eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
32.4هزار عکس
10.2هزار ویدیو
223 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
❣ 🍃باغچه‌ی خانه 🏡را می بینم و شکوفه‌هایی🌸 که در بهار سبز می‌شوند... 🌳درختان، گل‌ها، سبزه‌ها ... این که زنده می شوند با قدم‌های ... ‌ 💐سلام بهار جان ها! من را هم می کنی⁉️ 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍀چه باران ببارد⛈ چه نبارد ✨چه باشد چه نباشد.. 🍀چه به روے خود بیاوریمـ 🍀چه نیاوریم جاے ...😔 به مناسبت سالگرد شهادت۹۶/۰۱/۰۴ شادی روحش صلوات 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣ خودت گفتی که وعده در است بهــ🌺ـار آمد دلم در است... بهار هر کسی عید است و بهار عاشقان♥️ دیدار است 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣ گل سپید🌸 همیشه بهار! می آیی برای رونق این لاله زار هنوز نبض دلم💓 این سؤال را دارد که با شروع کدامین می آیی؟ به پاس این همه آلاله هم شده بی شک به شهر مردم می آیی سپیده سرزده🌥ای آفتاب من پس کی به چشم روشنی این دیار ؟ 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣ پاییـ🍂ـز جایش را به زمستان داد زمستان جایش را به برگ‌ـــها جایشان را به شکوفه‌ ها🌸 دادند در این میان همچنان "خالی ست"😔 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
4⃣4⃣2⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌷 🔰عاشق #شهادت بود و خود را شرمنده شهدا می دانست. زمان جنگ بچه بود اما هر دفعه
🔸در ۴ فروردين ۱۳۸۹ و اولین روزهای سال همت مضاعف-کار مضاعف، گلي🌹 از گل­هاي بوستان ولايت، پروانه صفت سوخت و سوار بر مرکب نور💫 آسماني شد. 🔹شهيد محمد سليماني، نوراني "امام خامنه­ اي" گل نشکفته­ بوستان راهيان نور، در میعادگاه از دل خاک شکفت و به افلاک پرکشيد🕊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣ ⚜السَّلَامُ عَلَى رَبِيعِ الْأَنَامِ وَ نَضْرَةِ الْأَيَّام... 🔸سلام بر تو ای مولایی که صفای آمدنت، دلهـ❤️ـا را خواهد کرد و طراوت مهربانیت روزگار را نو. 🔹 و پروانه های عشق، پیله های را می‌شکنند و در آسمانِ امید، پروازی شگفت را تجربه می‌کنند🕊. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
پدر! اگر تو نبودی وطن نداشت نهال ما بوی برگ و بار نداشت❌ اگر تو سینه ی خود را نمیکردی هجوم دشمنی👹 آشفته جان نداشت تو بودی 👤 و دیدی که آن پدیده ی شوم ز ها فرو گذار نداشت 🌙 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
💞ـــلام بر تـــــ🌺ـــو بلنـــــــد ام که از خاک‌ها به اوج می کشانی ام 💐🍃 از تبار تـــــ✨ـند سير زنــــــدگی 🕊🌱 💞ــــو از تبار ديگری، 🌱 جاودانی ام💐🍃   🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣ 🍂وقتی می کنم دهانم عطر یاس🌸 میگیرد 🌾در هر گوشه ی قلبمـ♥️ هزار شاخه ی می روید 🍂آسمان دلم آفتابی می شود و طلوع میکند ... ↩واین پرتبرکِ هرروزِ من است😍 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣﷽❣ 📚 💥 1⃣ 💠 وسعت سرسبز باغ در گرمای دلچسب غروب، تماشاخانه‌ای بود که هر چشمی را نوازش می‌داد. خورشید پس از یک روز آتش‌بازی در این روزهای گرم آخر ، رخساره در بستر آسمان کشیده و خستگی یک روز بلند بهاری را خمیازه می‌کشید. 💢دست خودم نبود که این روزها در قاب این صحنه سِحرانگیز، تنها صورت زیبای او را می‌دیدم! حتی بادی که از میان برگ سبز درختان و شاخه های نخل ها رد می‌شد، عطر او را در هوا رها می‌کرد و همین عطر، هر غروب دلتنگم می‌کرد! 💠 دلتنگ لحن گرمش، نگاه عاشقش، صدای مهربان و خنده های شیرینش! چقدر این لحظات تنگ غروب سخت می‌گذشت تا شب شود و او برگردد و انگار همین باد، نغمه دلتنگی‌ام را به گوشش رسانده بود که زنگ موبایلم به صدا درآمد. 💢همانطور که روی حصیر کف ایوان نشسته بودم، دست دراز کردم و گوشی را از گوشه حصیر برداشتم. بعد از یک دنیا عاشقی، دیگر می‌دانستم اوست که خانه قلبم را دقّ‌الباب می‌کند و بی‌آنکه شماره را ببینم، دلبرانه پاسخ دادم :«بله؟» 💠 با نگاهم همچنان در پهنه سبز و زیبای باغ می‌چرخیدم و در برابر چشمانم، چشمانش را تجسم می‌کردم تا پاسخم را بدهد که صدایی خشن، خماری عشق را از سرم پراند :«الو...» 💢هر آنچه در خانه خیالم ساخته بودم، شکست. نگاهم به نقطه‌ای خیره ماند، خودم را جمع کردم و این بار با صدایی محکم پرسیدم :«بله؟» 💠 تا فرصتی که بخواهد پاسخ بدهد، به سرعت گوشی را از کنار صورتم پایین آورده و شماره را چک کردم، ناشناس بود. دوباره گوشی را کنار گوشم بردم و شنیدم با همان صدای زمخت و لحن خشن تکرار می‌کند :«الو... الو...» 💢از حالت تهاجمی صدایش، کمی ترسیدم و خواستم پاسخی بدهم که خودش با عصبانیت پرسید :«منو می‌شناسی؟؟؟» 💠ذهنم را متمرکز کردم، اما واقعاً صدایش برایم آشنا نبود که مردّد پاسخ دادم :«نه!» و او بلافاصه و با صدایی بلندتر پرسید: «مگه تو نرجس نیستی؟؟؟» 💢از اینکه اسمم را می‌دانست، حدس زدم از آشنایان است اما چرا انقدر عصبانی بود که دوباره با حالتی معصومانه پاسخ دادم :«بله، من نرجسم، اما شما رو نمی شناسم!» که صدایش از آسمان خراش خشونت به زیر آمد و با خنده‌ای نمکین نجوا کرد :«ولی من که تو رو خیلی خوب می‌شناسم عزیزم!» و دوباره همان خنده‌های شیرینش گوشم را پُر کرد. 💠 دوباره مثل روزهای اول مَحرم شدن‌مان دلم لرزید که او در لرزاندن دل من به‌شدت مهارت داشت. 💢چشمانم را نمی‌دید، اما از همین پشت تلفن برایش پشت چشم نازک کردم و با لحنی غرق ناز پاسخ دادم :«از همون اول که گوشی زنگ خورد، فهمیدم تویی!» با شیطنت به میان حرفم آمد و گفت :«اما بعد گول خوردی!» و فرصت نداد از رکب که خورده بودم دفاع کنم و دوباره با خنده سر به سرم گذاشت :«من همیشه تو رو گول می‌زنم! همون روز اولم گولت زدم که عاشقم شدی!» و همین حال و هوای عاشقی‌مان در گرمای ، مثل شربت بود؛ شیرین و خنک! 💠 خبر داد سر کوچه رسیده و تا لحظاتی دیگر به خانه می آید که با دستپاچگی گوشی را قطع کردم تا برای دیدارش مهیا شوم. 💢از همان روی ایوان وارد اتاق شدم و او دست‌بردار نبود که دوباره پیامگیر گوشی به صدا درآمد. در لحظات نزدیک مغرب نور چندانی به داخل نمی تابید و در همان تاریکی، قفل گوشی را باز کردم که دیدم باز هم شماره غریبه است. 💠 دیگر فریب شیطنتش را نمی‌خوردم که با خنده‌ای که صورتم را پُر کرده بود پیامش را باز کردم و دیدم نوشته است :«من هنوز دوستت دارم، فقط کافیه بهم بگی تو هم دوستم داری! اونوقت اگه عمو و پسرعموت تو آسمونا هم قایمت کنن، میام و با خودم می‌برمت! ـ عَدنان ـ » 💢برای لحظاتی احساس کردم در خلائی در حال خفگی هستم که حالا من شوهر داشتم و نمی‌دانستم عدنان از جانم چه می خواهد؟... ... ✍️نویسنده: 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💥🌹🍃🌸💥🌸🍃🌹💥 🌸🍃 یا صاحب الزمان عجل الله ✨تو بيا عزيز زهرا که تو سيد 💫که تـــ✨ـــــو هم 🌸 مردم که تو هم بهار جاني ✨تــــو بيا که مردم به ره عنايت توست 💫که تــــــــو هم طبيب دلــــ❣ها که تــو نور دیدگانی 🌷 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh