#داستان روزگار من(۳۲)
بعد از انجام تکالیفم رفتم تا به مامانم کمک کنم
مامان تو اتاق نشسته بود و کلی لباس رو زمین ولوو شده بود
مامان چه خبره اینجا چیکار میکنی؟؟!
هیچی دخترم دارم لباسایی که کهنه شدن یا دیگه استفاده نمیکنیم و جدا میکنم ...
کمک نمیخوای مامان ؟؟؟
درسات تموم شد ...اره زیاد نبود خوندنی که نداشتم نوشتنی هم یه صفحه بیشتر نبود
خب پس بشین این لباسایی رو که گذاشتم کنار تاشون کن
روبه روی مامان نشستم و شروع کردم به تا کردن
مامااان!......جانم...
یادته دیروز گفتی با دوست خاله اعظم اشنا شدی و یه مغازع لباس فروشی داره ؟؟!!
اره یادمه چطور؟؟
خودمو لوس کردمو رفتم دستمو انداختم دور گردن مامان گفتم
مامان جونم مامانی ....
بریم امروز یه سر مغازه اش لباساشو ببینیم جوونه من ماماان...
اخه بلد نیستم که ، ادرس نگرفتم ازش...
خب با خاله اعظم و سحر بریم
دخترم اونجوری مزاحم مردم میشیم
فرزانه ـ نه چه مزاحمتی من خودم به سحر زنگ میزنم باشه مامان؟؟
امان از دست تو به یه چیز پیله کنی مگه ول کن میشی باشه برو زنگ بزن اما اول باید کارمون تموم بشه بعد
باشه سرورم الان خودم همشو سره ایکی ثانیه جمع میکنم اصلا غمت نباشه مادر من
خب بازم زبون ریختنت شروع شد ... دیگه دیگه😄😄😄
با سحر اینا هماهنگ کردیمو رفتیم مغازه ی سهیلا خانم
مغازش زیادم بزرگ نبود اما خیلی دکورش شیک بود مخصوصا مدلای لباساش حرف نداشت اصلا نمیدونستم کدومو نگاه کنم سحر یه اشاره به من کرد
فرزانه بیا این مانتو رو ببین چه خوشگله ... اره خیلی قشنگه اما جلوش نه زیپی نه دکمه ای ..
خب ایکیو این مدلشه ...
این چه جور مدلیه که بی دکمس یعنی جلوش همین جور بازه😒😒😒😒
ببین فرزانه از زیرش یه زیر سارافونیه کوتاه تقریبا یه وجب بالای زانو می پوشی اینم از روش
تازه بعضی ها فقط با پیرهن و شلوارن اینم از روش میپوشن
والا من اصلا اونجوری نمیتونم یعنی مامانم عمرا بزاره حتی به این یه وجب بالای زانو هم شاید گیر بده نه نمیذاره ...
سحر ـ منم یکی از اینا دارم حالا شایدم اجازه داد بهش بگوو
ماماان...ماماان...
جانم...
مامان یه لحظه بیا ...
چیه دخترم ؟؟
این چه جوریه مامان ؟؟؟
این برای تو خونه خوبه ...
نه مامان این بیرونیه ...
مامان خندیدو گفت این بیرونیه؟؟!!
اخه کدوم ادم عاقلی اینو بیرون میپوشه
سحر ـ خاله الان همه دخترا می پوشن منم دارم
مامان ـ اخه خاله جون زشته مردم با یه دیده بدی نگاه میکنن
اعظم خانم اومد جلو و گفت
ای بابا مرجان جون اینا جوونن بذار خوش باشن 😄😄
اخه اعظم جان خودت که شرایطه مارو میدونی !!!
درسته اما نمیشه بخاطر این شرایط دخترتو قربانی کنی بذار خوش باشه سحرم یکی از اینا داره
مامان بعده یه خورده مکث کردن گفت باشه اما فرزانه باید از روش چادر سر کنی بیرون رفتنی باشه؟؟؟
باشه مامان جوون 😊😊
نویسنده 📝 انارگل🌹 📝
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🌹🍃🌹🍃
@ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱میخواهی زندگیت زیرورو شه؟
┄┅═✧❁🌷یامهدی🌷❁✧═┅┄
#شبتون_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
بیا که با تو بگویم غم ملالت دل💔
چرا که بی تو👤 ندارم
#مجال گفت و شنید
بهای #وصل تو💞
گر #جان بود خریدارم
که جنس خوب
#مُبصّر به هر چه دید خرید✅
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
"به آسمان که رسیدند، رو به ما گفتند:
زمین چقدر حقیر است، آی خاکی ها..."
🌷شهید حسن باقری
🔸سایز استوری
#استوری
#شهید_حسن_باقری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃بارها با خود فکر کرده ام آیا انسان ها خودشان #سرنوشت شان را انتخاب می کنند یا سرنوشت است که آنهارا انتخاب کرده و گل چینشان می کنند. در مواردی این سوال برایم پر رنگتر می شود و یکی از آن موارد #زندگی شهید علی خاقانی است که در دوران کودکی به بیماری سختی دچار شد تا جایی که امیدی به زنده ماندنش نبود و به طرز #معجزه آسایی از #مرگ رهید تابماند و علیه #ظالمان و مستکبران مبارزه نماید.
🍃دانش آموز بود و با ورود به دوران راهنمایی که مصادف با شروع جریانات #انقلاب_اسلامی بود در تظاهرات شرکت می کرد و در آگاه سازی دوستانش نقش بسزایی داشت. با شروع #جنگ تحمیلی با وجود سن و سال کمش عازم #جبهه های نبرد شد، تا از خاک کشور دفاع نماید. دفاع از#کشور اسلامی و #تحصیل در مسلخ عشق از او مردی مقاوم و صبور ساخت. خاقانی سرانجام در تاریخ ۱۰\ ٨\۱٣۶۱ در حالیکه ۱۶ سال بیشتر نداشت در جریان عملیات محرم خاک خونین عین خوش را به خون خویش مزین ساخت و پیکر این نوجوان ۱۶ ساله ایران اسلامی در گلزار شهدای رهنان به خاک سپرده شد.
✍نویسنده: #سودابه_حمزه_ای
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_علی_خاقانی
📅تاریخ تولد : ۱٣۴۰
📅تاریخ شهادت : ۱۰ آبان ۱٣۶۱
📅تاریخ انتشار : ۱۱ آبان ۱۴۰۰
🕊محل شهادت : عین خوش
🥀مزار شهید : گلزار شهدای شهر رهنان
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#فرازیازوصیتنامه
[🤍?🕊
•
•
شما چهل روز دائمالوضو باشید
خواهید دید که درهای رحمت خداوند
چگونه یک به یک در مقابل شما باز خواهد شد..!
نمازهای واجب خود را دقیق و اول وقت
بخوانید، خواهید دید که چگونه
درهای خداوند در مقابل شما باز خواهد شد..!
سوره واقعه را هر شب یک مرتبه
بخوانید خواهید دید که چگونه فقر از شما
روی برمی گرداند..!
انسان اگر می خواهد به جایی برسد
با نماز شب می رسد..!
.
.
#شهید_سجادزبرجدی🌱
شهدارا یاد کنیم حتی بایک صلوات
ســلام دوستان ،عاقبت تون ختم به شهادت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃بهمن سال ۱٣۵٧ شهید احمد کاکا که سرباز گارد جاویدان بود به فرمان #امام، با اسلحه و مهمات، از لشکر گارد فرار کرده و روزهای ٢۱ و ٢٢بهمن را در کنار مردم، علیه عوامل #حکومت شاه می جنگد. بعد از پیروزی انقلاب، یک عده از دوستانش که گرایش به افکار، منافق و چریک و فدایی داشتند دور و برش را گرفته و باعث می شوند تا او از #انقلاب دور شود.
🍃روزی به پیشنهاد و اصرار برادرش که خیابان های #تهران را نمی شناخت و تمایل داشت تا به دیدن #امام در جماران برود با او همراه شد. در این دیدار امام در رابطه با #جوانانی که به گروهک منافقین می پیوستند، صحبت کردند و خطاب به آنان فرمودند: "نمی خواهید آدم بشوید؟ کی می خواهید برگردید؟" بعد از این #سخنرانی شهید احمد گفته بود. مثل اینکه امام تنها به من نگاه می کرد و می گفت: احمدِ کاکا! تو نمی خوای #آدم بشی؟ تا کی می خوای ادامه بدی؟ من سرم رو برگردوندم و چند بار به اطرافم نگاه کردم، اما انگار چشم امام فقط به چشمای من افتاده بود.
🍃بعد از این ماجرا اول وارد کمیته و بعد #استخدام سپاه شد و با آغاز جنگ به #جبهه رفت وسر انجام در ۱۱\٨\۱٣۶۱ در منطقه عین خوش در #عملیات_محرم بر اثر اصابت تیر مستقیم دشمن به #قلب پاكش به خیل شهدا پیوست و پیكر مطهرش در #آرامگاه گله محله آرام گرفت.
✍نویسنده: #سودابه_حمزه_ای
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_سردار_احمد_کاکا
📅تاریخ تولد : ۱٣٣٧
📅تاریخ شهادت : ۱۱ آبان ۱٣۶۱
📅تاریخ انتشار : ۱۱ آبان ۱۴۰۰
🕊محل شهادت : عین خوش
🥀مزار شهید : گله محله
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh