📆۲۰ فروردین سالروز حمله هوایی رژیم صهیونیستی به پایگاه هوایی T4 و #شهادت جمعی از پاسداران انقلاب اسلامی
🌷شهیدان مدافع حرم
🌷 #حامد_رضایی از تهران
🌷 #اکبر_زوار_جنتی از تبریز
🌷 #مهدی_لطفی نیاسر از قم
🌷 #سید_عمار_موسوی از اهواز
🌷 #مرتضی_بصیری_پور از بیرجند
🌷 #مهدی_دهقان از شهر کاشان
🌷 #حجت_الله_نوچمنی از گلستان
📎هدیه به روح شهدای مدافع حرم #صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 💠راز شهیــد همت... 🔸بارها به مَـن مـی گفـتند: «این چه #فرمانده لشـکری است که هـیچ وقت زخمی
حواسش به ماست!
میگفت: به #جوانان بگویيد
👈چشم شهيدان🌷 و تبلور #خونشان
به شما دوخته است ...
#دیدهبان
#شهید_محمدابراهیم_همت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
[ #چله_عظیم_قرن ]
چهل روز قرائت زیارت عاشورا...
از شب نیمه شعبان تا ۲۳ رمضان
به امید آمدن منجی و مولایمان،
دعوتنامهایی برای بهترینهایمان♥️
#طرح_فرج
#انتشارحداکثری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#کوچکترین_رزمنده دفاعمقدس ...
💢نخستین بار بهصورت انفرادی
در سال ۵۹ به جبهه اعزام شد
در آن زمان تنها "۱۰ سال" داشت
و تا ۱۸ سالگی📆 نیز پس از ۶ماه
تحمل #اسارت از جبهه بازگشت
#رزمنده_سعید_فرجود
#تیپ_تکاوری_امامحسن
#نوجوانان_دفاع_مقدس
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔹این نوجوان 17ساله ی #لبنانی که در "سوریه" شهید شد🌷به مادرش میگوید: با توجه به خوابی که دیده ام، این #آخرین نهاری است که باهم میخوریم.
🔸مادرش اجازه ی تعریف کردن خواب را نمیدهد❌خوابش را برای #دوستانش اینچنین تعریف کرده بود: دوشب است خواب میبینم روی سینه ام نشسته اند تا #سرم از تنم جدا کنند
🔹که امام حسین(ع) در خواب گفتند: نترس #سر_بریدن درد ندارد، سر من را هم بریدند، درد نداشت😭
(سر مبارک شهید توسط داعش بریده شد)
بعداز #پنج_سال پیکر پاک شهید به آغوش مادرش بازمی گردد🌷
#شهید_ذوالفقار_حسن_عزالدین
#اللهم_الرزقنا_شهادت_فی_سبیلک
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃🌸میلاد گل نرگس🌸🍃
🎊نیمه ی شعبان گل نرگس🌸 شکفت
🎀چلچله از شادمانی #شب نخفت
🎊آبشار یک لحظه آرام شد، نریخت
🎀تا که رازش با #گل_نرگس بگفت
🎊سرو حیران شد از آن فر و جلال
🎀ماه🌝 فرو مانده درآن حسن جمال
🎊آسمان از شوق😍 بارش سر گرفت
🎀کوه حیران ماند از آن عرف و کمال
🎊اطلسی در باغچه خندید و شکفت
🎀لحظه ی سبز #دعا با غنچه گفت:
🎊هر چه زیبایی خداوند افرید
🎀جملگی در غنچه ی #نرگس نهفت
میلاد پر نور و
با سعادت #مهدی_موعود(عج)
بر همه شیعیان مبارک باد ...🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
مداحی آنلاین - میمیره ملتی که توی راه تو شهید نداره - رسولی.mp3
6.29M
🌸 #میلاد_امام_زمان(عج)
💐میمیره ملتی که توی راه تو شهید نداره
💐دروغ میگه اون کسی که تورو داره و امید نداره
🎤 #مهدی_رسولی
👌فوق زیبا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✊اینجاخانه #شهیدی است که به انتظار "قیام مولایش" آرام گرفته است
💐شادی روح #شهید_مصطفی_ابراهیمی_مجد صلوات🌸
#گلزار_شهدای_تهران🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#نیمه_پنهان_ماه 1 زندگی #شهید_مصطفی_چمران 🔻به روایت: همسرشهیــد #قسمت_ششم 6⃣ 🔮یاد آن قصه افتاد. قص
❣﷽❣
#رمان📚
#نیمه_پنهان_ماه 1
ﺯﻧﺪگی #شهید_مصطفی_ﭼﻤﺮﺍﻥ
🔻به ﺭﻭﺍیت: ﻫﻤﺴﺮشهیــد
#قسمت_هفتم 7⃣
🔮با همه این ها مصطفی از طریق سید غروی مرا از خانواده ام #خواستگاری کرد. گفتند نه❌ آقای صدر دخالت کرد و گفت: «من ضامن ایشانم. اگر دخترم بزرگ بود #دخترم را تقدیمش می کردم.» این حرف البته آن ها را تحت تاثیر قرار داد. اما اختلاف به قوت خودش باقی بود🙁 آنها همچنان حرف خودشان را می زدند و من هم حرف خودم را. تصمیم گرفته بودم به هر قیمتی شده با #مصطفی ازدواج کنم.
🔮فکر کردم در نهایت با اجازه #آقای_صدر که حاکم شرع است عقد می کنیم، اما مصطفی مخالف بود🚫 اصرار داشت با همه فشارها عقد با اجازه پدر و مادرم جاری شود👌 می گفت: سعی کنید با محبت و مهربانی آن ها را #راضی کنید. من دوست ندارم با شما ازدواج کنم و قلب پدر و مادر تان ناراحت باشد. با آن همه احساس و شخصیتی که داشت خیلی کوتاه می آمد جلوی پدر و مادرم. وسواس داشت که آن ها هیچ جور در این قضیه آزار نبینند.
🔮اولین و شاید #آخرین باری که مصطفی سر من داد کشید به خاطر آنها بود: روزهایی بود که جنوب را دائم بمباران💥 مي كردند. همه آن جا را ترک کرده بودند. من هم بیروت بودم. آقا مصطفی #جنوب مانده بود با بچه ها و من که به همه شان علاقه مند شده بودم نتوانستم صبر کنم و رفتم مجلس شیعیان پیش "امام موسی" سراغ مصطفی و بچه ها را گرفتم. آقای صدر نامه ای به من داد و گفت: باید هر چه سریع تر این را به دکتر چمران برسانید.
🔮با استاد یوسف حسینی زیر توپ و خمپاره راه افتادیم رفتیم #مؤسسه. آن جا گفتند دکتر نیست. نمی دانند كجا است. خیلی گشتیم و دکتر را در #الخرایب پیدا کردیم. تعجب کرد😟 انتظار دیدن من را نداشت. بچه ها در سختی بودند. بمب و خمپاره، وضعیت خیلی خطرناک بود. مصطفی نامه را از من گرفت و پاسخی نوشت که من برسانم به آقای صدر.
🔮گفتم: نمی روم🚷 این جا می مانم و به بیروت بر نمی گردم. مصطفی اصرار داشت که نه، شما باید هرچه زودتر برگردی #بیروت. اما من نمی خواستم برگردم و آن وقت مصطفی، که آن همه لطافت و محبت داشت برای اولین بار خیلی خشن شد و فریاد زد🗣 گفت: برو توی ماشین این جا #جنگ است. باکسی هم شوخی ندارند! من خیلی ترسیدم و هم ناراحت شدم. خوب نبود، نه این که خوب نباشد، اما دستور نظامی داد به من و من انتظار نداشتم جلوی بچه ها سرم #داد بزند.
#ادامه_دارد ...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh