#کتاب_عارفانه💖(فوق العاده زیبا)
#خاطرات_شهید_احمدعلی_نیری
#قسمت_چهلم0⃣4⃣
✨شنـاخـت✨
(راوی: دوسـتـان شـهیـد)
بارها با خودم فکر کرده ام که "راه نجات و سعادت" در چیست؟ در "دوری از مردم" است یا "با مردم" بودن؟
آیا می توان دوست خدا شد و در عین حال در متن زندگی بود؟
چگونه می توان کارهای متضاد را با هم انجام داد؟ هم با مردم معاشرت کرد، هم درس خواند، هم کار کرد، هم با دوستان خندید و گریه کرد، هم تلخ و شیرین روزگار را چشید و... اما در عین حال در نماز ها معراج داشت.
بارها از خودم سوال کرده ام: آیا راه رسیدن به مقام بندگی پایان یافته؟ آیا این افراد نظیر احمد آقا الگوهایی دست نیافتنی هستند؟ و صدها پرسش دیگر.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
اما با نگاه به روزمره ی احمد آقا می بینیم که راه رسیدن به خدا و قرب الهی و رسیدن به اولیای حق از متن جریان زندگی شکل می گیرد.
در این صورت است که همه ی نظام هستی گهواره ی رشد آدمی می شود.
باید گفت: تفاوت مهم احمد آقا با دیگران از "شناخت" او به هستی سرچشمه می گرفت. از این رو عمل هرچند اندک ایشان عارفانه بود و قیمتی بی انتها داشت.
او انسانی عقل گرا بود. و این ویژگی بارز شاگردان آیت الله حق شناس بود.
این ویژگی از آن جهت مهم است که در دوران ما عرفان های کاذب و پوشالی، بلای جان عاشقان طریق خدا شده.
متاسفانه شاهدیم که عده ای با بی اعتنایی به راه نورانی عقل، راه عرفان های غیر قرآنی و غیر عقلانی و خود ساخته را در پیش گرفته اند.
آن ها در خیال باطل خود می پندارند؛ لازمه ی دین داری و دوستی با خدا، ترک زندگی و بی توجهی به وظایف انسانی است. کسانی که خود و افراد ساده دل پیرو خود به سوی هلاکت می کشانند.
اما احمد آقا به عنوان یک عارف عاقل، به تمام وظایف زندگی توجه داشت. درس، کار، ورزش، نظافت، ارتباط با مردم، تحلیل سیاسی و اجتماعی و...
این ها باعث شد که از او یک الگو مثال زدنی ساخته شود.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
هنوز خاطره ی کارهای او در ذهن بچه های محل باقی مانده. زمانی که با آن ها فوتبال بازی می کرد. در آبدارخانه ی مسجد برای مردم چای می ریخت و...
شناخت صحیح احمد آقا از زندگی و بندگی، او را به اوج قله های عبودیت رساند. او در سنین جوانی مانند یک مرد دنیا دیده با وقایع برخورد می کرد. حقیقت اعمال را می دید و...
یک بار با ایشان به روستای آینه ورزان رفتیم. بعد از کمی تفریح و بازی، نشسته بودیم کنار هم. یک زنبور دور صورت من می چرخید.
با ناراحتی و عصبانیت تلاش می کردم که او را دور کنم. اما احمد آقا که کنار من بود بی توجه به آن زنبور به کار های من نگاه می کرد.
بعد لبخندی زد و گفت: یقین داشته باش! بعد که تعجب من را دید ادامه داد: یقین داشته باش که هیچ حیوان گزنده ای بنده ی مومن خدا را اذیت نمی کند.
#ادامه_دارد ...
📚منبع: کتاب عارفانه از انتشارات شهید هادی
تایپ با کسب اجازه از انتشارات و مولف می باشد.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
YEKNET.IR - shohada mahe asemoonan.mp3@Maddahionlin
زمان:
حجم:
3.14M
🎧 #شور احساسی #شهدا
🌷شهدا مــ🌙ـاه آسمونن
🌷آسمونی تو #کهکشونن💫
🎤 #سیدرضا_نریمانی
فوق زیبا👌👌
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
حجت الاسلام عالی4_5767335170864578897.mp3
زمان:
حجم:
2.08M
🎧 فایل صوتی
🎙واعظ: حاج آقا #عالی
🔖 انسان های به ظاهر دین دار 🔖
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#عاشقانه 💖 ❣نگاهی انداخت به سر تا پای اتاقم🚪 و گفت : چقدر آینه!! از بس خودتون رو میبینین این قدر #ا
🔰ماجرای جالب گفتوگوی شهید #محمدخانی با تکفیریها
🔸یکی از بیسیمهای📞 تکفیریها افتاد دست ما. سریع #بیسیم را برداشتم. میخواستم بد و بیراه بگم. عمار(شهید محمدخانی) آمد و گفت که #دشمن را عصبانی نکن❌
🔹گفتم: پس چی بگم به اینا⁉️ گفت: «بگو اگه شما #مسلمونید، ما هم مسلمونیم. این گلولههایی💥 که شما به سمت ما می زنید باید وسط #اسرائیل فرود میومد...»
🔸سوال کردند شما کی هستید❓ و چرا با ما #میجنگید؟ گفت: «به اونها بگو
👈ما همونهایی هستیم که #صهیونیستها رو از لبنان بیرون کردیم🚫
👈ما همون هایی هستیم که #آمریکایی ها رو از عراق بیرون کردیم.
👈ما لشکری هستیم از لشکر #رسول_الله...
🔹 #هدف نهایی ما مبارزه با صهیونیست ها و آزادی قبله اول مسلمون ها #مسجدالاقصی است...
🔸بحث و جدل ما ادامه پیدا کرد تا وقت #اذان. بعد از ظهر همان روز ۱۲ نفر از تکفیریها👹 تسلیم ما شدند. میگفتند «از شما در ذهن ما یک #کافر ساخته اند.»
📚کتاب «عمار حلب»
#شهید_محمدحسین_محمدخانی 🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
صفحہ ۱۸ استاد پرهیزگار .MP3
زمان:
حجم:
861.2K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم
✨سوره مبارکه بقره✨
#قرائت_صفحه_هجدهم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🔰خاطره ای بسيار تاثير گذار و آموزنده
🔸محسن:
#تابستان ۱۳۷۸بود و مدارس تعطیل شده بودند و من در شرکت ساختمانی🏢 دوستان کار می کردم. دستهایم از شدت كار بسیار #زبر وپوست پوست😣 شده بود.
🔹غروب🏜 كه کارم تمام می شد، به عشق دیدن #حسین_آقا می رفتم مسجدالمهدی(عج)🕌. یک شب خیلی خسته بودم😪 و خواستم به مسجد نروم🚷 اما دلم #طاقت_نیاورد.
🔸بالاخره رفتم مسجد و با هم #نماز مغرب را خواندیم📿 با کنار دستم دست دادم، بعد با حسین آقا دست دادم. دستم را محکم فشار داد، خم شد و دستم را #بوسید. خیلی ناراحت شدم😔 گفتم من #لیاقت این کار شما رو ندارم❌
🔹با آن نگاه و #تبسم زیبایش😍 گفت: دستی که برای #روزی_حلال زحمت میکشد بوسیدن دارد👌
#شهید_حسین_علیخانی
#شهید_مدافع_حرم🕊
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh