eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
31.3هزار عکس
9.1هزار ویدیو
221 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
روزگار من(۴) دو ماهی میشد که ما تو خونه خودمون با خیال راحت بدون فکر کردن به کرایه خونه سرمونو میذاشتیم زمین و خیلی راضی و شاد بودیم. یه روز که تو مدرسه زنگ تفریح دوم تو حیاط با سحرو بچه ها نشسته بودیم . عمومو دیدم که اومد مدرسه رفت دفتر با تعجب رفتم پیشش دیدم داره با مدیر حرف میزنه چشمش 👁 که به من افتاد حرفشو قطع کردو رو به من با صدای گرفته گفت : فرزانه عمو جون وسایلتو جمع کن بریم خونه یه لحظه ترسیدم 😰😰از حال عموم چشاش قرمز شده بود صداشم گرفته و بغض الود بود هرچی از عموم پرسیدم چیزی نگفت با خودم گفتم نکنه 😱عزیز چیزیش شده اخه اونروز حالش بد بود به خونه که رسیدیم جلو در خیلی شلوغ بود رفتم بالا دیدم مامانم از شدت گریه 😭از حال رفته و همه فامیلا دورشو گرفتن و بهش اب میدن گیج شده بودم یعنی چی شده یه دفعه عمم با حالت گریه اومدو منو گرفت بغلش گفت عمه فدات بشه فرزانه داداشم رفت بابات رفت اینو که شنیدم اروم بهت زده گفتم بااااب بااام بابام از حال رفتمو افتادم زمین دعا دعا میکردم که وقتی به هوش میام همه چیز دروغ باشه وقتی چشامو باز کردم همه با لباس سیاه ◼️◼️◼️ بالا سرم بودن بلند شدم زدم زیر گریه با صدای بلند داد میزدم مااااااماااان ماااااماااان بابام کو باباجونم کوش خداااایا چرا بابای من چراااا با گریه های من خونه پر شد از گریه و شیون مامان بغلم کرده بود مثل بی کسا داشتیم گریه میکردیم چقدر جای بابام خالی بود مامان با گریه میگفت نادر چرا مارو تنها گذاشتی چرااااا ‼️⁉️ همه میگفتن گریه نکن دوباره حالت بد میشه مامان با اشکایی 😭😭 که صورتشو میشست میگفت خدایا تازه داشتیم رنگ خوشی رو میدیدیم با چه امیدی این خونه 🏡🏡 رو خرید تازه قسطای🚘🚘 ماشینش تموم شده بود نویسنده 📝 انارگل🌹 📝 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 🌹@ShahidNazarzadeh🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 اي قبله ي نمازگزارانِ آسمان هجر تو کرده قامتِ اسلام را کمان خورشید تابه کی به پس ابرها نهان عجِّل علي ظهورکَ ياصاحب الزمان سلام امام زمانم ✨ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌 سـربـاز صـاحب زمـان|عج| بودن یعنی همه جـوره خـودت را خـرجـش ڪنی ... 🔻مثـل 🌹 شهیـد حسیـن صحـرائی همیشـه می‌گفت: باید صـددرصـد وجـودت را بـرای امـام زمـان|عج| خـرج کنی که او یـار نیمـه تمـام نمی‌پسنـدد همیشه سخت‌ترین کارها را برمیگزید. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش علیرضا هست🥰✋ *پایان فراق ۳۲ ساله*🕊️ *شهید علیرضا کنی*🌹 تاریخ تولد: ۱۳۴۴ تاریخ شهادت: ۱۳۶۲ محل تولد: تهران محل شهادت: حاج عمران *🌹مادرش← توسط لشکر 27 محمد رسول الله(ص) تهران به‌صورت داوطلبانه به جبهه اعزام شد🕊️علیرضا سنش کم بود اما کارهایی می‌کرد که بزرگسالان هم انجام نمی‌دادند.🍃 آن موقع من هنوز خیلی از نماز شب سر در نمی‌آوردم🍂اما علیرضا نماز شب می‌خواند📿 یک‌وقت‌هایی به خانه که برمی‌گشت می‌دیدم لباس تنش نیست‼️می‌گفتم "لباست کجاست؟" می‌گفت "فلانی لباس نداشت پیراهن خودم را به او دادم"‼️ یک‌موقع‌هایی داشتیم شام می‌خوردیم، می‌گفت "شما دارید غذا می‌خورید🍲 در حالی که فلانی در فلان جا غذایی برای خوردن ندارد🥀سهم مرا بدهید به او برسانم"🍃 در ۱۶ سالگی چندین ماه محافظ آقای آیت الله مهدوی کنی بود و خیلی او را دوست داشت💫 یکبار پایش مجروح شد و تیر خورده بود🥀و او را به بیمارستان برده بودند و سپس به خانه آمد💫 اما باز هم با همان پای مجروح در حالی که خونریزی داشت به جبهه رفت🕊️و عاقبت در سن 18سالگی در منطقه حاج‌عمران و در عملیات والفجر2 سمت راست سینه اش تیر میخورد🥀شهید🕊️ و مفقودالاثر می‌شود🥀 بعد از ۳۲ سال پیکرش از طریق پلاک، یک قمقمه و وسایل شخصی احراز هویت شد💫 و به وطن بازگشت*🕊️🕋 *شهید علیرضا کنی* *شادی روحش صلوات* ذولفقار علی: 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
استاد شجاعی1_30027303.mp3
زمان: حجم: 3.4M
🎵 🎶 🔴 📌 قسمت ۱۱۷ 🎤 استاد 🔺سلسله پادکست های 🔸«دولت کریمه»🔸 🔹بخش ۴ 🌺 👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💌 🌹 ‌شهـــید علی‌رضا حسینی خواهران گرامی! از شما می‌خواهم با حفظ حجاب و رعایت عفاف در پشت جبهه‌ها، جهاد اکبر کنید و با توطئه­‌های شوم کافران ملحد بجنگید. این خواهران مبارز هستند که با حفظ حجاب خود، دین اسلام را زنده و پا بر جا نگه داشته‌­اند و این راه را می­‌توانند مانند حضرت زینب (س) با صلابت ادامه دهند. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💌 🌹شهـــید مسعود عسگری ما نباید به گناه نزدیک بشیم و باید برای خودمون ترمز بذاریم، اگه بگیم فلان کار به گناه نزدیکه ولی حروم نیست رو انجام بدیم تا گناه فاصله‌ای نداریم... پس باید برای خودمون چند تا ترمز و عقب‌گرد موقع نزدیک شدن به گناه بذاریم تا به راحتی مرتکب گناه نشیم... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
روزگار من (۵) مراسم خاکسپاریه بابا تموم شد 😔😔😔 حالا من و مامان موندیمو جای خالیه بابا، باباجونم 👨👨مگه تو چند نفر بودی که بارفتنت خونه سوت و کور شده روزای بی بابایی خیلی سخت بود سعی میکردیم خودمونو با شرایط وفق بدیم اما کار ساده ای نبود روزهای پاییز🍂🍂🍂🍁 جاشو به زمستان داد 🌨🌧🌨🌧هوای گرفته و بارونی و برفی زمستان غم مارو بیشتر میکرد با حقوقی که از بابا مونده بود💶💶 زندگیمونو میچرخوندیم اما مامانم دیگه مثل سابق نبود انگار با مرگ بابا خنده های مامانمم مرده بود خلاصه اون سال بد یوم گذشت و من پا تو سن ۱۸سالگی گذاشتم رفت و امد سحرو مامانش بیشتر شده بود ولی نمیدونم چرا نسبت به مامان سحر اعظم خانم حس خوبی نداشتم 😒😒مامانم از زندگی ناامید شده بود و گوشه گیر گاهی هم به خدا شکایت میکرد که چرا وقتی میخواستیم رنگ خوشی رو بچشیم ناخوش شدیمو از این حرفا منم که سردرگم. یه روز تو راه برگشت از مدرسه به خونه با سحر متوجه شدم که یه ماشین داره پشت سرمون میاد با خودم گفتم 🤔🤔🤔 شاید مسیرشه بعد سحر بهم گفت که بریم تو این کوچه کار دارم قبول کردم وارد کوچه که شدیم دیدم همون ماشینه اومد ترسیدم سحر به طرف ماشین رفت راننده یه پسر جوون با موهای فشن بود که یه 😎😎 عینکم زده بود یه کادو به سحر دادو سریع رفت سحرم به من اشاره کرد فرزانه بیا بریم خونه 🚶🚶🚶🚶 به سحر گفتم قضیه چی بود میشه توضیح بدی من شوکه شدم نویسنده 📝 انارگل🌹 📝 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh