هدایت شده از قمپز
📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣
🔷عزیزانی که مایلند در شصت و نهمین محفل طنز قمپز، آثار منظوم و منثور خود را قرائت کنند، لطفــا آثار خــود را تــا تاریـخ سه شنبه بیست و سوم بهمن ماه به ادمین کانال ایتای ادبیات قم، ارسال کنند.
نشانی ادمین:👇
🆔@adabqomadmin
موضوعات:
🔹ناترازیهای جوان ایرانی
🔹موضوع آزاد (مثل همیشه)
🔻قمپز در شبکههای اجتماعی🔻
🔗 ایتا | یوتوب
insta: qompoz.ir
#پویش_شعرمهدوی_جان_جهان
گاهی بنشین و بی امان حرف بزن
بااهل زمین و آسمان حرف بزن
اما دلت از زمانه هر وقت گرفت
با مهدی صاحب الزمان حرف بزن
از لطف تو بی شمار صحبت کردیم
از غربت تک سوار صحبت کردیم
وابسته به شیرینی دنیا بودیم
از تلخی انتظار صحبت کردیم
ای کاش به برکه جنب و جوشی برسد
ازجانب آسمان خروشی برسد
کو اسب سفید آرزوهامان کاش
از راه سوار سبزپوشی برسد
سایه رحیمیان
@adabqom
#پویش_شعرمهدوی_جان_جهان
یاقوت از این چکیده، گرانتر نداشتم
جز اشک ِ از فراق تو، گوهر نداشتم
تا پیشکش به ساحت نورانیات کنم
از این دل جنونزده بهتر نداشتم
عمری میان گریه دعا کردیام، ولی
دست از سر گناه و جنون برنداشتم
اما خدای حاضر و ناظر خودش گواه؛
در سینهام به غیر تو باور نداشتم...
فرماندهی دلم! لک لبیک! ساقیا!
بر لب جز این شراب مطهر نداشتم
ای مفرد مذکر غایب! شب الست،
چیزی به غیر عشق تو را برنداشتم...
زهرا علیدوستی
@adabqom
#پویش_شعرمهدوی_جان_جهان
به محض اینکه بیایی بهار میآید
و باغ های زیادی به بار میآید
به محض اینکه بیایی پرنده میخندد
و گرگ با سگ و چوپان کنار میآید
به محض اینکه بیایی، به شوق دیدارت
هزار شاخه گل از لاله زار میآید
درخت بید به همراه باد میآید
درخت سرو به همراه سار میآید
پرندگانِ غزلخوان سرود میخوانند
و رود رقص کنان با سهتار میآید
چقدر رنگ پراکنده ای تو در اشیاء
که برگ زرد به رنگ انار میآید
به هر کجا که بیایی شراب میروید
و دسته دسته سپاه خمار میآید
مسیح پشتِ قدومت پیاده جان بر کف
تو آن نگار که دُلدُل سوار میآید
مرا سریست پر از آه و آرزو، بشکن
که در مسیر عبورت به کار میآید ..
طه محتشم (ابوالفضل شیرخدائی)
@adabqom
#پویش_شعرمهدوی_جان_جهان
من و ناامیدی مبادا، مبادا
من و ناامیدی ز فردا ،مبادا
مبادا شکستن ، مبادا نشستن
مبادا بیفتیم از پا، مبادا
من وماو امثال ماها نمردیم
تو تنهای تنهای تنها، مبادا
فدای غم تو! غم و ماتم تو !
دلت بی قرار غم ما، مبادا
کجا خانه داری؟ بگو خیمه ات کو؟
من اینجا ، تو بر خاک صحرا مبادا
به جز جمکران تو هر صبح جمعه
سرم گرم اینجا و آنجا مبادا
شب و روز دارم به لب این دعا را
بدون تو یک لحظه دنیا مبادا
.
.
نفس ها بریده ، جهان روبه موت است
اماما ! مسیحا ! بیا تا مبادا ..
فاطمه معصومه شریف
@adabqom
#پویش_شعرمهدوی_جان_جهان
به جهالت دلم از نور تهیست
جهل شد قافله سالار خدایا کافیست
همه تن از پی بطلان هوس میگردند
نور را در پس کوهی پر غم میگردند
روز وشب،جهل به آغوش کشیدند
ولی..
حالیا،تشنه ی آبی به سرابند
ولی...
مردم خسته ی غزه،نفسی میخواهند
رجعت ،منتقم خون خدا میخواهند
کاش پرچم به دل خاک بکوبد ،شاید
کاش بر کعبه گذارد قدم بی باکش
مرد غزه تو بدان ،یاری هست
خواهد آمد..
به طواف حرم امن خدا می آید
ظلم ظالم به خودش برگردد
او می آید که نفس بر تن تو برگردد
و تو خواهی فهمید...
رحمت عالمیان،رقعه ی مکتوب نوشت
حکم نیکی به زبان حضرت نور نوشت
تو بدان...
صاحب قدرت شیطان ،ز سرابی ماند
به یقین دشمن دین،حکم به عدوان دارد
ومن اکنون به خدا رو کردم
ناگهان دل به تمنای نیاز آوردم
لب به اوراد دعا،رو به سما آوردم
دل تشنه به یم ،حضرت حق آوردم
به قسم نامه ی آدم ،سوگند...
و به باران سوگند
کربلا هست هنوز
کودک خفته در آغوش پدر هست هنوز
او می آید که شیاطین بروند
او می آید که دل کودک تو شاد شود
مادر مضطرب غزه،دلش شاد شود
و خدایا ذکر میخوانم از اعماق وجود
برسان حضرت حجت،معبود
(زهرا صفری)
@adabqom
#پویش_شعرمهدوی_جان_جهان
صبح از نگاه غافل ما رفت و دور شد
یعقوب چشمهای سحرخیز کور شد
دست قنوت سبز سپیدار کوچهباغ
یکجا اسیر شعلهی شوم تنور شد
موسی که رفت حیلهی شیطان از آستین...
یکباره در نیامده راهی طور شد
تا اینکه سر برآورد از سایهها، نهال...
در جستجوی پرتو باریک نور شد
با ندبهی چکاوکی از خواب میپرم
آدینه بود و فصل رسیدن مرور شد
باد موافق است که از مشرق آمده
عیش بهارهی گل و پروانه جور شد
#حمزه_محمودی
@adabqom
#پویش_شعرمهدوی_جان_جهان
مسیح من! که دَمِ تو هوای بارانی ست
ببار بر دل من چون عجیب طوفانی ست
دلیل هر چه که بوده، وَ هست و خواهد بود
بیا که غیبت تو علّت پریشانی ست
چقدر از تو نوشتن در انزوای اتاق؟
نگاه من به درِ خانه بی تو زندانی ست
چه جمعهها که معطّل نشسته در تقویم
چه ندبه ها که نخواندیم و قسمت ما نیست!
در انتظار تو پاییز شد بهاران آه...
بدون تو همهٔ فصلها زمستانی ست
به وقت آمدنت دل که نیست اسپند است
به راه تو همهٔ چشم ها چراغانی ست
امیرحامد ولیان
@adabqom
#پویش_شعرمهدوی_جان_جهان
ای امید زمین، نوید زمان
دل من بی قرار آمدنت
دیدهام خیس و خیره بر جاده
مانده چشم انتظار آمدنت
در کجایی ببین جهان تشنه ست
نرگس باغ، آب میخواهد
روزها تیره مانده در پی نور
شب ما، ماهتاب میخواهد
جمعه ها عطر نرگس از همه سو
میدهد در زمین نوید تو را
میرسد جمعهای سپید از راه
تا ببینم نماز عید تو را
میرسی و بهار میآید
هر درختی شکوفه خواهد زد
هر مناره بلند خواهد گفت:
منجی ما، امام ما آمد
رقیه خلف زاده
@adabqom
#پویش_شعرمهدوی_جان_جهان
تو غزل، ماه، شکوفه، تو بهارانِ منی
تو همان آتشِ افروخته در جانِ منی
بی تو این باغ پر از حسرت پاییزی بود
با تو هر لحظه بهارست، تو بارانِ منی
ذرهای گم شده در وسعت چشمانِ توام
ای که هم مبدأ و هم مقصد و پایانِ منی
عشق آن قصهی شیرینِ نگفته به لب است
و تو در این دلِ خاموش، غزلخوانِ منی
تو همان نورِ نهانی که در این شامِ سیاه
میدمد از افقِ عشق، تو ایمانِ منی
هر چه گویم ز تو کم گفتهام ای نغمهی عشق
تو غزل، ماه، شکوفه، تو بهارانِ منی
فاطمه هوشنگی شایان
@adabqom
#پویش_شعرمهدوی_جان_جهان
دوبیتی های انتظار
دلم حال و هوایی تازه دارد
به لب ذکر و دعایی تازه دارد
دوبیتی های من وقتی بیایی
برایت حرف هایی تازه دارد
اگر چشم تو از هم وا نمی شد
زبان شعرهایم وا نمی شد
بدون دست های روشن تو
گره از کار عالم وا نمی شد
بیا در اول نوروز برگرد
که تا برگردد از نو ، روز برگرد
چه فرقی می کند آدینه ، شنبه ،...
(چرا فردا همین امروز برگرد)
دلم در حسرت آیینه ای سبز
معطل شد به پشت سینه ای سبز
به رغم جمعه های سرخ تقویم
بیا تا بشکفد آدینه ای سبز
تو را می خوانم ای از عشق لبریز
دلم از آه و غم لبریز ، برخیز _
بیا فانوس چشم روشنت را
بر ایوان نگاه من بیاویز
دل من شد ذبیح چشم هایت
زدم دم از مسیح چشم هایت
بیا تا من دخیل چشم خود را
ببندم بر ضریح چشم هایت
به خود آمد کویر تفته ی ما
که برگردی بهار رفته ی ما
اقامه شد بدون قامت تو
نماز جمعه ی این هفته ی ما
شکستن ، سهم دل در بی قراری
شکفتن ، کار گل های بهاری
بیا پلکی بزن آقا ، رها کن
مرا از این همه چشم انتظاری
مگر لایق نباشم دیدنت را
گل خورشیدی خندیدنت را
تقاضا می کنم آقا مبادا
نبینم جمعه ی تابیدنت را
بیا ای عرشی بالا نشینم
که من عاشق ترین مرد زمینم
بیا از باغ سرسبز نگاهت
گل زیبای اشکت را بچینم
بیا زیبا ترین صبح رهایی
فروغ چشم های روشنایی
بیا با ذوالفقارت ای سپیده
بزن بر فرق شب های جدایی
بیا ای علت فصل شکفتن
بهار تازه ی پاییز خفتن
چه حالی دارد از روی ارادت
دوبیتی در دوبیتی از تو گفتن
دلم لبریز از امید باشد
به دور از وهم و هر تردید باشد
دعای ندبه ی هر صبح جمعه
( زیارت نامه ی خورشید ) باشد
جهان یکپارچه چشم انتظارت
زمین در معرض صبح بهارت
امام عاطفه ، ای عدل گستر
بیا با بیرق و با ذوالفقارت
به شوقت آسمانی سبز دارم
نگاه مهربانی سبز دارم
میان قلب سرخ کوچک خود
همیشه جمکرانی سبز دارم
دلم آیین آیات تو دارد
ببین تصویر مرآت تو دارد
تو از نسل علی با ذوالفقاری
عدالت ریشه در ذات تو دارد
اگر داغ از شقایق سر نمی زد
غمی بر قلب عاشق سر نمی زد
بدون مطلع الفجر نگاهت
سحر از صبح صادق سر نمی زد
تو باشی آسمان آبی در آب است
تمام نقشه ها ، نقش بر آب است
همیشه حالت دریاچه از دور
بدون تو شبیه یک سرآب است
نثار مقدمت ، گل ، دسته کردم
شقایق ، با گلایل .... ، دسته کردم
شبی فانوس اشک روشنم را
چراغ غربت گلدسته کردم
کجایی ای چراغ صحن دیده
فراتر از شکوه هر قصیده
به بام وحشت شبهای تاریک
تو را چشم انتظارم ای سپیده
دلم تا کی برایت ندبه خواند
زمین هم آتش دل را فشاند
نگهدار تو شد دست خداوند
که دنیا خالی از حجت نماند
دلت پاک و دلت بی کینه برگرد
نگاهت بهتر از آیینه برگرد
دلم قربانی چشمت که دیریست
به عشقت می تپد در سینه برگرد
دوبیتی های سر سبز و رسیده
مرا بهتر ز یک دفتر قصیده
گمانم وعده ی موعود باشد
که رنگ از صورت شعرم پریده
غروب جمعه و چشم انتظاری
به پایان می رسد این بی قراری
بگو ای دل اگر آقا بیاید
چه حرف تازه ای در سینه داری؟
پرستوی دلم در آستانش
گرفته الفتی با زائرانش
بیاویزد شبی فانوس اشکم
بر ایوان بلند جمکرانش
دلش آیینه را تعبیر می کرد
کلام وحی را تفسیر می کرد
اگر مردم به فکر خود نبودند
کجا او این همه تاخیر می کرد
سحر شد غرق در دریای نورش
زمین پیوسته در فیض حضورش
الهی جمعه ی این هفته دیگر
فراهم ساز اسباب ظهورش
ندارد گر چه آدم صبر ایوب
زبانزد شد به عالم صبر ایوب
الهی بعد از این چشم انتظاری
عنایت کن کمی هم صبر ایوب
همیشه مایه ی هر درد سر ، ما
الهی رحم کن دیگر تو بر ، ما
به موعود شب آدینه سوگند
الهی در فرج تعجیل فرما
نفس تا در صدایم بند آمد
چو نی در هر نوایم بند آمد
برایش خواستم شعری بگویم
زبان شعر هایم .....................
رضا یزدانی صابونی
@adabqom
#پویش_شعرمهدوی_جان_جهان
ماییم و داغ عشق تو و آرمان زخم
دلگرم مانده ایم از آتشفشان زخم
پوشیده ایم جامه گلرنگ درد را
نوشیده ایم جامی از آن شوکران زخم
خواندیم شروه های جنون را به نام تو
رفتیم پا به پای تو تا بی کران زخم
چشم نجیب و روشن تو آبروی عشق
دست بلند عاطفه ات سایه بان زخم
فریادت انعکاس صدای محمد است
آواز آسمانی تو ترجمان زخم
اندوه بیکران تو را بارها نسیم
در گوش باغ گفت ولی با دهان زخم
بشکوه و سرفراز نمی ایستاد عشق
دستت نمی گرفت اگر بازوان زخم
آن روزها چقدر را می شناختم
در متن خون و خنجر و ایمان زمان زخم
بر این هوای بسته رخوت مرور کن
پرواز را هر آینه از آسمان زخم
فردا چگونه از پل آتش کند عبور
امروز هر که نگذرد از هفت خوان زخم
در ازدحام عافیت، آوازها، عزیز
ماییم شاعران جنون، شاعران زخم
دشمن ببین که زخم زبان میزند هنوز
ما را که خوانده ایم تو را با زبان زخم
آن جا تمام آینه ها را شکسته اند
دلسنگهای شب زده در آستان زخم
سبز است نبض باور ما تا طلوع صبح
جاریست خون گرم تو تا در رگان زخم
تا فتح باغ نور به نام تو می رویم
همراه با سلیل تو با کاروان زخم
ای وسعت غريب بخوان با گلوی گل
با ما دوباره جرعه ای از داستان زخم
در امتداد غربت زهرا گریستی
در التهاب آتش و خون تازیانه، زخم
این های های گریه و این شعله های آه
تفسیر داغ توست که هست ارمغان زخم
ما را ببر به خلوت رؤیایی حضور
ماییم از تبار تو از دودمان زخم
يارب مباد بر تن ما روز واپسین
چون پیکر شهید نباشد نشان زخم
نعمت الله شمسی پور
@adabqom