🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠ #اینک_شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 4⃣3⃣ #قسمت_سی_وچهارم 📖یک
❣﷽❣
📚 #رمان
#اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
5⃣3⃣ #قسمت_سی_وپنجم
📖با چوب کبریت پلک هایش را از هم باز نگه داشته بود، تا دو ساعت بعد هنوز جای دو تا فرو رفتگی روی چشمهایش بود با همین #اراده اش دوباره کنکور شرکت کرد.
📖آن روزها در دانشگاه ازاد تبریز زبان انگلیسی🔠 میخواند. گفتم: تو استعدادش را داری که دانشگاه #دولتی قبول شوی. ایوب دوباره کنکور داد
کارنامه قبولیش که امد برای زهرا پستش کردم📬 او برای ایوب انتخاب رشته کرد
📖ایوب زنگ زد تهران
-چه خبر از انتخاب رشته ام؟
-تو کاری نداشته باش #داداش_ایوب طوری زده ام که تهران قبول شی، قبول شد. "مدیریت دولتی دانشگاه تهران"
📖بالاخره چند سال خانه به دوشی و رفت و امد بین تهران و تبریز🚌 تمام شد. برای درس ایوب امدیم #تهران. ایوب مهمان خیلی دوست داشت😍 در خانه ما هم به روی دوست و غریبه باز بود
📖دوستان و فامیل برای دیدن ایوب امده بودند. ایوب با هیجان از #خاطراتش میگفت. مهمانها به او نگاه میکردند و او مثل همیشه #فقط به من♥️ قبلا هم بارها به او گفته بودم چقدر از این کارش #معذب میشوم و احساس میکنم با این کارش ب باقی مهمانها بی احترامی میکند. چند بار جابه جا شدم، فایده نداشت😅
📖آخر سر با چشم و ابرو به مهمانها اشاره کردم. منظورم را متوجه شد. یک دور به همه نگاه کرد و باز رو کرد به من. از خجالت سرخ شدم☺️ بلند شدم و رفتم توی آشپزخانه. دوست داشت #مخاطب همه ی حرفهایش من باشم.
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✫⇠ #اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
6⃣3⃣ #قسمت_سی_وششم
📖به تلفن های☎️ وقت و بی وقتش از سر کار عادت کرده بودم. حال تک تک ما را میپرسید. هرجا که بود، سر ظهرو برای نهار خودش رامیرساند خانه صدای بی وقت موتورش🏍 هم یعنی #دلش تنگ شده و حضوری امده حالمان را بپرسد
📖وقتی از پله ها بالا می امد. اگر خانم نصیری، همسایه مان توی راهرو بود نصف خبرهای خودش و محل کارش را برای او میگفت😅 به بالا که میرسید من میدانستم درباره چه اتفاقاتی از او سوال کنم.
📖دم در می ایستاد و لیوان ابی💧 میخورد و میرفت. میگفتم: تو که نمیتوانی یک ساعت #دل_بکنی، اصلا نرو سر کار. شب ها که بر میگشت، کفشش را در میاورد و همان جلوی در با #بچه_ها سرو کله میزد. میگذشت، لم میداد کنار دیوار و پشت سر هم میگفت: که چای☕️ و اب میخواهم
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
5_6136233094488784957.mp3
3.59M
🌺 بیاد شهدای غواص عملیات کربلای ۴
🎧 علیرضا طلیسچی
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
بیسیم ها تــــمام #شب این را صدا زدند:
#غـــــواص ها...
در آتش و خـــــون دست و پـا زدند!
اڪسیر #عشق بـود ڪہ در جـان ما زدند
حـرف از زیــارت حـــــرم #ڪـــرب_و_بلا زدند
🌷| شادی روح
شهدای غواص عملیات کربلای 4 #صلوات |🌷
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
🍃کم نکن✘سایه لطفت زسرم آقاجان
🍂گرچه من جنس خرابم #بخرم آقاجان
🍃آنقَدر فکروخیالم💭 شده دنیا دیگر
🍂ازغم و غصه ی #تو بی خبرم آقاجان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🍃🌸
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
مداحی آنلاین - سقوط انسان های خوب - حجت الاسلام عالی.mp3
3M
♨️سقوط انسان های خوب
#سخنرانی بسیار شنیدنی👌
🎙حجت الاسلام #عالی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
وقتی دلم از زمونه.mp3
6.78M
🌾وقتی دلم از زمونه خسته میشه
میام تو #گلزار🌷میشینم
🍂یکی یکی رد میشم از #کنارتون
عکس شما رو میبینم
🌾از درد دوری شما💕
یه گوشه ای، میشینم و زار میزنم😭
🍂خسته شدم #آی_شهدا😭
از این دور و زمونه
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#برات_شهادت 🔰تو آخرین جلسه کاری که "سید مجتبی" حاضر بودن، برای پذیرایی سیب🍎 آوردن. یه "ابوحامد" نام
💠 دلیل حضور
🔰یکبار که حسین می خواست به منطقه برود بهش گفتم: نمیشه سوریه نری؟ نمیشه بمانی و در رکاب امام زمان علیه السلام بجنگی؟
🔰به این حرف هایی که می گفتم خودم اعتقاد نداشتم، به خودم می گفتم اگر حسین نره پس چه کسی باید برود!
فقط این حرف هارو میزدم، شاید حسین کمتر به ماموریت برود.
🔰هربار که حسین میرفت دلم به آشوب می افتاد، در جواب سوالم حسین چپ چپ به من نگاه کرد و گفت: از کجا می دونی که امام زمان علیه السلام در سوریه حضور ندارن؟ از کجا میدونی که حضرت در سوریه نمی جنگند؟
🔰با این حرف حسین انگار آب سردی روی من ریختند، حجت بر من تمام شد. نظرم برگشت.
به حسین گفتم: تو باید بروی، امثال تو باید بروند حتی اگر شهید هم بشوی این شهادت بزرگترین افتخار هست...
🔺 به نقل از خواهر شهید
#شهید_حسین_معز_غلامی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh