فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید | نماهنگ
🌷 «من سرباز حضرت آقا هستم».
💚 سفارش مادر فرمانده شهید مرتضی حسین پور (حسین قمی)
🎙با صدای حامد همایون
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
4_473160900434461009.mp3
زمان:
حجم:
2.83M
🔸آقا ببخش بس که دلم گرم زندگیست کمتر دلم برای شما تنگ میشود..
🔸مناجات با امام زمان (عج)
🎤 میثم مطیعی
تعجیل در ظهور #صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷🌾🌷🌾🌷🌾🌷🌾
برات سرود نمیگم🎧 الان!
برات میخوام افسانه #شب_عملیات بگم
که می گفت:
🌾 #باصورت میخوابم روی سیم خاردار!
بگو بچه ها از روی کمرم رد شن😭...
که چشم بچه ها تو چشم من نیفته!😭😭
گوشت چرخ کرده شده بود لای #سیم_خاردار حلقوی...
نوکش به سر ناخنت بره،یک ماه چرک میکنه...
🎤 #حاج_حسین_یکتا
♨️حالا #ایثار ما کجاست!
♨️ #اخلاص ما کجاست!
که دست یکی رو بگیریم و تو شب عملیاتِ دنیا!
برسونیم اونطرف #معبر؛
⚜که #خداست...
⚜که #امام_زمان(عج) هست...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🕊 🕊 🕊
ڪبوترانه پريدند #عاشقان خدا
به بيڪرانهترين سمت #آسمان خدا
و عرش زير #قدمهايشان به خود لرزيد
چه سربلند گذشتند از #امتحان خدا
#مدافع_حرم
#شهید_محسن_حججی 🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
4_5859265746084823727.mp3
زمان:
حجم:
18.28M
♦️ به یاد شهیدمظلوم #محسن_حججی و شهدای مدافع حرم
#شور | قلبم کوه اندوه برس به دادم
🔺 مداحی #سیدرضانریمانی
#پیشنهاد_دانلود
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه3⃣7⃣ 💠 دعوای جنگی 🔸نمی دانم چه شد که کشکی کشکی، آر پی جی زن و تیر بارچی دسته مان #حرفشا
🌷 #طنز_جبهه4⃣7⃣
💠 جناب سرهنگ
🔸اسمش #یوسف بود. اما بخاطر انضباط و لفظ قلم حرف زدنش ما بهش می گفتیم #جناب_سرهنگ. دو سالی می شد که #اسیر شده بود و با ما تو یک #اردوگاه بود.
🔹بنده ی خدا چند بار افتاده بود به #التماس که جان مادرتان این قدر به من نگویید جناب سرهنگ. کار دستم می دهید ها. اما تا می آمدیم #تمرین کنیم که دیگر به او جناب سرهنگ نگوییم، باز از دهان یکی در می رفت و او دوباره می شد جناب سرهنگ.😂😂
🔸تا اینکه یک روز در #آسایشگاه باز شد و یک گله #عراقی مسلح ریختند تو آسایشگاه و #فرماندشان نعره زد: « سرهنگ یوسف، بیا بیرون!» یوسف انگار #برق سه فاز ازش پریده باشد، پا شد و جلو رفت. فرمانده که درجه اش #سرگرد بود، گفت: «چشمم روشن. تو سرهنگ بودی و ما نمی دانستیم.» یوسف با خنده ای که نوعی گریه بود گفت: «اشتباه شده. من...»😧😧
🔹حرف زیادی نباشه! ببرید این #قشمار(مسخره) را!
🔸تا آمدیم به خود بجنبیم یوسف را #کت_بسته بردند و دست ما بجایی نرسید. چند مدتی گذشت و ما از یوسف خبری نداشتیم و #دل_نگران او بودیم و به خودمان بد می گفتیم که شوخی شوخی کار دست آن بنده خدا دادیم.😔😔
🔹چند ماه بعد یکی از بچه ها که به سختی #بیمار شده بود و پس از هزار #التماس و زاری کردن به عراقیها به بیمارستان برده بودند، پس از #بهبودی برگشت اردوگاه. تا دیدیمش و خواستیم حالش را بپرسیم زد زیر #خنده. چهار شاخ ماندیم که خدایا مریض رفت و #دیوانه برگشت!😂😂 که خنده خنده گفت: «بچه ها یوسف را دیدم!» همه از جا پریدیم:یوسف!😳😳
ــ دست و پایش را شکسته بودند؟
ــ فَکَش را هم پایین آورده بودند؟
_ جای سالم در بدنش بود؟
ــ اصلاً زنده بود؟!
🔸خندید و گفت: «صبر کنید. به همه سلام رساند و گفت که از همه #تشکر کنم.» فکر کنم چشمان همه اندازه ی یک نعلبکی #گرد شد!😉
--آره. چون نانش تو روغنه. بردنش اردوگاه #افسران_ارشد. جاش خوب و راحته.😄😄
🔹می خوره و می خوابه و #زبان انگلیسی و آلمانی و فرانسه کار می کنه. می گفت بالاخره به ضرب و کتک عراقیها قبول کرده که #سرهنگ است. و بعد از آن، کلی #تحویلش گرفته اند و بهش می رسند.😁😁
یکی از بچه ها گفت: «بچه ها راستش من تیمسارم!»😂😂
#لبخند_بزن_بسیجی 😁
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh