SHAHED 031_366121534_5782659377953505588.mp3
زمان:
حجم:
7.8M
#بسیار_شنیدنی
🎙توبه واقعی و نظر خاص آقا امام زمان (روحی له الفداء)
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💢کلی فیلم از #جنایات داعش👹 داشتند. یه وقتایی که یک گوشه هایی از آنها را به من نشان می دادند📱 می گفتم
🔸زندگی شهدا🌷 را #الگوی زندگی خودشان قرار می دادند. شهید مدافع حرم محمود رضا #بیضایی، مربی آقا هادی بودند، خیلی از ایشان تعریف می کردند، همیشه می گفتند: « ما باید #انتقام شهید بیضایی را از این تکفیری ها بگیریم.»
🔹قاب عکس📸 این #شهید را به دیوار خانه زده بودند و از #مادر قول گرفته بودند که عکس را هیچ وقت بر ندارند❌ شهدای #مدافع_حرم را که به کشور می آوردند🇮🇷 حالشان عوض می شد، خیلی تحت تأثیر قرار می گرفتند😔
🔸آخرین بار که در شهرمان #شهید آوردند رو کردند به من و گفتند: فاطمه جان! #شهید_بعدی إن شاءالله خودمم☺️ همان موقع فهیمدم که ایشان را از دست می دهم😢 همان هم شد و شهید بعدی🌷 #آقا_هادی شجاع بود.
🔹در خانواده هم من شاهد بودم که چقدر متأثر از #پدر هستند، در خیلی از کارهای شان پدرشان را الگو قرار می دادند👌 زیباتر از همه مسجد رفتن شان بود. اینکه می دیدم همسرم کارهای شان را طوری تنظیم می کنند که با پدرشوهرم برای اقامه #نماز_جماعت به مسجد بروند👥 برایم دلنشین بود.
#شهید_هادی_شجاع
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌾بعد از #شهادت_عباس یکی از دست نوشته های📝 او را دیدم. این دست نوشته مربوط به زمانی بود که به #کربلا
گفتم کلید قفل شهادت #شکسته است
یا انـدر این زمانه، در بـاغ بسته است
خندید وگفت... ساده نباش ای #قفس_پرست
در بسته نیست بال و پر ما #شکسته است
#شهید_عباس_آسمیه🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
گفتم کلید قفل شهادت #شکسته است یا انـدر این زمانه، در بـاغ بسته است خندید وگفت... ساده نباش ای #قفس
4⃣2⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا
💠طاقت رفتنش رو نداشتم
🌷عباس ۲ سال بود که وارد #سپاه شده بود. مدتی به عنوان #تیرانداز نمونه انتخاب شده بود. وقتی اعتراض مرا از خطرناک بودن کارش می شنید می گفت #مادرجان غصه مرا نخور، من به عشق کسی می روم که اگر تیر بخورم می دانم #خودش برای بردن من خواهد آمد.
🌷به من می گفت مادر اگر روزی نبودم ۱۳ روز #روزه_قضا برای من بگیر. خمس مالش را پرداخت کرده بود. قبل از اعزام به #سوریه خیلی روی خودش کار کرد و برای عروج و آسمانی شدن کاملا آماده شده بود.
🌷عباس سخنی از سوریه با من نزد و تنها گفت برای یک #ماموریت ۴۵ روزه خواهد رفت. من طاقت دوری از او را نداشتم برای همین زمانی که ساکش را می بست بیرون رفتم تا خداحافظی کردن و #رفتنش را نبینم.
🌷آن شب چند بار تماس گرفت وقتی متوجه حال #خراب من شد از مسئولان مربوطه اجازه گرفت و به منزل آمد او به من گفت #مادر هر زمان که جنگی رخ دهد و من در آن حاضر شوم #شهید خواهم شد چون آن را از امام حسین(ع) خواسته ام.
🌷پس بعد از شهادت من گریه نکن و هر زمان که به یاد من افتادی و دلتنگ شدی به یاد #علی_اکبر امام حسین(ع) گریه کن. می گفت کسانی که برای دفاع از حریم اهل بیت به سوریه می روند در حقیقت می روند تا #دشمن به کشور ما نیاید چرا که هدف اصلی دشمنان #ایران است از این رو ما با حضور در سوریه دشمن را در پشت مرزهای سوریه نگه داشته ایم تا #امنیت در کشور ما همچنان ادامه یابد.
#شهید_عباس_آسمیه🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#مژدهی_یوسف_به_کنعان_آمده...
🌸پیکر مطهر فرمانده دلاور خراسانی
#سردار_شهید_غلامرضا_پروانه
فرمانده گردان رعد تیپ۲۱ امام رضا (؏)
بعد از گذشت ۳۶ سال از زمان شهادت
براساس آزمایش DNA شناسایی شد.
💐«غلامرضا پروانه» فرزند سبحان
دوم فروردین ۱۳۳۸ در روستای «حسنآباد» از توابع شهرستان «سبزوار» متولد شد. وی با آغاز جنگ تحمیلی در جبهه حضور یافت و پس از مجاهدتهای فراوان در نهم اسفند ۱۳۶۲ در عملیات «خیبر» و در منطقه «القرنه» به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
🌷پیکر سردار شهید «پروانه» در ایام شهادت حضرت امام جعفر صادق (ع) در استان خراسان رضوی تشییع میشود که زمان و مکان تشییع متعاقباً اعلام خواهد شد.
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
پدر فقط یکروز مانده به دیدار فاطمهاش به #شهادت رسید. وقتی ساک محرم را از منطقه آوردند مثل همیشه #
🍃🌺🍃🌺🍃
✨محرم #مربی خیلی از این شهداس
مثل مهدی عزیزی، رسول خلیلی، اکبر شهریاری و خیلی از شهدای دیگه ی مقاومت
همه کلاسای محرم رو دوس داشتن
آدم #باعلم و شیرین زبونی بود
خنده هاش بین همه معروف بود
اصلاً محرم و به #مهربونی و #خنده هاش می شناختن
✨یه بار تو کار عملی با یکی از نیروهاش اومد پیشم، اون بنده خدا یه ذره چشاش چپ بود و دیر می گرفت.
گفت به #عربی بهش بگو این کار رو بکنه و اون کار رو بکنه و اونجا بره و اینجا
براش ترجمه کردم و گفتم.
اون هم با تعجب به محرم نگاه کرد و گفت: شوو؟ ( به فارسی یعنی چی) دوباره به عربی براش توضیح دادم.
اینبار با تعجب بیشتری به محرم نیگا کرد و گفت: شوو؟
محرم گفت ولش کن خودم بهش میگم و تمام اون توضیحات رو #فارسی بهش گفت
✨اون بنده خدا هم سرش رو به نشونه تایید تکون داد و گفت: عه عه فهمت علیک (آره آره فهمیدم) و رفت
✨هنگ کردم. من همش رو عربی گفتم اون نفهمید ولی محرم فارسی بهش گفت اون متوجه شد!!!! محرم از شدت #خنده به ماشین تکیه داد و بلند بلند می خندید و مسخره ام می کرد و می گفت:
... با این عربی صحبت کردنت. از این به بعد هر جا گیر افتادی به #خودم بگو برات ترجمه اش می کنم😂😂
✨و دوتایی خندیدیم و خندیدیم و خندیدیم ...
صدای خنده هاش هنوز تو گوشمه صورت مهربونش جلوی چشام....
میگم:
#شهادت مال مهربوناست....
#شهید_محرم_ترک🌷
#اولین_شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
همين كه از چارچوب در بيرون رفت قبل از اينكه در را ببندم، براي #اولين بار گفتم: * #حميد_دوسِت_دارم *
وقتی نباشی⭕️
تحمل تنهایی کار سادهای نیست
چون #تنهایی قبل از تو ↬
با تنهایی بعد از #تو↫
زمین تا آسمان فرق میکند😔.
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
وقتی نباشی⭕️ تحمل تنهایی کار سادهای نیست چون #تنهایی قبل از تو ↬ با تنهایی بعد از #تو↫ زمین تا
6⃣2⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠 برشی از جلسه خواستگاری/ کتاب #یادت_باشد.
🔻 #قسمت اول
🌷صدای حمید را از پشت در شنیدم که آرام به عمه گفت: آخه چرا اینطوری؟! ما نه دسته #گل گرفتیم نه #شیرینی آوردیم؛ عمه هم گفت: خداوکیلی موندم توی کار شما، حالا که ما عروس رو #راضی کردیم داماد #ناز میکنه!
در ذهنم صحنههای خواستگاری، گلهای آنچنانی و قرارهای رسمی مرور میشد، ولی الآن بدون اینکه روحم از این ماجرا خبر داشته باشد همهچیز خیلی ساده داشت پیش میرفت! گاهی #ساده بودن #قشنگ است!
🌷حمیدی که به خواستگاری من آمده بود همان پسر شلوغکاری بود که پدرم اسم او و برادر #دوقلویش را پیشنهاد داده بود، همان پسرعمهای که با سعید آقا همیشه لباس یکسان میپوشید، بیشتر هم شلوار آبی با لباس برزیلی بلند با شمارههای قرمز! موهایش را هم از ته میزد، یک پسربچه #کچل فوقالعاده شلوغ و بینهایت مهربان که از بچگی هوای من را داشت، نمیگذاشت با پسرها قاطی بشوم، دعوا که میشد طرف من را میگرفت، مکبر مسجد بود و با پدرش همیشه به پایگاه #بسیج محل میرفت، اینها چیزی بود که از حمید میدانستم.
🌷زیر آینه روبروی پنجرهای که دیدش به حیاط خلوت بود نشستم، حمید هم کنار در به دیوار تکیه داد، هنوز شروع به صحبت نکرده بودیم که مادرم خواست در را ببندد تا راحت صحبت کنیم، جلوی در را گرفتم و گفتم: ما حرف خاصی نداریم، دو تا #نامحرم که داخل اتاق در رو نمیبندن.
سر تا پای حمید را ورانداز کردم، شلوار طوسی، پیراهن معمولی آنهم طوسی رنگ که روی شلوار انداخته بود.
🌷بعدا متوجه شدم که تازه از ماموریت برگشته بود برای همین محاسنش بلند بود، چهرهاش زیاد مشخص نبود بهجز #چشمهایش که از آنها #نجابت میبارید.مانده بودیم کداممان باید شروع کند، #نمکدان کنار ظرف میوه به داد حمید رسیده بود، از این دست به آن دست با نمکدان بازی میکرد، من هم سرم پایین بود، چشم دوخته بودم به گرههای فرش شش متری صورتیرنگی که وسط اتاق پهن بود، خون به مغزم نمیرسید،
🌷چند دقیقهای سکوت فضای اتاق را گرفته بود تا اینکه حمید اولین سوال را پرسید: معیار شما برای #ازدواج چیه؟
به این سوال قبلا خیلی فکر کرده بودم، ولی آن لحظه واقعا جا خوردم، چیزی به ذهنم خطور نمیکرد، گفتم: دوست دارم همسرم #مقید باشه و نسبت به دین حساسیت نشون بده، ما نون شب نداشته باشیم بهتر از اینه که #خمس و زکاتمون بمونه.
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی🌷
#شهید_مدافع_حرم
#ادامه_پایین👇👇
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh