13.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
موج انفجار، پدرم را شهید کرد
داستان تلخ شهید شدن پدر یکی از دختران اهل سوریه در جنگ
+ حورا و کوثر، بازماندگان جنگ سوریه
#جبهه #شبکه_یک
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌙#ماه_رمضان_شهدایی
🌕شهید مدافعحرم #مصطفی_صدرزاده
🌺یکبار ماه رمضان، مامان برای خرید به بازار رفت.آن روز من و مصطفی خانهشان بودیم. خیلی نگذشت که مامان دست خالی به خانه برگشت. مصطفی در را به روی مامان باز کرد و گفت:«به این زودی خریدتون تموم شد؟»
🌻مامانم روی مبل نشست و با ناراحتی گفت:«اصلا خرید نکردم!»چادرش را روی مبل گذاشت و ادامه داد:«وقتی دیدم خیلیا به راحتی در ملأ عام روزهخوری میکنن، اونقدر ناراحت و عصبانی شدم که دیگه قدرت خرید نداشتم!»
🌺مصطفی کنار مامان نشست و گفت:«کسی که روزهخوری میکنه، در واقع داره با خدا علنی میجنگه؛ چون خدا به صراحت توی قرآن این کار رو حرام دونسته. حالا فکر کنید با این کار چقدر دل امامزمان به درد میآد!»
✍فرازی از وصیتنامه:«مردم عزیز ایران یادمان باشد که به خاطر وجب به وجب این سرزمین و دین اسلام چقدر خون دادیم،چقدر بچههای ما یتیم شدند،زنها بیوه،مادرها مجنون، پدرها گریان فقط و فقط برای خدا بود. در این ماه مبارک رمضان دل ما شکست، دل امامزمان بیشتر و بیشتر که در مملکت شهدا حرمت ماه خدا توسط بعضیها نگهداشته نشد!»
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چند آیه #قرآن بخوانیم
ثواب آن هدیه به روح مطهر شهدا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
امام صادق عليه السلام : روزه دار دو شادى دارد : يك شادى هنگام گشودن روزه اش و شادى ديگر هنگام ديدار با پروردگارش .
ميزان الحكمه ج6 ص394
#حدیث
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
10.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️روایت حاج قاسم سلیمانی از علت رد صلاحیتاش در گزینش سپاه
#سردار_سلیمانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
6.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷 چقدر ما مدیون #حضرت_خدیجه سلام الله علیها هستیم.
🟢 امشب دو رکعت نماز بخونیم وبه ایشون هدیه بدیم....
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❤ #عاشقانہ_دو_مدافع❤ #قسمت_بیست_هفتم _إ اسماء مـݧ هنوز کلے حرف دارم حرفاے اصلیم مونده... باشہ داداش
❤️#عاشقانہ_دو_مدافع❤️
#قسمت_بیست_هشتم
غرق تو افکار خودم بودم
کہ متوجہ شدم داره دستشو جلوے صورتم تکوݧ میده صدام میکنہ
خانم محمدی❓
بہ خودم اومدم
هاااا❓چییییی❓بلہ❓
یہ لحضہ نگاهموݧ بهم گره خورد
انگار همو تازه دیده بودیم
چند دیقہ خیره با تعجب بہ هم نگاه میکردیم
_چہ چشمایے داشت...
_چشماے مشکے با مژه هاے بلند،با تہ ریشی کہ چهرشو جذاب تر کرده بود
چرا تا حالا ندیده بودم خوب معلومہ چوݧ تو چشام نگاه نمیکرد
سجادے بہ چے خیره شده بود❓
فقط خودش میدونست
_احساس کردم دوسش دارم،بہ ایـݧ زودی.
با صداے آقایے یہ خودموݧ اومدیم
آقا❓چیز دیگہ اے میل ندارید❓
از خجالت سرمونو انداختم پاییـ.
لپام قرمز شده بود دلم میخواست زمیـݧ دهـݧ باز کنہ مـݧ برم توش
_سجادے هم دست کمے از مـݧ نداشت
مرد خندید و رو بہ سجادے گفت نامزد هستید❓
سجادے اخمے کردو گفت نخیر آقا بفرمایید.
هموݧ طور کہ سرموݧ پاییـݧ بود مشغول خوردݧ آب هویج شدیم
گوشیم زنگ خورد
مریم بود ینے چیکار داشت❓
جواب دادم:
_الو سلام
-سلااااااام عروس خانم بے معرفت چہ خبر❓
اقا داماد خوبـ❓
کجاے بحثید❓
تاریخ عقد و اینام کہ مشخص شده دیگہ❓
واے حالا مـݧ چے بپوشم خدا بگم چیکارت نکنہ اسماء همہ ے کارات هول هولکیہ....ماشااالا نفس کم نمیورد.
جلوے سجادے نمیتونستم چیزے بگم
یہ لبخند نمایشے زدم و گفتم:
مریم جاݧ بعدا خودم باهات تماس میگیرم فعلا...
إ اسماء وایسا قطع نکن اس...
گوشے و قطع کردم
انقد بلند حرف میزد کہ سجادے صداشو شنیده بود و داشت میخندید
از خندش خندم گرفت
_سوار ماشیـݧ شدیم مونده بودیم کجا باید بریم
سجادے دستش و گذاشت روفرموݧ و پووووووفے کرد و گفت:
خوب ایندفہ شما بگید کجا بریم❓
بہ نظریم یہ پارکے جایے حرفامونو بزنیم
باشہ چشم ....
ادامه دارد....
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh