#هوالعشق
#معجزه_زندگی_من
#نویسنده_رز_سرخ
#قسمت_نهم
اومدم تو اتاقم هووف حالا شب لباس چی بپوشم🤔
رفتم جلو آینه یه مدته اصلا حوصله نگاه کردن خودمم ندارم چشمایه درشتم گود افتاده
عسلی چشم هام شفافیت همیشگیشو نداره...صورتم یکم لاغر شده یاد آخرین باری که آرایش کردم افتادم سه هفته پیش تولد نگین.. اه لعنتی بازم یاد اون شب کذایی افتادم سعی میکنم فکرمو دور کنم از اون کابوس باید یکم به خودم برسم برای امشب کیف لوازم آرایشمو آوردم خواستم کرم بزنم یاد جو افتادم هوووف من اگه بخوام آرایش کنم نگاه های حسین و مامانو چیکار کنم تازه بدتر از اونا اون زینبه یه جوری چادرو میپیچه به خودش که ادم کنارش فکر میکنه لباس تنش نیست😕😕😕
بیخیال آرایش شدم حوصله نصیحت ندارم
لباس انتخاب کنم
یه دامن مشکی بلند با یه پیرهن مردونه بلند و تقریبا گشاد ابی رنگ شال مشکی هم میزارم کنار
ساعت نزدیک ۶ هنوز وقت هست
گوشیمو برمیدارم یه گشتی تو اینستامیزنم
یه پیج فالوم کرده چه عکس جذابو خوشگلی داره میرم داخل پیجش
😐😐😐زده شهید مدافع حرم😢
وای اخه چرابه این خوشگلی خودشو به کشتن داده اصلا نمیتونم درکشون کنم
کلی عکس داره دونه دونشون رو میبینم کپشنای قشنگی گذاشتن تن آدمو میلرزونه
یکم فکرمو درگیر میکنه که چی باعث شده اینا از زندگیشون بگذرن دلم میخواد بیشتر بدونم دربارشون
.
.
انقد غرقش شدم که زمان از دستم در رفت
مامان_حلماااا اماده نشدی هنوز الان میرسن ها
_وای اصلا حواسم نبود الان آماده میشم
گوشی رو گذاشتم کنار رفتم سراغ لباسام عوضشون کردم جلو آیینده داشتم شالمو درست میکردم دلم خواست کل موهامو بپوشونم اما قیافم یجوری میشه میکشمش عقب یکم باز نگاه میکنم به آیینه هوووف خوشمنمیاد باز زینبو بکوبن سرم شالو میکشم جلو جوری که گردی صورتم معلوم باشه
عطر کادویی سپیده که بوی شیرین و فوق العاده ای داره هم زدم و رفتم استقبال مهمون ها
_هنوز نیومدن که
حسین_دارن ماشین پارک میکنن
_آهان
خوانواده موسوی اومدن اول مامان زینب وارد شد خانومه خیلی مهربونیه بعد سلام و احوال پرسی زینب با یه لبخند اومد سمتم به گرمی دستم رو فشرد با یه لبخند مصنوعی جوابش رو دادم رفت سمت مامانم
آقای موسوی هم وارد شد و با مهربونی سلام کرد جوابش رو با لبخند دادم
اییش این پسره هم با اون اخم همیشگیش اومد نمیدونم کف زمین دنبال چی میگرده خیلی آروم سلام کرد ولی به زمین بدون جواب گذاشتم و رفتم سمت خانوما
حلما_خیلیی خوش اومدین خاله جون
خانوم موسوی_ممنون عزیزدلم خوبیی ماشالا هردفعه خانوم تر میشی
حلما_مرسی لطف دارین☺️☺️
مامان_حلما جان برین تو اتاقت زینب چادرشو عوض کنه بیاید
حلما_باشه زینب جون بیا بریم
درو باز کردم با دست اشاره کردم بره داخل خودم هم اومدم و درربستم
حلما_راحت باش عزیزم
زینب_ممنون حلما جون
مشغول عوض کردن لباساش بود داشتم نگاهش میکردم
این دختر چقدر حجابش کامله اما بااین حال فوق العاده شیک پوشه چرا تا حالا از این دید بهش نگاه نکرده بودم یه روسری سبز خوش رنگ رو لبنانی سر کرده بود و با یه گیره خوشگل بسته بود با این که استینش بلند بود ساق هم رنگ روسریش هم زده بود🙄🙄این همه حجاب لازمه واقعا؟🤔
چادر خونگیشو سرش کرد و هیکل ظریفش رو زیر چادر پنهان کرد با لبخند برگشت سمت من
زینب_ببخشید حلما جون معطل شدی بریم
حلما_نه عزیزم این چه حرفیه
میخواستم کنار زینب بشینم که دیدم مامان از اشپز خونه با چشم و ابرو بهم اشاره میکنه بیا
وا یعنی چیکارم داره ؟🤔
حلما- جانم
- دخترم تا من این میوه هارو میچینم تو دیس این سینی شربتو ببر تعارف کن
باشه ای گفتم و بسم الله گویان سینی رو بلند کردم
چرا این سینی انقدر شله؟؟
انگار لق میزنه
با احتیاط رفتم سمت حال و از بزرگ تر ها شروع به تعارف کردم
هر لیوانی که برداشته میشد سینی سبک تر و شل تر میشد انگار...
اوووف شالمم هم خراب شده و رو سرم سر خورده
فقط علی مونده بود که تعارف کنم
.
.
.
#سلام_امام_زمانم 💚
طلوع کن ای آفتاب عالم تاب
ای نوربخش روزهای تاریک زمین
ای آرام دلهای بیقرار
ای امام مهربان
طلوع کن و رخ بنما
تا این روزهای سخت
اندکی روی آرامش ببینیم
و قرار گیرد زمین و زمان
🌤اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#یادبود | #دفاع_مقدس
کاش می دانستم
به چه می اندیشی
كه چنین گاه به گاه
میسرانی بر چشم
غزل داغ نگاه
می سرایی از لب
شعر مستانه آه
كاش میدانستی
به چه می اندیشم
كه چنین مبهوتم
من فقط جرعه ای از مهر شما نوشیدم
با شما ترجمه عشق خدا را دیدم...
#صبحتون_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💚بـــٔمرـبِّالحـسین💚
<<علیہ السلام>>
🔰به مناسبت سالروز تولد
🔰شهید_عبدالکریم_پرهیزکار
🔰تاریخ تولد : ۲۲ /۵/ ۱۳۶۵
🔰تاریخ شهادت : ۲۱ /۹/ ۱۳۹۶.سوریه
🥀مزار شهید : روستای کراده بخش خفر
💌سلام بر آنانی که رفتند تا برای همیشه در دلهایمان بمانند. رفتند تا همانند مولایشان حسین سفیر عشق باشند، که چون اربابشان دلبستگی های این دنیا دست و پاگیرشان نبود. چرا که عقلشان عاشق شده بود و وقتی عقل عاشق شود عشق عاقل میشود و اینجاست که رسیدن به بلندی های آسمان معنا می یابد(پیدا میکند.)🙂
💌امروز میخواهم از عقلی بگویم که عاشق شد و عیار ناچیز دنیا دست و پایش را نبست، شاید هم از دلی که عاقل شد...!😌
💌شهیدی که کوچه پس کوچه های بوکمال تا دنیا دنیا هست نامش را به فراموشی نخواهد سپرد شهید_عبدالکریم_پرهیزکار، که تنهایی با چهل تن از نظامیان دشمن جنگیدند و سنگر های شهر بوکمال را حفظ کردند، که اگر نبودند معلوم نبود چه بر سر شهر می آمد.
💌در طول زندگی خود شهیدانه زیستند. عاشق شهادت بودند و برای رسیدن به شهادت این دو روز دنیا را سر می کردند، بار آخری که عازم سفر بودند انگار میدانستند که پایان خوشی در انتظارشان است❣
💌به فرزندشان یاد داده بودند بخواند"کاروان داره میره، حسینیا جا نمونن" حسینی بود و همسفر قافله عشق شد و جانماند. ما ماندیم و دنیایی که رنگ بوی مردانی چون او را کم دار😔
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج..🤲
برای سلامتی امام عصرعجل الله.....
<هدیه_به_ارواح_مطهر_شهداء>
💕وشهیدوالامقام،عبدالکریم پرهیزکار💕
💚صلــــــــــــــــوات💚
🌹🍃🌹🍃
@shahidN
🔰◗بِسمـِ رَبِّ المَہدۍ◖🔰
📜به مناسبت بازگشت_پیکر
📜شهید_حاج_رضا_فرزانه
📜تاریخ تولد : ۲۲ /۳/ ۱۳۴۳
📜تاریخ شهادت : ۲۲ /۱۱/ ۱۳۹۴
📜تاریخ تشییع پیکر : ۲۲ /۵/ ۱۴۰۰
📜مزار شهید : بهشت زهرا
✳شهید حاج رضا فرزانه سال ۱۳۴۳ در تهران دنیا آمد. با آغاز جنگ تحمیلی به جبهه رفت و تا آخر جنگ با سمتهای مختلف به نبرد با دشمن بعثی پرداخت. بارها مجروح شد ولی هر بار با بهبودی نسبی به جبهه برگشت. سال ۶۳ 💕ازدواج کرد و صاحب سه فرزند پسر شد.
✳شهید فرزانه در مدت هشت سال حضور در جبهه، بارها مجروح شد ولی هر بار با بهبودی نسبی به جبهه برگشت.با حمله تکفیریها به سوریه، خود را برای دفاع ازحرم آل الله آماده کرد👊
✳اگر چه مسئولانسپاه رضایت به این سفر ندادند ولی شهید حاج رضا تصمیم خود را گرفته بود. ۱۲ دی ماه سال ۹۴ آغاز سفرش شد و چهل روز بعد، ٢٢ بهمن خبر شهادتش رسید🕊
✳پیکر مطهرش را دوستان زینبی اش، برای خنثی کردن توطئه تکفیریها مخفی کردند و بدین ترتیب پیکرش هم مدافع_حرم شد♥️
<<برای سلامتی امام عصر عجل الله.....>>
<<هدیه_به_ارواح_مطهر_شهدا>>
✅وشهید سرافرای حاج رضا فرزانہ✅
✳صلــــــــــــــــوات✳
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهیدانه
🕊اےشَهـید
خـوب جَوانـے ڪردے
و بـہ پاے خـُدا
دلت💔راڪه گذاشتی
شَهیدشُدے،🌴
مےشودسُـراغِ مـن دل خَسټــہ هَـم بیایی؟..✨
گاهـے نگاهـے
دعاڪن برایمان...😭
#شهید_محسن_حججی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🚩بسمہ ربّ الحسین علیه السلام 🚩
💠به مناسبت سالروز شهادت
💠شهید_جواد_عبدی
💠تاریخ تولد : ۱۴ /۱/ ۱٣۶۰
💠تاریخ شهادت : ٢٢ /۵/ ۱٣٩٨
💠محل شهادت : شهرستان سرو آباد، اورامان
💠مزار شهید : کردستان، شهرستان قروه، روستای قزلجه کند
💠عاشق که باشی، دلت که بیقرار وصال باشد، لایق که باشی، معراجت میشود زادگاهت. فقط کافیست درست عمل کنی، آنوقت شهادت خودش کوچه پس کوچههای شهر را به دنبالت میآید. در امنترین جای جهان هم که باشی، تو را پیدا میکند و در آغوش میکشد.
💠عشق عمیقش به تک دخترکش، نازگل، زبانزد خاص و عام بود. شاید به همین دلیل هم بود که بعد از رفتن پدر، دختر را مدتی افسرده کرد. عاشقانه های یک دختر ۵ ساله چقدر شیرین میتواند باشد. مخصوصا آنهنگام که نام پدر را به زبان میآورَد.
💠اما تا کی؟ تا کجا؟ تا چه حد؟
تا حدی که درخت این عشق، در برابر عشق 💚خدا قد علم نکند.
💠به گفته همسرش یکسال پایانی عمرش دگرگون شده بود. ایمان و یقین، در چشمهایش موج میزدند و صبر دلش را چون کوه استوار کرده بود. از رشادتهای همسران شهدا به همسرش میگفت، گویا میدانست به زودی قطار زندگیاش به ایستگاه شهادت میرسد.
💠مرداد سال ۹۸، همراه دوستش در تعقیب و گریز ضد انقلاب بودند که ماشینشان به درّهای سقوط کردو شهادت جواد دوستش را در آغوش گرفت🥀
🤲برای سلامتی امام عصرعجل الله.......
🎁هدیه به ارواح مطهر شهداوامام شهدا....
🔅شهیدوالامقام جوادعبدی🔅
💠 صلـــــــــــوات💠
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh