eitaa logo
ادبیات قم
1.5هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
168 ویدیو
7 فایل
رویدادهای ادبی استان قم مسیر ارتباطی: @adabqomadmin
مشاهده در ایتا
دانلود
دوباره کعبه صدا زد، محمدی صلوات برای نرجس و فرزند احمدی،صلوات به رقص، آمده خورشید و ماه زیبارو وَ هر ستاره بیاید طواف مادر او به آسمان و زمین جبرئیل نازل شد نفس نفس برکت عاشقانه حاصل شد دوباره آمده قرآن برای اهلِ بَرین دوباره آمده «حبلُ المتین» برای زمین شکوفه ها همه لبخند و تهنیت دارند جمادیان همه خوشحال، معرفت دارند ملک ملک به تماشای او به صف هستند برای زمزمه ی نور در شعف هستند به نام آن که مرا آفریده می خوانم «نرید أن» به زبان برگزیده می خوانم منم امام زمان و منم امام جهان منم صراط حقیقت، منم تمام اذان منم تجلّی اسماءِ ربِّ عالمیان وجود لحظه به لحظه که داده آدمیان اگر تمام درختان قلم قلم گردند صفات من ننوشته همه عدم گردند نماز و حج و صیام و زکات ها داری؟ اگر ولایت من نیست نا به جا داری دوباره کعبه صدا زد، محمدی صلوات برای نرجس و فرزند احمدی، صلوات محمداسماعیل بیکی @adabqom
بیابان در بیابان تشنه یک قطره بارانیم ترک خورده، پر از دردیم از غصه فراوانیم زمین دور خودش میگردد و ماهم به دور او اسیر دور باطل، رفت و آمد های یکسانیم همه چون کور مادر زاد صبح و شاممان یکسان... همه در بند تاریکی، میان نور حیرانیم شبیه یک کلاف پیچ در پیچ گره خورده کلافه منزوی آشفته و سر در گریبانیم شبیه دود بی سامان میان بادها حیران فرار از خویش کردیم و به هر سمتی گریزانیم به حال خویش میخندیم، میگرییم، میمیریم جهانِ رنج و اندوهیم، ما، مایی که انسانیم بهار ای وعده سرسبز! بی تردید می‌آیی تو می‌آیی زمانی که زمستان زمستانیم یقینا آخر این داستان فصل بهاری هست اگر پایان تویی! در آرزوی فصل پایانیم..! محدثه نبی حسینی @adabqom
مرا ببخش اگر تو را ندیده‌ام کنار مرد رفتگر که خستگی ز چهره‌ی تکیده‌اش تکانده‌ای غروب پنجشنبه‌ها ندیدمت نشسته‌ای به حرف‌های دردناک پیرزن میان خلوت امامزاده گوش می‌کني... ندیدمت که اشک های دختران گل فروش را سر سه راه بی کسی ز چهره پاک میکنی مرا ببخش اگر که رد شدم همیشه از کنار تو اگر که روزمره‌ها مرا احاطه کرده‌اند و نیست قلب من دچار تو... ببخش اگر که فکر من اسیر نان و آب ماند... سلام داده‌ای به من ببخش بی‌جواب ماند... متین پسندیده در چرخه ی تکرار تورا گم کردیم در کوچه و بازار تو را گم کردیم دیدی که چگونه سرمان گرم شده ؟ انگار نه انگار تورا گم کردیم متین پسندیده @adabqom
با عطر یک نگاهِ تو ، پر ، باز میکنم دور سرت ، طواف خود آغاز میکنم هر صبح و شب که نامه ی اعمال من رسد یک آسمان نیاز خود ابراز میکنم گل های بوسه را برسانم به مقدمت لطف تو را به صد غزل آواز میکنم مجذوب بخششت شدم و غرق مرحمت در لحظه ای که شعر تو را ساز میکنم ای آخرین بهار زمین و امام عصر من با خیال وصل تو پرواز میکنم... زهره قاسمی @adabqom
چه فصلی یا چه ماهی یا چه روزی را نمی‌دانم ولی یک روز برمیخیزم از خواب پریشانم خبر گل می‌کند یک صبح شور انگیز از رویت بهاران می‌چکد از بغض گلدان ها به دامانم تو می آیی و از شوق ظهورت راه می افتد صدای جویبار اشک بر پهنای ایوانم... تو می آیی و از شوق خبر مستانه می آیم که پیچک را میان شاخه ی سوسن برقصانم تو می آیی و مهمان میشوی بر خانه ام روزی معطر می‌شود گل های سرخ روی فنجانم قدم هایت،قدم هایت مبادا بر زمین آید که دیگر رو سیاهی نیست در تقدیر مژگانم سرم خم می‌شود آنقدر تا بر پات می افتد به روی سینه می آیند بی صبرانه دستانم... سلام آقا... سلام آقا نگاهت میکنم؟ شاید حیا دارم که چشمم رابه چشمانت بلغزانم نگاهت میکنم... عمریست حسرت روی دل دارم هزاران سال مرگ و زندگی رفته ست بر جانم تورا ای آشنا انگار جایی دیده ام اما کجا و کی؟ نمیدانم، نمی‌دانم... نمیدانم تورا میبینم و یک عمر رنج دوری ات لابد سرازیر است از این چشم های خیس بارانم تو می آیی و من انگار چای تازه دم کردم شکر آید مگر اینبار بر لب های قندانم صبوری کرده ام اما کشیدم درد بی صبری شبیه صبر ایوبم شبیه شوق سلمانم.. نبودی من یقین کردم به شک، شک را یقین کردم نبودی آتش شک داغ زد بر جان برهانم تو بر لبهای نورت واژه های بهتری داری... تو رنگ نور میپاشی به این افکار الوانم تسلسل وار روی حلقه های کفر چرخیدم تو ایمان میچشانی بر لب درگیر عرفانم.. برایم آیه‌ی والفجر می‌خوانی و میبینم به دین تازه ات اسلام آورده است قرآنم میان خواب هایم ، گاه رویای خوشی دارم دلم می‌خواهد این رویا شود تصویر چشمانم: تو می آیی کنار کعبه و من نیز می آیم برای هرکه نامت را بپرسد شعر می‌خوانم ریحانه ابوترابی @adabqom
دیدیم در پیاله‌ی خود عکس یار را از ما نگیر مستی چشم خمار را پوشانده است آینه را سال‌ها غبار کِی می‌تکانی از دل ما این غبار را من دورم از نگاه تو که گرم و روشن است ای پهن کرده سفره‌ی سبز بهار را تنها به شوق دیدن روی تو بود اگر جانم خرید سختی این روزگار را مردن به خاطر تو اگر حسرت من است کِی می‌کنی نصیب من این افتخار را یاقوت می‌شود همه‌ی اشک‌های من بگذار روی دامنم این کوله بار را طوفان به یال اسب سفید تو بسته است صحرا کشیده حسرت آن تک‌سوار را کوتاهی ندیدنت از دیده‌ی من است پوشانده پرده روی مَه آشکار را عجّل علی ظهورک یا صاحب‌الزمان پایان ببخش وحشت این انتظار را مهتا صانعی @adabqom
خط می‌زنم از روی شیشه، شعرِ باران را طاقت ندارم انتظارِ راه‌بندان را بر سیلِ اشکِ ناخدایان چشم می‌بندم وا می‌کنم چون نیل، در رویا، خیابان را هرچند راه پیش و پس بسته‌است، دلبندی یک آن می‌آید، می‌گشاید قفل زندان را می‌آید از آن‌سوی ظلمت، او که با نامش صبحی چراغانی کند سقف شبستان را می‌آید و با حرف‌های تازه‌ای از عشق آرام خواهد کرد دل‌های پریشان را تا در دل تقویم‌های پوچ و تکراری سامان دهد این روزهای نابه‌سامان را در مکتبِ خشم و هیاهوی جهان، محبوب تفسیر خواهد کرد، با لبخند، قرآن را گرم بهار و تازگی از راه می‌آید تا که بپیچد نسخه‌ی سوز زمستان را تا مهرِ دستانش میان مردم دنیا قسمت کند خورشید را، قسمت کند نان را در دست‌هایش مژده‌ی ویران شدن دارد تا بشکند بت‌های رنگارنگ انسان را با خاکیان، از لذت پرواز می‌گوید پر می‌دهد از پیله‌ی تردید، ایمان را نرگس برویاند مگر از شاخه‌های خشک اعجاز او روشن کند چشمان گلدان را می‌آید و چون دوست در آغوش می‌گیرد هر دشمنِ از اشتباهِ خود پشیمان را با بوق‌های ممتد از جا می‌پرم، دستم زیر سَرم، در خواب چرخانده‌است فرمان را باران، خیابان، راه‌بندان، بی‌قراری، شب چشم انتظارم اتفاقی سختْ آسان را امشب اگر روی لبم ذکر فرج باشد آغاز خواهم کرد با خورشید پایان را میثم داودی @adabqom
گل نرگس شکوفا شد بروز نیمه شعبان ز نور ماه رخسارش زمین یکسر شده تابان گلی بشکفت در عالم که از دلها زداید غم به زخم قلبها مرهم بسوز سینه ها درمان گلی هم نام پیغمبر سخاوتمند چون حیدر شفابخش دل مضطر سراپا نیکی و احسان گلی زیبا و بی همتا صفابخش و چمن ارا که از عطر خوش عشقش کویر دل شده بستان ندارد جلوه‌ای خورشید پیش نور رخسارش که رویش جلوه‌گاه نور حق شد مظهر یزدان زمین و آسمان غرق نشاط و شور و شادی شد ز سوی آسمان شد جمکران این‌روز گلباران سحر از سامرا تابید خورشیدی که از نورش مزین شد زمین و آسمان گردید نورافشان گل نرگس مسیحا دم، نگین خلقت آدم که قلب مرده عالم ز عشق او گرفته جان صفای سینه از عشقش بروی لوح دل نقشش که از الطاف جانبخشش جهان را جان شد این جانان امام انس و جان آمد گل باغ جنان آمد شه عصر و زمان آمد امید و یار محرومان حضورش در همه دنیاست گر بر دیده ناپیداست یقین دان بهر دیدارش نباشد دیده ها شایان مبارک باد بر زهرا که این مولود بی همتا بقای آل احمد گشته و احیاگر قرآن منیر سادات اوجاقیان @adabqom
بیا حتمی‌‌ترین تقدیر هستی "نُرید ان نمُن"، تفسیر هستی جهان چشم انتظار دیدن تو تماشایی‌ترین تصویر هستی . حواست هست! حواسم هست! دخیل نگاه را به کدام سو گره زده‌ایم؟ ما را ببخش ندبه خواندیم دعای فرج خواندیم اما سرگرم دیدنی‌های دنیا شدیم اصلا مگر دنیا بدون شما دیدنی‌ست؟ آمنه فخاران @adabqom
همه رودیم و این جریان به دریا می‌رسد آیا؟ شب تاریک این دنیا به فردا می‌رسد آیا؟ از این دنیای کوتاه پر از اندوه وتنهایی صدای خسته انسان به بالا می‌رسد آیا؟ هزاران سال پی در پی دعا خواندیم و باریدیم کسی آخر به فریاد دل ما می‌رسد آیا؟ برای ما که اهل عالم خاموش اینجاییم خبرهای جدید از سوی آنجا می‌رسد آیا؟ زبان تشنگی را خاکهای خسته میفهمند بگو باران به این خشکیده صحرا می‌رسد آیا؟ دل و چشم جهان روشن، مسیحا می رسد آخر دم گرمش پس از یک عمر سرما، می‌رسد آخر... عاطفه خرّمی @adabqom
کنار تو زمستانم،بهار است بیابان در جوارت لاله‌زار است مثال چشم تو گشته بیابان بیا باران، زمین هم بی قرار است به رنگ شال تو ما ریسه بستیم بیا تا ریسه‌هامان برقرار است به پایان می‌رسد روزی فراقت جهان، چشمش به‌کل در انتظار‌ است به حال خویش می‌گریم که دیریست تمام لحظه‌هایم در قمار است شبیه‌ شعله‌ می‌سوزد جهانم پر از باروت وموج انفجاراست تو‌می‌آیی، که پایان بخش باشی به درد مردمی که دوستدار است نگاهت می‌کنم، شاید… توباشی ولیکن چشم هایم پر غبار است گل نرگس، غم از دل می‌ربایی دم عیسی ز بویت آشکار است دلم می‌خواهد اکنون کعبه لرزد برون آیی که اینک گل به بار است اعظم محمودی @adabqom
آسمان ابر شد و موسم باران آمد بارش عشق به امداد بیابان آمد دلمان گرم شد از بارش نورش وقتی دست مهرش به سر سوز زمستان آمد فصل ویرانگی ام طی شد و نرگس گل داد سر و‌ سامان دل بی سر وسامان آمد دفتر دوره ی دلواپسی ام بسته شد و فصل دلتنگی آدینه به پایان آمد شد زلیخا همه ی شهر زمانی که شنید یوسف فاطمه از جانب کنعان آمد محشری کرد به پا هیبتِ قَدْ قامت او جلوه کرد و به تن مرده ی ما جان آمد باده ای بود که در خمره ی حق می جوشید ساغری بود که با خیر فراوان آمد یازده آیه تطهیر رسید و پس از آن وقت تفسیر شد و سوره ی انسان امد رد شد از خاطره ی سیزده آیینه ی نور ماه کامل شد و در نیمه شعبان آمد منصوره محمدی مزینان @adabqom