2.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 در روایت هست بسیاری از اهل عذاب بخاطر زبانشون هست که در جهنماند🔥
🔸استاد عالی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
ماه صفر برفت و عزای مصطفی شد
مسموم زهر کینه امام مجتبی شد
مدینه شور و شین است
خونین دلِ حسین است
گرم عزا ملائک در سوگ مصطفایند
ارض و سما به گریه از داغ مجتبایند
#شهادت_پیامبر_اکرم(ص)🥀
#شهادت_امام_حسن(ع)🥀
#تسلیت_باد🏴
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
2.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کاش تو مدینه داشتی صحن حضرت زهرا (سلام الله علیها)
برا تو بارونی میشد چشمِ همه دنیا...
#شهادت_پیامبر_اکرم🏴
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
15.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حی علی العزاء
حی علی البکاء
تازه اومد محرم خاتم الانبیاء
#شهادت_پیامبر_اکرم(ص)🏴
#محمدرضا_طاهری🎙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
صحرای وانفسا
#قسمت_دویست_و_هفت_
صبح اذان که گفتند نماز خواند و راه افتاد طرف کاشمر.
سه چهار ساعتی مانده بود به غروب، بچه ی همسایه آمد و گفت:« آقای برونسی از کاشمر تلفن زدن با شما کار
دارن» آن روز لوله های آب، توی کوچه ترکیده بود و ما ازصبح آب نداشتیم ،همین حسابی کلافه ام کرده بود.پیش خودم گفتم: «اینم حتماً زنگ زده که باز بگه من نمی تونم بیام!»
بچه ی همسایه منتظر ایستاده بود با ناراحتی به اش گفتم:« برو پسر جان از قول من به آقای برونسی بگو هر چی دلش می خواد تو همون کاشمر، پیش فامیلش بمونه و از همون جا هم بره جبهه ،دیگه خونه نمی خواد بیاد!»
دم دمای غروب بود آب تازه آمده بود و تو حیاط داشتم ظرف ها را می شستم، یکدفعه دیدم آمد، به روی خودم نیاوردم، از دستش حسابی ناراحت بودم،حتی سرم را بالا نگرفتم،جلوی من، روی دو پایش
نشست.خندید و گفت: «چرا این قدر ناراحتی؟»
هیچی نگفتم، خودم، خودم را داشتم می خوردم، مهربانتر از قبل گفت:« برای چی نیومدی پای تلفن؟ تو اصلاً می دونی من چرا زنگ زدم؟»
باز چیزی نگفتم،
«می خواستم یک چند روزی ببرمتون کاشمر»
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh