#پویش_شعرمهدوی_جان_جهان
برگشتنت حتمی ست! آری! راس ساعت
هرچند یک شب مانده باشد تا قیامت
می آید آن صبحی که آغاز جهان است
آن روز روشن، آن طلوع بی نهایت
گفتند روی فرش ما پا میگذاری
جارو زدم تنها به شوق این روایت
در کوچه ها دیدم تورا...نشناختم...آه
دیدم تو را، افسوس بی عرض ارادت...
در زیر باران هر دعایی مستجاب است
از چشم هایت گفته ام وقت اجابت
با شوق تو از کربلا تربت گرفتم
درآرزوی آن نماز با جماعت...
میبویمش در سجده بعد از هر نمازم
عطر شهادت میدهد...عطر شهادت!
راضیه مظفری
@adabqom
#پویش_شعرمهدوی_جان_جهان
امروز روز نیمه ی شعبان است،جشنی کنار خانه ی ما برپاست
در ایستگاه شادی و مولودی،بزم وبساط داغ سماورهاست
این صف کشیده می شود این جا تا،یک شادی دوباره برویاند
دستان خادمان به پر پرواز، در آن بهشت گمشده می ماند
ظرف غذای نذریتان اقا،عطر بهشت را به مشامم ریخت
آن چای استکان کمرباریک،شهدی زلال وتازه به کامم ریخت
در دست های خواهش این مردم،عشقی مدام
غرق عطش جاریست
در چشم های عاشقشان پیداست،ان پرسشی که پاسخ آن اریست
آقا!کجایی این همه شادی را؟بی تو چگونه جشن تولد هاست؟
عمریست که تو امده ای اما،چشمان ما به امدن فرداست
شمع تولدت به چه زیبایی،بر کیک های ناب جهان روشن!
ای ماه!،ای شکوه نشاط اور!ای از تو این زمین و زمان روشن!
اقا توراهمیشه تو راهرجا!نام تو را اگرکه صداکردیم
فورا جواب خواسته را دادی،نگذاشتی که غم زده برگردیم
این شهر نه،جهان همه آواره ست!،هربار، زیر موشک و خمپاره ست!
از ما چقدربی تو شدن سر رفت!دنیا چقدر خسته و بیچاره است!
ای کاش ای طلوع رهایی ها،ای کاش وقت سرزدنت باشد!
قبل ازوداع و روز نهاییمان ،ای کاش وقت آمدنت باشد!
زهراسلیمی
@adabqom
#پویش_شعرمهدوی_جان_جهان
ماندهام در عمق
در فکر بلند سالها
ماندهام چه بگویم با طراوت صبح
چه بگویم با دلخستگی عصر یک جمعهی کوتاه
چه بگویم با گل غبارآلودهی خسته
بر سر این راه بلند
شاید دستی آمد و آرامش خواست
شاید زنی شانهای خواست که به میهمانی اشکهایش برود
چه کسی طاقت بنفشههای بیتاب را دارد؟
چه کسی آتش نگاهش گرم است؟
کسی یاد کبوترها هم هست؟
ایستادهام کنار آن بید بلند مجنون
که سر تعظیم فرود آورده بر عبور ماه
و کتابی دارم پر از آرامش
و کاسهای پر از آشتی و مهر
من ایستادهام
مریمسادات موسوی
@adabqom
﷽
#پویش_شعرمهدوی_جان_جهان
بغض من و آسمان هماهنگ شده
بخت من و شب دوباره یکرنگ شده
در نامه نوشته ام برایت آقا
عرضم به حضورت که دلم تنگ شده
پایان شگفت هر چه ابهام بیا
ای زمزمهی مدام لبهام بیا
یک عمر نیامدی به خوابم لطفاً
یک بار به بی خوابی شبهام بیا
مقام معظم رهبری: شهدا ستارگان راهنمایند.
بی رنج عبور می رساند ما را
تا قلهی نور میرساند ما را
راهی که ستاره ها نشان میدادند
تا صبحِ ظهور میرساند ما را
محمد احسان افتخاری پور
@adabqom
#پویش_شعرمهدوی_جان_جهان
مُردیم و به پای عشق تو جان داریم
کوریم و به دیدارِ تو ایمان داریم
هر جمعه نمازِ عشق ، عاشورایی است
ما شب نشده ، شامِ غریبان داریم
زین کن به هوای کربلا ، مرکب را
بشکاف به تیغ جاده های شب را
باید برسی ، میانِ این منتظران
تسکین بدهی داغِ دلِ زینب را
سارا سادات باختر
@adabqom
#پویش_شعرمهدوی_جان_جهان
نصیبم دشت تنهاییّ و صحرا شد
چو مجنون ، از فراق روی لیلا شد
چه نفرینی بلای جانِ عاشق بود
تمام چشم آهوها که شیدا شد
هوا شد ناگهان سنگین تر و غمگین
چو گندم زار ها لبریز نجوا شد
بیا تا بشنوی هر بار ، بد عهدی
نسیم بی قراری ها هویدا شد
شود آن زلف ، خیسِ عطر ِبارانی
بهاری که زمستانش معمّا شد
اگر نرگس گلی باشد زمستانی
برایش یاس تصویری مسیحا شد
#سارا عبداللهی_فر_یاس
@adabqom
#پویش_شعرمهدوی_جان_جهان
هر کسی را که به دل منتظرت می مانَد
لحظه ی دیدن تو خاک درت می مانَد
چون به پیش نظرش حاضر و غایب بودی
جمعه ها درصدد هر خبرت می مانَد
گر که تقدیر من آن است که رویت بینم
تو بگو باز مرا در نظرت می ماند؟
گرچه امروز جهان با ره تو بیدار است
چه کسی در ره تو هم سفرت می ماند؟
همه جا هست جهان از رخ تو بر دیده
هر کجا می نگرم یک اثرت می ماند
با یقین است هر آن کس که سلامت را داد
مثل پروانه یِ دل دور و برت می ماند
مسعود آزادبخت
@adabqom
#پویش_شعرمهدوی_جان_جهان
بارانی از ابر بهاران است چشمم
از هجر گُل، خار مغیلان است چشمم
سیل روان از دیده هر شب میسراید
دریای ناآرامِ طوفان است چشمم
با اشکهایی کز سرِ چشم انتظاریست
یاد تو را هر دم چراغان است چشمم
ای از فروغ حُسن تو عالم بهاران
بی تو ولی سوز زمستان است چشمم
ای آفتاب روشنی باز آ ز مشرق
بی صبح رویت چون بیابان است چشمم
تا همدم ابر بهاران گشته جانم
دریای موّاجی ز باران است چشمم
فاطمه اشعری (خوشابی)
@adabqom
#پویش_شعرمهدوی_جان_جهان
بساط خاله بازی را میان خانه گستردم
و در بشقاب های رنگیام شیرینی آوردم
دوتا بالشت و یک گل...خانهای نقلی مهیا شد
دوتا فنجان و قندان… چایخانه دست و پا کردم
برای خشکی لبهای طفل کوچکم با اشک
به یاد گریههای صبح و شامت آب آوردم
همیشه وقت دکتربازی مان با عروسکها
مداوا میشود با مهربانیهای تو دردم
صدای روشنت میآید از هرگوشه در اینجا
و با تو گرم خواهد شد اجاق خانهی سردم
شکسته بال پروازم، صدایت میزنم از دور
تو که نزدیک من هستی! صدایم کن که برگردم
میان بازی و قصه، میان خواب و بیداری
ببین هر صبح و شب دارم بدنبال تو میگردم
#
سر سجاده صبح جمعهها با من دعا کردی
دعا کردم فرج نزدیک باشد...زود برگردی...
طاهره سادات ملکی
@adabqom
#پویش_شعرمهدوی_جان_جهان
گنبد فیروزه ای از دور پیدا میشود
زائری با دیدنش در اشک تنها میشود
خادمان مخلصی دور تو میگردند باز
بیگمان این روزها وقت تسلا میشود
روزها رفت و کسی از تو ندارد یک خبر
چشم تو غرق تماشا زود دریا میشود
آخ از دلتنگی جمعه غروب جمکران
هر دل تنگی که چون با نور احیا میشود
روزِ روشن میشود چونان شب تاریک غم
هرچه ایام ظهورت دیر برپا میشود
کودکان رفتند وپیری گَرد شدبر چهره شان
داغ دوری تو آخر کی مداوا میشود
داغ روی داغ از یاران سید چون گذشت
روزهای گرم رفت و اوج شبها میشود
خاطرات خوب مان رفتند تا اوج وصال
چشم ها ی منتظر در طعن اعدا میشود
ما پشیمانیم از تاخیر در امر ظهور
تو ببخشی سروری کردی مصفا میشود
پرچم سبز حضورت بی گمان افراشته
یعنی این جمعه ظهورِ تومحیا میشود؟
لیلا کریم زاده
@adabqom
#پویش_شعرمهدوی_جان_جهان
از اشکها، از خندهها، از ما خبر داری
هر لحظه از اندوه آدمها خبر داری
از کاسههای خالی از باران نخلستان
از تشنگی، از قحطی خرما خبر داری
میروید از خاک یمن هر شب عقیقی سرخ
از کودکان زخمی صنعا خبر داری
شاید در آغوش تو حالا کودکی تنها
با گریه میپرسد: که از بابا خبر داری؟
شهری گرسنه در کنار کوهی از الماس
از دزد معدنهای اِفریقا خبر داری
شاید نماز صبح گاهی در فلسطینی
از رازهای سورهی اسرا خبر داری
دیوارهایش را نوازش میکند دستت
از غصههای مسجدالاقصی خبر داری
از مرگ گندمزار زیر چکمهی دشمن
از جنگ، از سوغات امریکا خبر داری
تنها نه از ما شیعهها، از آه آن هندو
وقتی توسل کرد بر بودا خبر داری
شاید تو را نشناسد اما درد دل کرده
شاید نمیبیند تو را، اما خبر داری
یکشنبهها ناقوس با شوق تو میخواند
از معبدی متروکه و تنها خبر داری
هر صبح گنجشکان شکایت میکنند از ما
از شکوهی گنجشکها حتی خبر داری
تنها دلیل دلخوشیهای منی وقتی
میدانم از حالم همین حالا خبر داری
شمشیر صیقل میدهی در خیمهات یعنی
آری خبر داری تو از فردا خبر داری
از شوق تو، شعرم ردیفی تازه میخواهد
آن صبح زیبا ذوالفقارت را که برداری...
فائزه امجدیان
@adabqom
#پویش_شعرمهدوی_جان_جهان
چشم آدینه ی ما یکسره بارانی بود
هر چه غم بود، در این غیبت طولانی بود
ای که سرچشمه نوری،اگر اینجا بودی
کی در این شهر نیازی به چراغانی بود
می رسیدی و شبی بغض قفس وا می شد
می پرید آن همه پروانه که زندانی بود
گندم از نور وجود تو تلالو می یافت
حاصل مزرعه هر سال فراوانی بود
باز با حرم نفسهای شما برمی خاست
خاک دل مرده که در خواب زمستانی بود
پا به پای غم دلتنگی ما آب شده
شمع میلاد تو هر چند که نورانی بود
باز با غربت بارانی خود سر کردی
گرچه این شهر پر از جشن خیابانی بود
فرزانه قربانی
@adabqom