مجالس روضه و عزاداری🏴 برای اهل بیت به ویژه اطهر (س) می‌دانست. 🔰او هر زمان که در امورات زندگی با سخت و دشوار و یا لاینحل برخور می‌کرد😓 خویشتن و دیگران را به صبر و تحمل و سعه صدر و توسل به (ع) و توکل بر خداوند🙏 جل جلاله و خواندن زیارت عاشورا📖 دعوت می کرد. معتقد بود هر امر لا ینحلی را حل می‌کند👌 مگر آنکه مصلحت خداوند بر چیز دیگری قرار گرفته باشد. 🔰زیرا ذات مقدس مصلحت ما را درچیز دیگری می‌داند که این به نفع ماست. ولی اعتقاد به حرکت🚶 و تلاش در امور زندگی داشتند و را نکوهش می‌کردند. فردبسیار پرتلاشی بود. یکی از اعتقادات مستحکم او که همیشه ورد زبانش بود این بود که خرج کردن برای امام حسین (ع) زیادی دارد و جایگزینی برای آن نمی‌توان پیدا کرد⛔️ منظور او از خرج کردن، و چند وجهی بود. تلاش جسمانی و فیزیولوژیکی، رفتاری، گفتاری، به دستورات قرآن و اهل بیت، خرج کردن مادی و غیره بود.  🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✍ادمین نوشت 🌺دوستان سلام✋ از شما به خاطر اینکه همچنان همراهمون هستین، سپاسگزاریم🙏🌸 💢خاطرات بسیار زیادی از دفاع مقدس و مدافعان حرم به خصوص شهدای شاخص🌷 در کانال گذاشته شده که میتونید با جستجوی اسم شهید، در کانال شهید نظرزاده، به خاطراتشون دسترسی پیدا کنید و مطالعه نمایید. ⭕️«به عنوان مثال: با جستجوی هشتگ در کانال شهید نظرزاده، میتونید خاطرات شهید باکری رو مطالعه نمایید👌» 💢چند از هشتگ اسم شهدا که در کانال میتونید جستجو نمایید👇 ( ) ( ) ( ) ( ) ( ) 🌷و بیش از صد و پنجاه شهید دیگر🌷 💢چند نمونه از هشتگ های و که در کانال استفاده شده👇👇 (1200 مورد) (110 قسمت) (100 مورد) (12 قسمت) (10 قسمت) (9 قسمت) (6 قسمت) ( در 8 گام به همراه توضیح کامل) (بیش از 100 مورد) (117 قسمت) (57 قسمت) و (75 قسمت) (61 قسمت) (16 قسمت) (51 قسمت) (87 قسمت) (امام مهدی در قرآن) (16 قسمت) (بیش از 170 قسمت) ( 36 قسمت) (104 قسمت) (9 قسمت) (13 قسمت) (17 قسمت) (17 قسمت) (12 قسمت) (10 قسمت) (22 قسمت) ؟ (8قسمت) 💢رمان👇👇 (شهید ایوب بلندی) (شهید منوچهر مدق) ⭕️برای دسترسی به این مطالب های بالا👆👆 رو در کانال جستجو نمایید. ♨️استفاده و کپی از شهید نظرزاده در گروه ها و کانال های دیگه با ذکر مانعی ندارد😊 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh