✍دستنوشته سردار دلها برای شهید حاج حسین بادپا تو دعایم کن...
🔹من هر شب دعایت می کنم و تو دعایم کن اگر رفتی مرا یادت نرود قول دادی سلام مرا به یونس حسین حاج احمد میر حسینی همه و همه برسان و بگو معرفت هم حدی دارد..
🔸به آنها بگو غریبم با روح و جان خسته غروبه وقت پرواز با بال شکسته کبوترها رفته اند من در دام صیاد خدایا کی شود از دام خود گردم آزاد...
💢دوستت دارم برادرت قاسم سلیمانی...
#حاج_قاسم
#شهید_حسین_بادپا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
1.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍رفاقت تا شهادت با سه حسین...
🔸سه شهیدی که حاج قاسم ارادت و صمیمیتی خیلی زیادی با آنها داشت به طوری که شهید حاج حسین پور جعفری را مثل برادر خطاب می نمود و می گفت بهشت را هم بدون حسین نمی خواهم.
🔹شهید محمد حسین یوسف الهی همه از علاقه وافر حاج قاسم با وی آگاه بودند به طوری که خود حاج قاسم گفته بود اگر بدانم کسی حسین را از من بیشتر دوست بدارد دق خواهم کرد.
🔸شهید حاج حسین بادپا جانباز هفتاد درصدی که شهید زنده بود اما اصرار زیادی به رفتن به جبهه سوریه نمود تا در میدان نبرد به قافله شهدا بپیوندد شهیدی که حاج قاسم طاقت شهادت و تشییع پیکر او را نداشت شهیدی که همه چشم انتظار بازگشت پیکر شهید می باشیم.
💢هدیه به روح مطهر و ملکوتی شهدا صلوات...
#شهدا_شر_منده_ایم 😭
#مدیون_شهداییم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
... دوستی زنگ زد و گفت :ما عمل قلب باز داشتیم،
خیلی هم نگران مشکلات و عوارض عمل بودیم،
به شهید مجید متوسل شدیم و برای این شهید نذر #صلوات گرفتیم،
خدا را به حق این شهید دادیم باورکردنی نیست که مشکل مریض ما، بدون عمل جراحی حل شد...
📚 ابو طاها زندگینامه و خاطرات مدافع حرم شهید مجید صانعی موفق صفحه ٧
شهید مدافع حرم#مجید_صانعی_موفق🕊
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
3.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آخرین پیاده روی اربعین شهید نوید صفری❤️🩹🚶
امروز با خواندن زیارت عاشورا به نیابت از شهید صفری ، ان شاءالله شهید کربلای اربعین همه مارا امضا می کنند🤲🏻
#شهید_نوید_صفری | #اربعین
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
📜 فرازی از وصیتنامه
#شهید_محمدرضا_موحد_دانش...🌷🕊
✍ فراموش نکنید امامِ زمانِ شما حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف است.
لحظهای از دعا برای سلامتی ایشان غفلت نکنید. گرفتاریهای خود را به واسطه ایشان حل و رفع کنید.
با تمام قدرت کوشش کنید تا هر چه زودتر حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف ظهور فرماید. اطلاعات و معرفت خود را به امام زمان زیاد کنید و سعی کنید دلتان با محبت به امام انس بگیرد.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی میگویند قبل از شهید شدن باید مثل یک شهید زیست و زندگی کرد یعنی همین
به مناسبت سالروز شهادت
#شهید_عباس_بابایی 🕊
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
عشق به فرزند
#قسمت_صد_و_سی_و_هشت_
🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴
گفتم :«حتماً اینها رو از چشم من میبینن؟»
«خب بله دیگه»
لخبندی زدم و گفتم «بنده های خدا نمی دونن که من اگر تو خدمت به انقلاب توفیقی هم دارم، مدیون آقای برونسی هستم.»
مکث کردم و پی ،صحبت با خونسردی پرسیدم :«حالا کدوم قوم و خویش ها ناراضی هستن؟»
اسم بعضی ها را برد نزدیکترین افراد بودند به آقای برونسی. ادامه داد:«دیروز که اون جا بودم همه شون اومده بودن که اتمام حجت کنن»
«چه اتمام حجتی؟»
«پا تو یک کفش کرده بودن که از این به بعد اگه رضایی بخواد بیاد خونه ی تو دیگه ما پا تو خونه ات نمی
گذاریم.»
دستی به محاسنم کشیدم سرم را بالا و پایین تکان دادم و ناباورانه گفتم: «عجب!»
پرسیدم: «خب آقای برونسی چی گفت؟»
اولش خیلی حرف زد و اونا رو نصحیت کرد ولی وقتی دید که از خر شیطون پایین نمی آن،همچبن جدی و
خاطر جمع به همه شون گفت «من از یک یک شما می گذرم و از رضایی نه.»
اصلا همه ماتشون ،برد اوستا عبدالحسین هم شاید برای این که شوکه نشن ،گفت:« آقای رضایی داره به انقلاب خدمت میکنه و دوستی ما به خاطر خداست»...
از علاقه ی او به خودم خبر ،داشتم ولی دیگر نمی دانستم تا این حد زیاد باشد.
چند روزی از آن ماجرا گذشت حسن " ۱ .. آن وقتها هنوز دبستان نمی رفت یک روز داشت با بچه ای که همسن و سال خودش بود بازی می.کرد نمی دانم چکار کرد که صدای جیغ و داد بچه بلند شد. رفتم جلو، دست حسن را گرفتم و آوردم این طرف برای خالی نبودن عریضه یکی دوتا هم خیلی آهسته زدم پشت کله اش. او هم کوتاهی نکرد و یکدفعه زد زیر گریه دستش را از دستم کشید بیرون و دوید تو خانه
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
عشق به فرزند
#قسمت_صد_و_سی_و_هفت_
🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴
گفتم: «نه»
گفت:«باید یک صندلی تو کوچه بگذارم و همسایه ها رو جمع کنم بعد به شون بگم که بابا من زن و بچه ام رو دوست دارم خیلی هم دوست دارم اما جبهه واجبتره.»
خنده از لبش رفت تو چشمهام نگاه کرد و پی حرفش را گرفت:« اون خانمی که این حرف رو به تو زده، لابد نمی دونه زن و بچه ی من این جا در امن و امان هستن، ولی تو مرز خیلیها هستن که خونه و همه چیزشون از بین رفته و اصلا امنیت ندارن»
حجت الاسلام محمد رضا رضایی
هر دو ساکن مشهد شده بودیم و هر دو درگیر مسائل انقلاب بودیم رو همین حساب ،خانه ی آنها زیاد رفت و آمد داشتم یکی از فامیلهای آقای برونسی یک جوان دبیرستان بود به اسم عباس اکبری یک روز آمد پیشم از حال و هواش معلوم بود موضوع مهمی را می خواهد بگویید سلام کرده و نکرده با تعجب:گفت:« من نمی دونستم اوستا عبدالحسین تا این حد شما رو دوست داشته باشه!»
حرفش برام غیر منتظره بود کنجکاو شدم بدانم جریان چیست. پرسیدم: «چطور؟»
گفت: «همین که شما خونه ی اونها زیاد رفت و آمد داری خیلی از قوم و خویش ها راضی نیستند.
تا آن موقع همچین چیزی را نمی دانستم با چشمهای گرد شده ام پرسیدم: «چرا؟»
« رو حساب همین مسائل سیاسی و مثلاً زندان رفتن اوستا عبدالحسین و از این جور حرفها.»
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh