🔻همسر شهيد
🔸دو ماه قبل از اينكه #شهيد شود ماه رجب و شعبان را روزه گرفت. انگار داشت خودش را آماده ميكرد👌 همه ميگفتند #رضا چرا اينقدر روزه ميگيري⁉️ نماز قضا اصلاً نداشت، اما همه #روزه قضاهايش را گرفت.
🔹ميگفتم رضا اگر شهيد شوي🌷 من بچه كوچك دارم چه كار كنم؟ ميگفت مگر #خون بچه شما رنگينتر از خون بچه شهداي ديگر است. خيلي از دوستانم #شهيد شدهاند پيكرشان را هم نياوردهاند⚰ همسرانشان منتظرند
🔸هميشه ميگفتم اگر رضا به مرگ طبيعي از دنيا برود #حيف است. چون واقعاً براي اسلام خيلي مجاهدت كرد. اخلاقش خيلي خوب بود☺️ زحمتكش بود. همسرم💞 وقتي به مأموريت ميرفت اكثراً پيكر شهدا را با خودش به عقب برميگرداند.
🔹يك بار #خواب ديدم با رضا به تشييع شهدا رفتهايم؛ #شهيدي را در خواب ديدم. هيچ وقت فكر نميكردم آن شهيد خود همسرم♥️ باشد. چون وقتي رضا شهيدشد به همراه #شهيد_مرتضي_مسيبزاده به معراج شهدا🕊 آوردنش. همان صحنه را من در خواب ديده بودم. دو تا #تابوت كنار هم در #معراج_شهدا🌷
#شهید_رضا_خرمی
#سالروز_شهادت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃🌺🍃🌺🍃
☘شهید جواد تیموری متولد سال 1370 و از نیروهای #سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود که مسئولیت #حفاظت از #مجلس_شورای_اسلامی را بهعهده داشت.
☘او سال 90 وارد #سپاه_انصار شد. شهید تیموری اولین شهید مجلس است. برادرش «#شهید_محمدرضا_تیموری» سال 67 در عملیات #مرصاد بهدست کوردلان #منافق به شهادت رسید🌷 و بعد از گذشت 29 سال از شهادت برادر بزرگش او نیز توسط عدهای دیگر از #ضدانقلابان کوردل و #تروریست های تکفیری در سن 26سالگی که سه سال از ازدواجش میگذشت و همزمان با سالروز مراسم #عقدش با زبان #روزه در مجلس شورای اسلامی به شهادت رسید.
☘او از ناحیه چشم چپ و فک مورد اصابت گلوله💥 تروریستها قرار گرفت.
#امنیت_اتفاقی_نیست❌❌
#شهید_جواد_تیموری🌷
#سالروز_شهادت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 6⃣1⃣#قسمت_شانزدهم 💠 در فضای تاریک و خاکی اتاق و با نور اندک موبایل،
❣﷽❣
📚 #رمان
💥 #تنها_میان_داعش
7⃣1⃣#قسمت_هفدهم
💠 ما زنها همچنان گوشه آشپزخانه پنهان شده و دیگر کارمان از ترس گذشته بود که از وحشت اسارت به دست #داعشیها همه تن و بدنمان میلرزید.
💢اما #غیرت عمو اجازه تسلیم شدن نمیداد که به سمت کمد دیواری اتاق رفت، تمام رختخوابها را بیرون ریخت و با آخرین رمقی که به گلویش مانده بود، صدایمان کرد :«بیاید برید تو کمد!»
💠 چهارچوب فلزی پنجرههای خانه مدام از موج #انفجار میلرزید و ما مسیر آشپزخانه تا اتاق را دویدیم و پشت سر هم در کمد پنهان شدیم.
💢 آخرین نفر زنعمو داخل کمد شد و عمو با آرامشی ساختگی بهانه آورد :«اینجا ترکشهای انفجار بهتون نمیخوره!»
💠 اما من میدانستم این کمد آخرین #سنگر عمو برای پنهان کردن ما دخترها از چشم داعش است که نگاه نگران حیدر مقابل چشمانم جان گرفت و تپشهای قلب #عاشقش را در قفسه سینهام احساس کردم.
💢 من به حیدر قول داده بودم حتی اگر داعش شهر را اشغال کرد مقاوم باشم و حرف از مرگ نزنم، اما مگر میشد؟
💠 عمو همانجا مقابل در کمد نشست و دیدم چوب بلندی را کنار دستش روی زمین گذاشت تا اگر پای داعش به خانه رسید از ما #دفاع کند. دلواپسی زنعمو هم از دریای دلشوره عمو آب میخورد که دست ما دخترها را گرفت و مؤمنانه زمزمه کرد :«بیاید دعای #توسل بخونیم!»
💢 در فشار وحشت و حملات بیامان داعشیها، کلمات دعا یادمان نمیآمد و با هرآنچه به خاطرمان میرسید از #اهل_بیت (علیهمالسلام) تمنا میکردیم به فریادمان برسند که احساس کردم همه خانه میلرزد.
💠 صدای وحشتناکی در آسمان پیچید و انفجارهایی پی در پی نفسمان را در سینه حبس کرد. نمیفهمیدیم چه خبر شده که عمو بلند شد و با عجله به سمت پنجرههای اتاق رفت.
💢 حلیه صورت ظریف یوسف را به گونهاش چسبانده و زیر گوشش آهسته نجوا میکرد که عمو به سمت ما چرخید و ناباورانه خبر داد :«جنگندهها شمال شهر رو بمبارون میکنن!»
💠 داعش که هواپیما نداشت و نمیدانستیم چه کسی به کمک مردم در محاصره #آمرلی آمده است. هر چه بود پس از ۱۶ ساعت بساط آتشبازی داعش جمع شد و نتوانست وارد شهر شود که نفس ما بالا آمد و از کمد بیرون آمدیم.
💢 تحمل اینهمه ترس و وحشت، جانمان را گرفته و باز از همه سختتر گریههای یوسف بود. حلیه دیگر با شیره جانش سیرش میکرد و من میدیدم برادرزادهام چطور دست و پا میزند که دوباره دلشوره عباس به جانم افتاد.
💠 با ناامیدی به موبایلم نگاه کردم و دیگر نمیدانستم از چه راهی خبری از عباس بگیرم. حلیه هم مثل من نگران عباس بود که یوسف را تکان میداد و مظلومانه گریه میکرد و خدا به اشک #عاشقانه او رحم کرد که عباس از در وارد شد.
💢 مثل رؤیا بود؛ حلیه حیرتزده نگاهش میکرد و من با زبان #روزه جام شادی را سر کشیدم که جان گرفتم و از جا پریدم.
💠 ما مثل #پروانه دور عباس میچرخیدیم که از معرکه آتش و خون، خسته و خاکی برگشته و چشم او از داغ حال و روز ما مثل #شمع میسوخت.
💢 یوسف را به سینهاش چسباند و میدید رنگ حلیه چطور پریده که با صدایی گرفته خبر داد :«قراره دولت با هلیکوپتر غذا بفرسته!» و عمو با تعجب پرسید :«حمله هوایی هم کار دولت بود؟»
💠 عباس همانطور که یوسف را میبویید، با لحنی مردد پاسخ داد :«نمیدونم، از دیشب که حمله رو شروع کردن ما تا صبح #مقاومت کردیم، دیگه تانکهاشون پیدا بود که نزدیک شهر میشدن.»
💢از تصور حملهای که عباس به چشم دیده بود، دلم لرزید و او با خستگی از این نبرد طولانی ادامه داد :«نزدیک ظهر دیدیم هواپیماها اومدن و تانکها و نفربرهاشون رو بمبارون کردن! فکر کنم خیلی تلفات دادن! بعضی بچهها میگفتن #ایرانیها بودن، بعضیهام میگفتن کار دولته.»
💠و از نگاه دلتنگم فهمیده بود چه دردی در دل دارم که با لبخندی کمرنگ رو به من کرد :«بچهها دارن موتور برق میارن، تا سوخت این موتور برقها تموم نشده میتونیم گوشیهامون رو شارژ کنیم!»
💢 اتصال برق یعنی خنکای هوا در این گرمای تابستان و شنیدن صدای حیدر که لبهای خشکم به خنده باز شد.
💠به #همت جوانان شهر، در همه خانهها موتور برق مستقر شد تا هم حرارت هوا را کم کند و هم خط ارتباطمان دوباره برقرار شود و همین که موبایلم را روشن کردم، ۱۷ تماس بیپاسخ حیدر و آخرین پیامش رسید :«نرجس دارم دیوونه میشم! توروخدا جواب بده!»
💢 از اینکه حیدرم اینهمه عذاب کشیده بود، کاسه چشمم لرزید و اشکم چکید. بلافاصله تماس گرفتم و صدایش را که شنیدم، دلم برای بودنش بیشتر تنگ شد.
💠نمیدانست از اینکه صدایم را میشنود خوشحال باشد یا بابت اینهمه ساعت بیخبری توبیخم کند که سرم فریاد کشید :«تو که منو کشتی دختر!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
#تلنگرانہ💥
🌸🌱عزیزے#نقلمےڪرد:
🌸🥀در خواب #امام_زمان💚 علیه السلام را دیدم.... ڪه با #دستان مبارڪشان از شانه هایم گرفته و فرمودند:
☝️از جوانیت #استفاده ڪن.
🌸🥀از #خواب ڪه بیدار شدم،
بسیار فڪر ڪردم ڪه #چگونه مے توانم از جوانیم استفاده کنم⁉️
🏴 ایام #محرم بود و شب 🌜رفتم هیئت.روحانے هیئت در بین #سخنانشان گفت:🌱
🌸🥀 جوانان از #زمان جوانیتان استفاده ڪنید،
که یڪے از بهترین استفاده از جوانے
خواندن #زیارتعاشورا ❣
در هر روز است.
بنده #متوجه شدم ڪه منظور حضرت خواندن هر #روزه ی زیارت #عاشورا است.🍂
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 0⃣1⃣#قسمت_دهم 💢اما #فریاد نمى زنى ، #شکوه هم نمى کنى .
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
1⃣1⃣#قسمت_یازدهم
💢 وقتى از سرجناز#مسلم_بن_عوسجه آمد،... وقتى که که محاسنش به خون💔 حبیب ، خضاب شد، وقتى که رمق پاهایش را در پاى پیکرحربن_یزیدریاحى ریخت ، وقتى که از کنار #سجاده خونین #عمروبن_خالدصیداوى برخاست ، وقتى که جگرش با دیدن زخمهاى #سعیدبن_عبداالله شرحه شرحه شد، وقتى که عبداالله و#عبدالرحمن_غفارى با سلام وداع ، چشمان او را به اشک 😢نشاندند،
وقتى که #زهیر به آخرین نگاهش دل حسین را به آتش کشید،
وقتى که خون #وهب و #همسرش عاشقانه به هم آمیخت و پیش پاى حسین ریخت ،
🖤وقتى که #جون ، در واپسین لحظات عروج ، سراسر وجودش را به رایحه حضور حسین ، معطر کرد، وقتى که...
در تمام این اوقات و لحظات ، #نگاه_تو بود که به او #آرامش مى داد... و #دستهاى تو بود که #اشکهاى وجودش را مى سترد.هر بار که از میدان مى آمد، تو #بارغم از نگاهش بر مى داشتى و بر دلت مى گذاشتى.
💢 حسین با هر بار آمدن و رفتن ، تعزیتهایش را به #دامان_تو مى ریخت و التیام از نگاه تو مى گرفت . این بود که هر بار، سنگین مى آمد اما سبکبال باز مى گشت . خسته و #شکسته مى آمد، اما برقرار و استوار باز مى گشت....
اکنون نیز دلت💞 مى خواهد که طاقت بیاورى ، صبورى کنى و حتى به حسین دلدارى بدهى .
🖤همچنانکه از ص🌤بح تاکنون که آفتاب از نیمه آسمان🌫 گذشته است چنین کرده اى . اما اکنون ماجرا #متفاوت است.اکنون این دل شرحه شرحه توست که بردوش#جوانان_بنى_هاشم به سوى خیمه⛺️ ها پیش مى آید.
اکنون این میوه جان توست که لگدمال شده در زیر سم #ستوران به تو باز پس داده مى شود.
💢 #على_اکبر براى تو تنها یک برادر زاده نیست... #تجلى امیدها و آرمانهاى توست . تجلى دوست داشتنهاى توست...
على اکبر پیامبر دوباره توست.
نشانى از پدر توست . نمادى از مادر توست . على اکبر براى تو التیام #شهادت محسن است . شهید نیامده. غنچه🌸 پیش از شکفتن پرپر شده.
#شهادت_محسن ، اولین #شهادت در دیدرس تو بود....
🖤تو #چهار ساله بودى که فریاد #مادر را از میان در و دیوار شنیدى که
محسنم را کشتند و به #سویش دویدى.... #شهادت محسن بر دلت ❤️زخمى #ماندگار شد. شهادت برادر در پیش چشمهاى چهار ساله خواهر.
و تا على اکبر نیامد، این #زخم التیام نپذیرفت.
💢 اکنون این مرهم #زخم توست که به خون آغشته شده است... اکنون این زخم کهنه توست که #سر باز کرده است.
دوست داشتى حسین را دمادم در آغوش بگیرى و بوى حسین را با شامه تمامى رگهایت استشمام کنى . اما تو بزرگ بودى و حسین بزرگتر و شرم همیشه مانع مى شد مگر که بهانه اى پیش مى آمد؛ سفرى، فراق چند #روزه اى، تسلاى مصیبتى و...
🖤تو همیشه به نگاه #اکتفا مى کردى و با چشمهایت بر سر و روى حسین بوسه مى زدى.وقتى على اکبر آمد، میوه بهانه چیده شد و همه موانع برچیده.#حسین کوچکت همیشه در آغوش تو بود و تو مى توانستى تمامى احساسات حسین طلبانه ات را نثار او مى کنى.
از آن پس ، هرگاه دلت براى #حسین تنگ مى شد، بوسه بر گونه هاى #على_اکبر مى زدى.از آن پس...
💢 على اکبر بود و در #دامان مهر تو.
على اکبر بود و دستهاى نوازش تو،
على اکبر بود و نگاهاى پرستش تو و...
#حسین بود و ادراك عاطفه تو.
و اکنون نیز حسین بهتر از هر کس این رابطه را مى فهمد و عمق تعزیت تو را درك مى کند.دلت 💓مى خواهد که طاقت بیاورى ، صبورى کنى و حتى به حسین دلدارى بدهى.... اما چگونه ؟...
#ادامه_دارد......
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
💠نحوه شهادت:
توسط تکتیرانداز دشمن از #پهلو و ران مورد اصابت💥 قرار میگیرد. وی چند روزی میشد که پشت سرهم #روزه میگرفت. بنابراین با زبان روزه به شهادت میرسد
💌قسمتی از #وصیت_نامه شهید:
جبهه دانشگاه انسانسازی است و انسان هنگامیکه وارد جبهه میشود، از دنیای مادی بریده و وارد یک دنیای معنوی😌 دیگر میگردد. سنگر #شهیدان عزیز را خالی نگذارید و همانند علیاکبر مدافع اسلام باشید✌️
#شهید_محمدحسین_علیخانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔹️همسر شهید #محمد_حسین_علیخانی :🥀🌿
🍀یک سال ماه #رمضان را کامل در سوریه بود، زنگ میزد و #میگفت: به تغذیه بچهها توجه کنم تا بتوانند روزه بگیرند و من سؤال کردم که #اوضاع شما چطور است⁉️
🍀 از پاسخش #متوجه میشدم که مواد غذایی به اندازه کافی ندارند و با سختی #روزه میگیرند.🍂
#فرمانده_ایرانی لشکر #زینبیون
#شهید_محمدحسین_علیخانی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
💠نحوه شهادت:
توسط تکتیرانداز دشمن از #پهلو و ران مورد اصابت💥 قرار میگیرد. وی چند روزی میشد که پشت سرهم #روزه میگرفت. بنابراین با زبان روزه به شهادت میرسد
💌قسمتی از #وصیت_نامه شهید:
جبهه دانشگاه انسانسازی است و انسان هنگامیکه وارد جبهه میشود، از دنیای مادی بریده و وارد یک دنیای معنوی😌 دیگر میگردد. سنگر #شهیدان عزیز را خالی نگذارید و همانند علیاکبر مدافع اسلام باشید✌️
#شهید_محمدحسین_علیخانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃در نیمه اسفندماه ۶۵، آنگاه که درختان با بانگ #بهار متولد می شوند، به دنیا آمد. چشم هایش را در میان خانواده ای گشود که مادر داغ شهادت برادرانش را بر دل داشت و پدر رزمنده #جبهه بود. در همان روز تولد که مصادف با ۵ رجب بود محمد حسین درگیر یک بیماری شد.
🍃پدر در مناجاتش از خدا خواست #محمد_حسین به امانت به او سپرده شود تا عمر فرزندش در راه خشنودی خدا صرف شود و خدا نوزاد شفا یافته را به خانواده اش بخشید🌺
🍃با فرهنگ #شهادت قد کشید. قدم به قدم پا جای پای شهدا گذاشت و با رفتار و منش آنها بزرگ شد و با پیوستن به #سپاه خدمتش را به مردم آغاز کرد.
🍃در سال ۸۵ با خانواده ای از نسل سادات ازدواج کرد و پس از مدتی صاحب دو فرزند به نام زینب و #محمد_محسن شد. در تمام لحظات زندگی اش، کبوتر شهادت بر قلبش آشیانه داشت و دلش بی تاب پرواز کبوتر بود🕊
🍃از فرزندانش می خواست تا برای شهادتش دعا کنند. #زینب با بغض پیچک شده در گلو مدارا می کرد و محمد محسن برای پدرش دعای شهادت می کرد. به قول مرد کوچک خانه شهادت پدر بهتر از مردن بود.
🍃با شنیدن ندای #هل_من_ناصر_ینصرنی از سوریه، راهی شد و پس از دوبار اعزام در ۲۶ فرودین ۹۵ با زبان #روزه شهید شد. لب های تشنه، گلویی که با گلوله بریده شد و پهلویی که ترکش ها مهمانش شدند روضه ارباب و حضرت مادر را تداعی می کند😭
🍃تقویم را که می نگرم شهادتش مصادف با ۶ رجب است یعنی پس از ۳۰ سال خدا امانتش را در همان روز تولد پس گرفت.
🍃همسرش با کودکی که در راه داشت، هدیه به دست منتظر بود تا او بازگردد و روز مرد را به او تبریک بگوید اما خبر شهادتش زودتر از خودش رسید. شهادتت مبارک مرد خدا، برایمان دعا کن شرمنده فرزندان و خانواده ات نشویم😓
✍نویسنده : #طاهره_بنائی_منتظر
#شهادت #شهید_محمدحسین_حمزه
📅تاریخ تولد : ۱۵ اسفند ۱۳۶۵
📅تاریخ شهادت : ۲۶ فروردین ۱۳۹۵. حلب
📅تاریخ انتشار : ۲۶ فروردین ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : امام زاده یحیی سمنان
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣ #سیـره_شهـدا
ساده و بی آلایش و کم حرف و خندان بود. برق کار ماهر و پر کاری بود.
صداش زدم گفتم : #حسین آقا بیا ناهار گفت فعلا کار دارم بعدها فهمیدیم #روزه است بی سر و صدا کارش را انجام می داد و به اندازه چند نفر کار میکرد بزرگترین خصلتش #بی_ادعا و بدون هیاهو بود.
#شهید_حسین_بواس
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃 از آسمان ایران،هنوز صداهای بسیاری به گوش می رسد . صدای عهدهای به #سوگند مزین شده، صدای یاحسین های #عملیات ، صدای #خلبان مبارز و وفادار ، صدای آخرین مناجات #عباس_دوران ، صدای آخرین صحبتهای سرشار از عشق و مبارزه #محمد_نوژه.
🍃 عشق به پرواز آنقدر در دلش ریشه زده بود که مدتی در #آمریکا برای ادامه راهش درس خواند و بعد از برگشتش به ایران،خدمت صادقانه اش در دل آسمان و در ذهن همه مردم به امانت باقی ماند.از ستاره های موفقیتش در تقویم زمان هرچه بگویم کم است اما میخواهم از لحظه ای بگویم که داوطلبانه برای کمک به #شهید_چمران راهی #پاوه شد.در محاصره ضد انقلابها مانده بود و طلب کمک کرد.محمد راهی شد و در مسیر بازگشت، آتش بار ضد انقلابها ،هواپیما را از مسیر خارج کرد و به کوه برخورد کرد .خلبان با زبان #روزه، با خون خود #افطار کرد.
🍃 سرنوشت محبان حسین ، همچون ارباب می شود.گویی لب های تشنه، میخواهد #روضه_کربلا را تداعی کند...
محمد ها ،عباس ها، چمران ها خالصانه جنگیدند و برای وجب به وجب خاک این کشور جان دادند.دل نگرانم ، شاید هم شرمنده برای این روزها که به قیمت ناچیز با چشم پوشی بر خون به یادگار مانده بر کوه و آسمان و زمین، چوب حراج میزدند به این مرز و بوم ...
🍃 جای خالی دوران ها و نوژه ها عجیب این روزها به چشم می آید....
#روحت_شاد_قهرمان_فداکار
✍نویسنده : #طاهره_بنائی_منتظر
💐به مناسبت سالروز #شهادت #شهید_محمد_نوژه
📅تاریخ تولد : ۸ فروردین ۱۳۲۴
📅تاریخ شهادت : ۲۵ مرداد ۱۳۵۸
📅تاریخ انتشار : ۲۵ مرداد ۱۴۰۰
🕊 محل شهادت : پاوه
🥀مزار شهید : بهشت زهرا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃در نیمه اسفندماه ۶۵، آنگاه که درختان با بانگ #بهار متولد می شوند، به دنیا آمد. چشم هایش را در میان خانواده ای گشود که مادر داغ شهادت برادرانش را بر دل داشت و پدر رزمنده #جبهه بود. در همان روز تولد که مصادف با ۵ رجب بود محمد حسین درگیر یک بیماری شد.
🍃پدر در مناجاتش از خدا خواست #محمد_حسین به امانت به او سپرده شود تا عمر فرزندش در راه خشنودی خدا صرف شود و خدا نوزاد شفا یافته را به خانواده اش بخشید🌺
🍃با فرهنگ #شهادت قد کشید. قدم به قدم پا جای پای شهدا گذاشت و با رفتار و منش آنها بزرگ شد و با پیوستن به #سپاه خدمتش را به مردم آغاز کرد.
🍃در سال ۸۵ با خانواده ای از نسل سادات ازدواج کرد و پس از مدتی صاحب دو فرزند به نام زینب و #محمد_محسن شد. در تمام لحظات زندگی اش، کبوتر شهادت بر قلبش آشیانه داشت و دلش بی تاب پرواز کبوتر بود🕊
🍃از فرزندانش می خواست تا برای شهادتش دعا کنند. #زینب با بغض پیچک شده در گلو مدارا می کرد و محمد محسن برای پدرش دعای شهادت می کرد. به قول مرد کوچک خانه شهادت پدر بهتر از مردن بود.
🍃با شنیدن ندای #هل_من_ناصر_ینصرنی از سوریه، راهی شد و پس از دوبار اعزام در ۲۶ فرودین ۹۵ با زبان #روزه شهید شد. لب های تشنه، گلویی که با گلوله بریده شد و پهلویی که ترکش ها مهمانش شدند روضه ارباب و حضرت مادر را تداعی می کند😭
🍃تقویم را که می نگرم شهادتش مصادف با ۶ رجب است یعنی پس از ۳۰ سال خدا امانتش را در همان روز تولد پس گرفت.
🍃همسرش با کودکی که در راه داشت، هدیه به دست منتظر بود تا او بازگردد و روز مرد را به او تبریک بگوید اما خبر شهادتش زودتر از خودش رسید. شهادتت مبارک مرد خدا، برایمان دعا کن شرمنده فرزندان و خانواده ات نشویم😓
✍نویسنده : #طاهره_بنائی_منتظر
🌺به مناسبت سالروز #شهادت #شهید_محمدحسین_حمزه
📅تاریخ تولد : ۱۵ اسفند ۱۳۶۵
📅تاریخ شهادت : ۲۶ فروردین ۱۳۹۵. حلب
🥀مزار شهید : امام زاده یحیی سمنان
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی