🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊
#بند8
🕊بند۸استغفارامیرالمومنین(علیه السلام)#استغفار_70_بندی_امیر_المؤمنین
🥀اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ قَدَّمْتُ إِلَيْكَ فِيهِ تَوْبَتِي ثُمَّ وَاجَهْتُ بِتَكَرُّمِ قَسَمِي بِكَ وَ أَشْهَدْتُ عَلَى نَفْسِي بِذَلِكَ أَوْلِيَاءَكَ مِنْ عِبَادِكَ أَنِّي غَيْرُ عَائِدٍ إِلَى مَعْصِيَتِكَ فَلَمَّا قَصَدَنِي بِكَيْدِهِ الشَّيْطَانُ وَ مَالَ بِي إِلَيْهِالْخِذْلَانُ وَ دَعَتْنِي نَفْسِي إِلَى الْعِصْيَانِ اِسْتَتَرْتُ حَيَاءً مِن ْعِبَادِكَ جُرْأَةً مِنِّي عَلَيْكَ وَ أَنَا أَعْلَمُ أَنَّهُ لَا یُکِنُّنی مِنْكَ سِتْرٌ وَ لَا بَابٌ وَ لَا يَحْجُبُ نَظَرَكَ إِلَيَّ حِجَابٌ فَخَالَفْتُكَ فِي الْمَعْصِيَةِ إِلَى مَا نَهَيْتَنِي عَنْهُ ثُمَّ كَشَفْتَ السِّتْرَ عَنِّي وَ سَاوَيْتُ أَوْلِيَاءَكَ كَأَنِّي لَمْ اَزَلْ طَائِعا ًوَ إِلَى أَمْرِكَ مُسَارِعاً وَ مِنْ وَعِيدِكَ فَازِعاً فَلَبَسْتُ عَلَى عِبَادِكَ وَ لَا يَعْرِفُ بِسِيرَتِي غَيْرُكَ فَلَمْ تَسِمْنی بِغَيْرِ سِمَتِهِمْ بَلْ أَسْبَغْتَ عَلَيَّ مِثْلَ نِعَمِهِمْ ثُمَّ فَضَّلْتَنِي فِي ذَلِكَ عَلَيْهِمْ حَتَّى کانَ فِي دَرَجَتِهِمْ وَ مَا ذَلِكَ إِلَّابِحِلْمِكَ وَ فَضْلِ نِعْمَتِكَ فَلَكَ الْحَمْدُ مَوْلَايَ فَأَسْأَلُكَ يَااللَّهُ كَمَا سَتَرْتَهُ عَلَيَّ فِي الدُّنْيَا أَنْ لَا تَفْضَحَنِي بِهِ فِي الْقِيَامَةِ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ
بارخدایا! از تو آمرزش میطلبم از هر گناهی که در آن توبه خویش را تقدیم به تو کردم، سپس با کرامت و قسم یاد کردنم به تو و اولیاءت مواجه شدم. تو را از میان بندگان بر خود شاهد گرفتم که دیگر به سوی معصیت باز نمیگردم، ولی آنگاه که شیطان با کید و حیلهاش مرا هدف گرفت و خواری و بیچارگیم مرا به سوی آن کشانید و نفسم مرا به سمت آن معصیت خواند، خود را به جهت حیا از بندگانت مخفی ساختم و این از گستاخی من نسبت به تو بود در حالی که میدانم هیچ پرده و بابی مرا از تو پنهان نمیکند و هیچ حجابی نظر تو را از من نمیپوشاند. پس تو را مخالفت کردم و به آنچه مرا از آن نهی کرده بودی مبادرت ورزیدم. سپس پرده را کنار زده و خود را با اولیاءت قرار دادم، گویا همیشه مطیع تو و به سوی اوامرت شتابان و از تهدیدهایت هراسان بودهام. ظاهرم را آنگونه آراستم که بر بندگانم مشتبه شد،در حالی که غیر از تو از درون من آگاه نبود. تو نیز مرا جز آنگونه که آنها مرا میشناختند معرفی نکردی، بلکه حتی نعمتهایی را که به آنها میدادی به من هم عطا کردی. سپس مرا به آنها برتری دادی، گویا نزد تو همرتبه آنها هستم اینها همه نیست مگر به واسطه حلم و بردباری تو و نعمت فراوان تو بر من. پس حمد و سپاس از آن توست ای مولای من! از تو درخواست میکنم ای خدا! همانطوری که اینگونه گناه را در دنیا مستور و پنهان ساختی، در قیامت نیز مرا رسوا نکنی ای بهترین رحمکنندگان
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
آخرین باری که حاج یونس
مرخصی آمده بود گفت:
حاجقاسم اسم تیپ ما را گذاشته
"تیپ امام حسین (علیهالسلام )"
چون اسم تیپ ما امامحسین است
دوستدارم مثل امامحسین شهید شوم.
بعد از کمی مکث ادامه داد:
من که شهید شدم
باید مرا از روی پا بشناسید !!
روزی که رفتم تعاون برای شناسایی
روی تابوت را که کنار زدم
جای سَر ، پاهایش بود ....
▫️راوی: "همسر شهید"
#شهید_حاج_یونس_زنگیآبادی
#لشکر۴۱_ثارالله_کرمان
#شهادت_کربلایپنج
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
اگر از من بپرسید که در شب لیله الرغائب برای دوستان خود چه آرزویی کنیم، شما را به شهید سید مجتبی علمدار از ساری حواله می دهم، همون که فرمود: «برای بهترین دوستان خود آرزوی شهادت کنید.»🤲
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
10.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥داستان جالب معجزه شهید رستگار برای مادرشان
کلیپ زیبای «داستان معجزه شهدا»
با سخنرانی استاد رائفی پور تقدیم نگاهتان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#شهید_نوشت♥️🌿
•دوست دارم
• اگر شهید شوم،
•پیڪرے نداشتہ باشم؛
•از ادب بہ دور است ڪہ در
•محضر سیدالشہدا(ع)
•با تن سالم و
•ڪفن پوش محشور شوم.
.°و اگر پیڪرم برگشت،
°دوست دارم
°سنگقبرے برایم نگذارند،
°برایم سخت است ڪہ
°سنگ مزار داشتہ باشم
°و حضرت زهرا(س)
° بـےنشانـ باشند.
#شهید_مرتضـے_عبداللهـے🌹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷🌷🌷🌷🌷 تصاویر شهدای ایرانی که امروز در حمله رژیم صهیونسیتی امروز به شهادت رسیدند
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
Meysam MotieeMeysam Motiee - Sooye Shahre Ma Shahidi Avardand (320).mp3
زمان:
حجم:
15.15M
🎙مداحی
از شامِ بلا ، شهید آوردند🖤
🔸حاج میثم مطیعی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
@ostad_shojaeیاد خدا ۱۲.mp3
زمان:
حجم:
11.39M
مجموعه #یاد_خدا ۱۲
#استاد_شجاعی | #استاد_عالی
✘ در زمانهای خاص، مثل شبهای قدر، لیله الرغائب، عرفه و ...
و یا
در مکانهای خاص مثل حرم، راهپیمایی اربعین، مسجد و ....
اگر قلبمون قفل بود و حال معنوی خوبی برای درک اون مکان یا زمان نداشتیم، چکار کنیم؟
@ostad_shojae | montaze.ir
@shahidNazarzadeh
ویژه برنامه میلاد امام جواد(ع)
زمان:
یکشنبه شب (۱ بهمن ماه)
ساعت شروع مراسم ۱۸:۴۵
مکان :
حجاب ۳۷ ، بیت شهید نظرزاده
♨️همراه با تقدیر و تشکر خادمان از حاجیه خانم نظرزاده، همسر شهید نظرزاده♨️
شماره کارت💳 جهت واریز کمک های نقدی👇👇
5859831238179666👤به نام: مهرشاد ابراهیمی •••هِیئَت مُحِبانٖ جَوْادُ الاَئِمِهٰ(ع)•• @mohebanejavad
#رمان_ادموند
#پارت_دوازدهم🌿
از آن جایی که عاشق را نمیتوان به رعایت جوانب احتیاط مجاب کرد و رفتارش هدایت شده از سرچشمه احساسی در حال جوشش است مانند آتشفشان فعال شدهای که هر لحظه ممکن است منفجر شود و هرگز نمیتوان جوش و خروش آن را با هیچ یک از کارهای پیشگیرانه مانع شد، عاشق هم با الگوبرداری از چنین رفتارهای غیرمحتاطانهای برای آرام کردن آشفتگیهای ذهنش و دلشوره های وجودش دائم در پی راهی است که به معشوق نزدیکتر شود و در کنار او باشد.
ادموند هم با اینکه قول داده بود در محیط دانشگاه و کار از ملاقاتهای پی در پی و گفتگو درباره پروژهای که قراراست انجام دهند، دوری و اجتناب کند ولی دلش آرام و قرار نداشت و دلیل آن را خودش هم نمیدانست. از غیبت آرتور استفاده و بهانهای برای خود پیدا کرد و به سمت دانشکده ویلکینز راهی شد. تا آنجا را با گامهای بلند و سریع پیمود اما وقتی به درب دانشکده رسید از کارش پشیمان شد، گویی عقلش تازه فرمان قلبش را در دست گرفته و به او نهیب میزد که نباید اینجا میآمدی.
بین عقل و احساسش جنگ سختی در گرفته بود که با شنیدن صدای آشنایی ایستاد. ملیکا پشت سرش بود، با دست پاچگی لبخندی زد و در دل خود را سرزنش میکرد که چرا چنین بی احتیاطی انجام داده است.
- انتظار نداشتم شما رو اینجا ببینم جناب پارکر!
- بله میدونم نباید میومدم اما دیدم چند روز گذشت و از شما خبری نشد برای همین..
ویلیام فرد ناآگاهی نبود، همیشه اخبار سراسر دنیا را از شبکههای مختلف تصویری یا از طریق اینترنت رصد میکرد و اجازه نمیداد که یک رسانه یا فقط آنهایی که بازیچه دست غرب و دولتهای دستنشانده علیه مردم دنیا هستند، بر ذهنش تسلط یابند؛ بنابراین بهخوبی درک میکرد که پرونده ویک فیلد یعنی چه و پسرش در این پرونده دنبال چه چیزی است؛ اما سعی کرد خونسردیاش را حفظ کند و حداقل جلوی همسرش رفتار عجولانهای از خود نشان ندهد.
ادموند بعد از اینکه وسایل پدر و مادرش را جابجا کرد، سریع برگشت و اتاق را مرتب و کاغذهایی را که بر روی آنها مشغول مطالعه بود، جمع کرد. پدر نگاه غضبناکی به ادموند انداخت ولی او ترجیح داد به روی خود نیاورد که پدرش در مورد کاری که دارد انجام میدهد چه حدسهایی زده است! بعد از شام مادرش خیلی زود به خواب رفت، ویلیام و ادموند تنها شدند. پدر خیلی با خودش جنگید که به پسرش چیزی نگوید اما درنهایت دلش طاقت نیاورد و به او گفت: ادموند چرا این کار را میکنی؟ چرا دوست داری همیشه دنبال کارهای خطرناک و دردسرساز بری؟ چرا رفتی دنبال پرونده این پسره، عادل شارما؟
- پدر جان، خطرناک چیه؟! چرا فکر میکنید من دنبال دردسر هستم؟ برعکس من دنبال حقیقت میگردم و تا پیداش نکنم نمیتونم آروم بشینم.
- اما پسر چرا متوجه نیستی؟! این پرونده تا همینجا هم کلی سر و صدا به پا کرده! الآن هم که دنبال مختومه کردن و بدنامی اون پسر بیچاره هستند! تو چرا خودت رو وارد ماجرایی کردی که انتهاش معلومه.
📚تالیف #آمنه_پازوکی
🌱با رُمان ادموند همراه باشید تا ابعاد جذاب این زندگی عجیب روشن شود..
#رمان_مهدوی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh