🌸بـِسـم ِ ربــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقین🌸
محـاصـره ایــم سیـــّد !
اینجـا نـه #سنگــر داریــم نـه بی سیــم و نـه ســِلاحی !!
بعـد از شمـا روزهـایمـان ، کمتـر #رنگِ خـدا مـی گیــرد !
اینجـا دیگـر #عشـق معنـایی نـدارد !
تشنه ایم سیّد !
#تشنـهء صداقت ! عـدالت ! یکرنگـی ! خلـوص و صفـا و صمیمیـّت...
اینجــا بـه مـا خـوش نمـیگـذرد...دلمــان #تنـگِ شمـاست..
در ایــن #غـربتــکدهء دنیــا ،
دلــم از بی شمـا بـودن پـوسیــــد ..
سـر بستـه مـانـد #بغـضِ گـره خـورده در دلــم..
آن گـریـه هـای عقـده گشـا در #گلـو شکست...
❣شهید حاج سید مجتبی علمدار❣
اَللهُمَ اَسئَلُکَ مِنَ الشَهادَةِ اَقسَطَها
اللهم الرزقنا...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
9⃣7⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠 بابای بی سر😢
🌷اسمش #بابازادگان بود. صداش ميزدن «بابا»؛ ديگر حوصله «زادگانش » رو نداشتن. گاهي هم سر به سرش ميذاشتن
🌷صدا ميزدن «بابا...» وقتي بر ميگشت #سينه ميزدند و ميگفتن: «قربان نعش بي سرت.»
ميخنديد و سر تكان ميداد .
🌷با بي سيم چي دوتايي آمده بودن بيرون، پتوها رو تكان بدن.
دور و برشان #خاك بلند شد و همه چيز به هم ریخت.
🌷وقتي خاك نشست، ديديم #موج پرتشان كرده توي #سنگر، رفتم توي سنگر.
هر دو #شهيد شده بودن.
سر بي سيم چي روي #شانه بابا بود مثل وقتي كه يكي سرش را روي شانه ديگري ميذاره و ميخوابه
بابا هم سر نداشت.
«بابا قربان نعش بي سرت»
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
. ❌ #لطفا متن زیر رو با #حوصله بخونید❌
#بسم_الله_الرحمن_الرحيم
✖️ محمد! 😊
❌ بله #داداش ؟
✖️ #اینستاگرام اِت رو به روز کردی؟
❌ آره چطور؟ 😎
✖️ این قضیه #استوری چیه اون بالا اضافه
شده
❌ اوووو پسر ، از دنیا چقد عقبی خیلی
باحاله #باحااااال ...
معمولا #عکس های روزانشونو میزارن
البته معمولا به درد ما که خیلی میخوره!😉
✖️ چرا؟
❌ اون زیر میتونی #کامنت بدی واس عکس
طرف؟!
✖️ آره
❌ خب اگه اونجا کامنت بدی میره تو
دایرکتش!
ما قبلا کلی خودمونو میکشتیم بریم
#دایرکت یکی که چجوری سر صحبتو با
طرف باز کنی و #خلاصه .....
اما الان مثلا واسه عکسش نظر میزاری
خود بخود سر صحبت وا میشه
بقیش هم که خودت واردی!! 😉
✖️ عجب! 😃 چقد خوب، تو هم اوستااا
شدیااا ناقُلا
❌ چه کنیم داااش 😅
تازه من تو استوری #قیافه چنتا از
#فالوئر هامو دیدم...اولین بارِ عکسشونو
گذاشتن!!
مثلا تو پستاشون #حیا میکردن نمیذاشتن
ولی اینجا انگار #خصوصی تره و .....
خلاصه فضای خیلی بهتری ساخته
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
✨حسین حسین سلمان
(فیشششششش 📞)
✨ حسین حسین سلمان
(فیشششششش 📞)
✨ حسین جان ما تو شمال حلب گیر افتادیم... آتیش دشمن خیلی سنگینه...
(فیشششششش 📞)
بچه ها یکی یکی دارن پر پر میشن...
شما کجایین پس؟
(فیشششششش 📞)
اینجا نیرو کمه... کسی صدامو میشنوه؟؟؟ (فیشششششش 📞)
✨ بگوشم
✨ سلمان ماهم اینجا درگیریم....
✨ داد نزن از اون طرف بیسیم...
(فیشششششش 📞)
✨ اینجا... تو #سنگر های #دیجیتالی گیر افتادیم...
(فیشششششش 📞)
✨ جبهه ی شمال اینستا گرام...
✨ نیروهامون دارن خودشون خودشونو
#شهید...
✨ نه ببخشید #ساقط میکنن... 😓
(فیشششششش 📞)
✨ زود بازیو باختن سلمان جان...
✨ خیلی زود....
✨ با یه عکس...
(فیشششششش 📞)
✨ اگه میتونی نیرو بفرست برامون....
________________________
✍پ.ن:
طرف صحبت فقط با خانم ها #نیست
متاسفانه هر دو طرف رعایت نمیکنیم...
💥اما...
خواهر من شما باید #بیشتر رعایت کنی...
میدونی چرا⁉️
یاد حرف یه بزرگی میفتم که خیلی سنگینه:
میگفتن دختر شیعه #ناموس_امام_زمانه.
این روزا وقتی واسه ناموس آل الله و قضایای شام گریه میکنیم....
یخورده هم واسه ناموس شیعه و این فضای مجازی #ناله_بزنیم....
🌸 صلوات فراموش نشه!✋
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه 1⃣4⃣ 💠 شب پنیر،صبح پنیر 🔹این اواخر دیگر چشممان که به پنیر می افتاد خود به خود حالمان ب
🌷 #طنز_جبهه2⃣4⃣
💠 #بى_خوابى_صدام
🔹يك شب در منطقه #طلائيه در سنگر خوابيده بوديم كه ناگهـان #آب بـا شدت زياد وارد سنگر شد.
🔸مانده بوديم كه اول وسايلمان را جمع كنيم يا اول از سنگر خارج شويم. خلاصه #پتوهايمان را زير بغـل زده و از #سـنگر بيرون پريديم.
🔹وقتى رفتيم بيرون، متوجه شـديم نيروهـاى #عراقـى آب را #پمپاژ كرده و به سوى سنگرهاى ما فرستاده اند.
🔸يكى از بچه ها كه #بدخواب شده بود، بـا لحـن غـضب آلودى گفـت: خدا لعنتت كند #صدام! تو روز و شب حاليت نيست، بابا سـاعت يـازده شب است، بگير بخواب، فردا هر غلطى خواستى بكن!
🔹بچه ها كه از خيس شدن در آن موقع شب و در آن هواى #سرد خيلـى دلخور شده بودند، با اين حرف دوستمان همه چيز را فراموش كرده و از ته دل شروع به #خنديدن كردند.
🔸او مى گفت: انگار صدام #بـى_خوابى بـه سرش زده كه نيمه شب هم ول كُن ما نيست!
🎙راوى: رزمنده عباس سالارمحمدى
#لبخند_بزن_بسیجی😁
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه2⃣4⃣ 💠 #بى_خوابى_صدام 🔹يك شب در منطقه #طلائيه در سنگر خوابيده بوديم كه ناگهـان #آب بـا
🌷 #طنز_جبهه3⃣4⃣
💠 #رعد_و_برق
🔹یک شب که تو منطقه عملیاتی سمت #کردستان بودیم دشمن شروع کرد و با گلوله ی #توپ سمت ما رو می زد که یک گلوله هم خورد پشت #سنگر ما.
🔸تو این مواقع دیوارها و سقف سنگر می لرزید و گرد و خاک سنگر همه جا را فرا گرفت.بچه ها هر کدوم به یک طرف #فرار می کردند که #پناه بگیرند.
🔹یکی از بچه ها که اسمش اکبر بود #خوابیده بود، هیجان زده بلند شد و گفت: #صدای چی بود؟
گفتم: بلند شو توپ بود، توپ می زنند، توقع داشتی چی باشه؟
🔸 #راحت سر جایش خوابید و گفت: ای بابا فکر کردم #رعد_و_برق بود. چون من از رعد و برق می ترسم.😂
#لبخند_بزن_بسیجی😁
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه5⃣5⃣ 💠 سلامتی راننده 🔹صدا به صدا نمیرسید. همه #مهیای رفتن و پیوستن به برادران مستقر در
🌷 #طنز_جبهه 6⃣5⃣
💠تو که مهدی رو کشتی ...
🔸 #آقا_مهدی فرمانده گروهان مان درست و حسابی ما را روحیه داد و به #عملیاتی که می رفتیم تو جیه مان کرد.
🔹همان شب زدیم به #قلب دشمن و تخته گاز جلو رفتیم. صبح کله سحر بود و من نزدیک #سنگر آقا مهدی بودم که ناغافل خمپاره ای💥 سوت کشان و بدون اجازه آمد و زرتی خورد رو خاکریز.
🔸 زمین و زمان بهم ریخت و موج #انفجار مرا بلند کرد و مثل هندوانه🍉 کوبید زمین. نعره زدم: #یا_مهدی! یک هو دیدم صدای خفه ای از زیر میگوید: «خونه خراب، بلند شو، تو که مهدی را #کشتی!»
از جا جستم. خاک ها را زدم کنار. آقا مهدی زیر آوار داشت #میخندید😄😄.
#لبخند_بزن_بسیجی😁
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه4⃣6⃣ 💠پسرخاله زن عموی باجناق 🔸یک روز سید حسن حسینی از بچههای #گردان رفته بود ته درهای
🌷 #طنز_جبهه 5⃣6⃣
💠اخوی عطر بزن
🔸 #شب_جمعه بود؛ بچه ها جمع شده بودند تو #سنگر برای دعای کمیل
🔹چراغارو خاموش کردند، #مجلس حال و هوای خاصی گرفته بود، هر کسی زیر لب زمزمه می کرد و #اشک میریخت.
🔸یه دفعه اومد گفت #اخوی بفرما، #عطر بزن ...ثواب داره
- اخه الان وقتشه؟
بزن اخوی ..بو بد میدی ... #امام_زمان نمیاد تو مجلسمونا😇
🔹بزن به صورتت کلی هم #ثواب داره، بعدِ دعا که #چراغا رو روشن کردند، صورت همه #سیاه بود، تو عطر #جوهر ریخته بود...😝😝
🔸بچه ها م یه #جشن_پتوی حسابی براش گرفتند...😂😂
#لبخند_بزن_بسیجی😁
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه6⃣7⃣ 💠دعای مادر 🔸عازم #جبهه بودم. یکی از دوستانم برای اولین بار بود که به جبهه می آمد.
#طنز_جبهه7⃣7⃣
💠 دندان مصنوعی
🔸شلمچه بودیم.از بس که #آتش🔥 سنگین شد، دیگه نمی تونستیم خاکریز بزنیم. حاجی گفت: «بلدوزرها رو خاموش کنید🚜 بزارید داخل سنگرها تا بریم🚶 مقّر».
🔹هوا داغ بود☀️ و #ترکش، کُلمَن آب رو سوراخ کرده بود. تشنه و خسته و کوفته، 🤕سوار آمبولانس🚑 شدیم و رفتیم.
🔸به مقر که رسیدیم ساعت دو نصفه شب بود. 🌙از #آمبولانس پیاده شدیم و دویدیم طرف یخچال. #یخچال نبود.🖱 گلولهی خمپاره صاف روش خورده بود و برده بودش تو هوا.
🔹دویدیم🏃 داخل #سنگر. سنگر تاریک بود، فقط یه فانوس کم نور آخر سنگر میسوخت.
دنبال #آب میگشتیم💧 که پیر مرادی داد زد: «پیدا کردم!» و بعد #پارچ آبی رو برداشت و تکون داد.🍶
🔸انگار #یخی داخلش باشه صدای تَلق تَلق کرد. گفت: «آخ جون».😊و بعد آب رو سرازیر گلوش کرد. میخورد که حاج مسلم- پیر مرد مقر- از زیر #پتو چیزی گفت: «کسی به حرفش گوش نداد. مرتضی👱🏼 پارچ رو کشید و چند #قُلُپ خورد.».به ردیف همه چند قُلُپ خوردیم.
🔹خلیلیان آخری بود.
تَهِ آب رو سر کشید.پارچ آب رو تکون داد و گفت: «این که یخ نیست. این چیه؟!»🤔😳
حاج مسلم آشپز، سرشو از زیر پتو بیرون کرد و گفت: «من که گفتم اینا #دندونای_مصنوعی منه!😁 یخ نیست، اما کسی گوش نکرد، منم گفتم #گناه دارن بزار بخورن!»😄
🔸هنوز حرفش تموم نشده بود که همه با هم #داد زدیم:وای!.😱
از سنگر دویدیم🏃 بیرون. هر کسی یه گوشهای سرشو پایین گرفته بود تا...!
که احمد داد زد:«مگه چیه! چیز #بدی نبود! آب دندونه! اونم از نوعِ حاج مسلمش! مثل #آبنبات.».😂
اصلاً فکر کنید #آب_انار خوردید.😀😂
#لبخند_بزن_بسیجی😁
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh