377.7K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️شهادت مؤذن حین اذان گفتن به همراه همه نماز گزاران مسجد در نوار غزه
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
2.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 روایت داریم اگه کسی ناموس اهل ایمان باشه
به عمد به اندامش نگاه کردی
شک نکن یکی هم به ناموس تو اینطور نگاه میکنه..
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
6.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطره گریه آور از همسر شهید برونسی
🔹️مراقب باشیم این خونهای پاک هدر نرود.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
1.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سیدی که این همه دوستش داریم و هنوز که هنوزه با شنیدن صداش اشکهامونسرازیر میشه، برای غزه ایستاد و جون عزیزش رو داد
ما برای غزه چه کردیم؟
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
23.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ سخنرانی حاج قاسم در بین مدافعان حرم در حلب
درخواست جالب #مدافعان_حرم از حاج قاسم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
www.vaezin.com - شب را چگونه صبح کردی؟.mp3
زمان:
حجم:
16.11M
📲 فایل صوتی ۲۱۰۸
🎙واعظ: حاج آقا #هاشمی_نژاد
🔖 شب را چگونه صبح کردی؟ 🔖
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
20.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️ویژه
📹نماهنگ | شوقِ عاشقانِ وصل
☝سخنان شنیدنی شهید حاج قاسم سلیمانی در مراسمی که شهید زاهدی نیز حضور داشت و اشک میریخت
✏️روایت رهبر انقلاب از شوق شهادت شهیدانی از قبیل شهید زاهدی، رحیمی و...: اینها کسانی بودند که یک عمر دنبال شهادت دویدند؛ خدا به آنها این اُجرت را داد به خاطر جهادشان؛ خوشا به حالشان!
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
2.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صحبتهای شنیده نشده شهید #حسن_باقری ...
ببینید
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❤️ #عاشقانہ_دو_مدافع❤️ #قسمت_سی_پنجم _غرق در افکارم بودم که یدفعه بابا وارد اتاق شد بہ احترامش بلند
❤️ #عاشقانہ_دو_مدافع❤️
#قسمت_سی_ششم
_علے جلوے محضر منتظر وایساده بود...
بابا جلوے محضر پارک کردو از موݧ خواست پیاده شیم
علے با دیدݧ ما دستشو گذاشت روسینشو همونطور کہ لبخند بہ لب داشت بہ نشونہ سلام خم شد
_اردلاݧ خندید و گفت ببیـݧ چہ پاچہ خوارے میکنہ هیچے نشده
محکم زدم بہ بازوش و بهش اخم کردم.
اردلاݧ دستم و گرفت و از ماشیـݧ پیاده شدیم
ماماݧ و بابا شونہ بہ شونہ ے هم وارد محضر شدـݧ
منو اردلاݧ هم با هم علے هم پشت ما
با ورود ما بہ داخل محضر همہ صلوات فرستادند
_فاطمہ خواهر علے اومد و دستم از دست اردلاݧ کشید و برد سمت سفره ے عقد
دختره با مزه اے بود صورت گرد و سفید با چشماے مشکے،درست مثل چشماے علے داشت.
_مادرش هم چادر مشکیمو از سرم برداشت و چادر سفید حریرے کہ بہ گفتہ ے خودش براے زݧ علے از مکہ آورده بود و سرم کرد و روصندلے نشوند
_هیچ کسي حواسش بہ علے کہ جلوے در سر بہ زیر وایساده بود نبود
عاقد علے و صدا کرد
آقا داماد بفرمایید بشینید همہ حواسشوݧ بہ عروس خانومہ یکے هم هواے دامادو داشتہ باشہ
_با خجالت رو صندلے کنارے مـݧ نشست
باورم نمیشد همہ چے خیلے زود گذشت و مـݧ الاݧ کنار علے نشستہ بودم و تا چند دیقہ ے دیگہ شرعا همسرش میشدم
استرس تموم جونم و گرفتہ بود.
_دستام میلرزید و احساس ضعف داشتم
عاقد از بزرگ تر ها اجازه گرفت کہ خطبہ عقد و جارے کنہ
علے قرآن و گرفت سمتم و در گوشم گفت:
بخونید استرستوݧ کمتر میشہ
قرآن رو باز کردم
_"بسمِ اللہ الرحمـݧ ارحیم"
یــــس_والقرآن الکریم...
آیہ هاے قرآن و تو گوشم میپیچید احساس آرامش کردم
تو حال و هواے خودم بودم کہ با صداے حاج اقا بہ خودم اومدم
_براے بار آخر میپرسم
خانم اسماء محمدے فرزند حسیـݧ آیا وکیلم شما را بہ عقد آقاے علے سجادے فرزند محمد با مهریہ معلوم در بیاورم❓آیا وکیلم❓
همہ سکوت کرده بودند و چشمشوݧ بہ دهـݧ مـݧ بود
چشمامو بستم
خدایا بہ امید تو
_سعے کردم صدام نلرزه و خودمو کنترل کنم
با اجازه ے آقا امام زماݧ،پدر مادرم و بقیہ ے بزرگتر ها
"بلہ"
_صداے صلوات و دست باهم قاطے شد و همہ خوشحال بودݧ
علے اومد نزدیک و در گوشم گفت:مبارکہ خانوم
از زیر چادر حریر نگاهش کردم
خوشحالے و تو چهرش میدیدم.
حالا نوبت علے بود کہ باید بلہ میگفت.
با توکل بہ خدا و اجازه ے پدر مادرم و پدر مادر عروس خانوم و بزرگتر هاے جمع
"بلہ"
_فاطمہ انگشتر نشونو داد بہ علے و اشاره کرد بہ مـݧ
دستاے علے میلرزید و عرق کرد دست منو گرفت و انگشترو دستم کرد
سرشو آورد بالا و چادرمو کشید عقب و خیره بہ صورتم نگاه کرد
حواسش بہ جمع نبود همہ شروع کردݧ بہ دست زدݧ و خندید.
دستشو فشار دادم و آروم گفتم:
زشتہ همہ دارݧ نگاهموݧ میکنـ.
_متوجہ حالت خودش شد و سرشو انداخت پاییـݧ
مامانینا یکے یکے اومدݧ با ما روبوسے کردݧ و براموݧ آرزوے خوشبختے میکردݧ
اردلان دستم و گرفت و در گوشم گفت
دیدے ترس نداشت خواهر کوچولو
دیگہ نوبتے هم باشہ نوبت داداشہ
خندیدم و گفتم:انشا اللہ
علے و رو در آغوش کشید و چند ضربہ بہ شونش زدو گفت خوشبخت باشید
_بعد از محضر رفتم سمت ماماݧ اینا کہ برگردیم خونہ
مادر علے دستم رو گرفت و رو بہ مامانینا گفت
خوب دیگہ با اجازتوݧ ما عروسموݧ رو میبریم...
داستان ادامه دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
دلتنگِ توام
در دلِ تنگم
گله بسیار
دلتنگ بشو
دست از این فاصله بردار
#شهید_مجید_قربانخانی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh