«خدایا ترا شکر می کنم که به من نعمت " توکل " و " رضا" عطا کردی، و در سخت ترین طوفانها و خطرناکترین گردابها، آنچنان به من اطمینان و آرامش دادی که با سرنوشت و همه پستی ها و بلندیهایش آشتی کردم و به آنچه تو بر من مقدر کرده ای رضا دادم.
خدایا در مواقع خطر مرا تنها نگذاشتی ، تو در کویر تنهایی، انیس شبهای تار من شدی، تو در ظلمت ناامیدی، دست مرا گرفتی و کمک کردی... که هیچ عقل و منطقی قادر به محاسبه پیش بینی نبود، تو بر دلم الهام کردی و به رضا و توکل مرا مسلح نمودی، و در میان ابرهای ابهام و در مسیری تاریک، مجهور و وحشتناک مرا هدایت کردی.»
@alfavayedolkoronaieh🌱
از میان تاریکی های دل نهنگ و دریا برایتان می نویسم، خانوم شماره سیزده،سلام!
اینجا خیلی تاریک و محزون است، من هر چند وقت یک بار به اینجا پناه می آورم، اصلا به نظرم هر آدمی باید هر چند وقت یک بار برود و معتکف معبد نهنگ خودش بشود، دور و برش را تا جایی که ممکن است خلوت کند،بعد بنشیند گوشه ی نهنگ و خودش را مرور کند، ببیند این مدت چه گفته؟ چه کار کرده؟ چه کارهایی باید می کرده و نکرده؟ چه کتاب هایی باید میخوانده و نخوانده؟ چه حرف هایی را باید میزده و نزده؟ چه حرف هایی را نباید میزده و زده؟
سرم را تکیه داده ام به دیواره ی معبد نهنگ و فکر میکنم حالا مثلا اگر فلان حرف را به فلانی نمی گفتم می مردم؟ فلان نوشته را دقیقا چرا برای فلان جا نوشتم؟ اصلا لزومی نداشت توی فلان گروه فلان حرف را بزنم، قرار نبود درگیر پروفایل های فلانی بشوم ،قرار نبود فلان پست را لایک کنم، قرار نبود مامان با آن همه خستگی ظرف ها را بشوید و من بخوابم، قرار نبود روی قرآن م خاک بنشیند، قرار نبود انقدر توی شبکه های اجتماعی بچرخم که زمان از دستم در برود، قرار نبود،"قرار نبود" هایم انقدر زیاد بشوند که هر چه بیشتر فکر میکنم هی به دسته گل های جدیدم پی ببرم..
من چه کار کرده ام با خودم؟ واقعا این چه بلایی بود که بر سر خودم آوردم؟ من که جایم این جا نبود..سبحانک انی کنت من الظالمین..
آه..خانوم شماره سیزده! تازه دارم میفهمم که چرا یونس نبی تمام مدتی که در دل نهنگ بود گریه میکرد و میگفت "سبحانک انی کنت من الظالمین"، آدم هر کار اشتباهی که کند، اول اول به خودش ظلم کرده است، بعد وقتی کارهایش را مرور میکند و میفهمد چقدر به خودش ظلم کرده است، غم همه ی دلش را میگیرد،غم به طرز عجیبی تمام دلش را میگیرد، برای همین است که گفتم اینجا همه چیز تاریک است و محزون..
راستی نهنگ خیلی مهربان است، میگوید خدا حتی تنبیه هایش هم از سر دلسوزی است، میگوید خدا به نهنگ امر کرد که مراقب باشد یونس نبی هیچ آسیبی نییند و به راستی که نهنگ، معراج یونس بود.
آدم هر جایی که به ارزش خود و مقام پروردگارش پی ببرد برایش می شود معراج، حالا مگر خدای بعد از آسمان هفتم با خدای ظلمات اقیانوس فرقی دارد؟
خانوم سیزده عزیز!
دعا کنید نهنگ نشینی ما هم برایمان معراج شود، و آدمی که از نهنگ می آید بیرون خیلی بهتر از آدمی باشد که هنوز توی دل نهنگ نرفته است، و ای کاش خدا در جواب "سبحانک انی کنت من الظالمین" ما هم " فستجبنا له و نجیناه من الغم، و کذلک ننجی المومنین" بگوید.
قرار نبود وقتی اینجا هستم زیاد حرف بزنم
فقط اینکه برایمان خیلی دعا کنید،لطفا!
با غم هایی بزرگ، در دل تاریکی
نامه نویس
#وبلاگ_گردی
#وبلاگسیصدوسیزدهنامه
@alfavayedolkoronaieh🌱
آقای امام خمینـی!
فحش ِطرفداری و قدم زدن
تو خیابون ِخوشگل مکتبتم میخوریم!
ما به
#شما #انقلاب و #شهدای
این انقلاب بدهکار تر از این حرفاییم!
[به وقـت ٢٢عه بهـمـن]
@alfavayedolkoronaieh🌱
در این ۴۰سال ریزشهای بزرگی رخ داد که رویش های بزرگتری جایشان را گرفت. مثلا وقتی آن مرجع تقلید از دیار نجف آباد ریزش کرد، یک نجف آبادی دهه هفتادی به اسم حججی به جایش رویید و شاید فقط خبر شهادتش بیشتر از کل عمر آن مرجع، مردم را سمت حقیقت هدایت کرد
این انقلاب معطل افراد نخواهد ماند
@alfavayedolkoronaieh🌱
در اولین روز از چهلوسومین سال ِ عمر پربرکت #جمهوری_اسلامی_ایران، بیایید عهد ببندیم، بیشتر از سال قبل و خستگیناپذیرتر از گذشته برای سربلندی ایران کار کنیم.
@alfavayedolkoronaieh🌱
خوابی چنین
مجلس خبرگان قانون اساسی ساعت کاری اش طولانیبود.صبحتاعصر.وقت استراحت میرفت روی موکت های مجلس، دستش را می گذاشت زیر سرش و می خوابید.
یکی آمده بود به اعتراض، که الان وقت خواب نیست، وقت کار است. از خواب بیدار شد. مثل همیشه با لبخند گفت: اگر هفتاد و دو ساعت یکسره کار کنم، مغزم خسته می شود. استراحت هم لازم است.
سیره شهید بهشتی،ص۶۱۵
@alfavayedolkoronaieh🌱
امشب لیلهالدفن مرحوم آیتالله #ضیاآبادی است؛
برای عزیزانی که مقدور است نماز شب اول قبر را بخوانیم برای ایشان: سیدمحمد فرزند سیدمحمود.
@alfavayedolkoronaieh🌱
از هر دری سخنی
# ۲۲_بهمن @alfavayedolkoronaieh🌱
ولی من میترسم! اگه بزرگ شد یقهمون رو گرفت گفت واسه چی انقلاب کردید چی بگم؟(چادرش را با دندان محکم میگیرد و به اطراف نگاه میکند) هیچی. بگو ما کاری که فکر میکردیم درسته انجام دادیم. وایسادیم، نترسیدیم، شعار دادیم، عمل کردیم، کشته شدیم و انقلاب شد.(دستش را مشت میکند رو به آسمان و شعار میدهد) بگو اگه شما هم فکر کردید ما اشتباه کردیم، بلند بشید! شعار بدید، عمل کنید، کشته بدید و انقلاب کنید! (انگشتان کوچک بچه را مشت میکند و میخندد) اگه گفت مطمئنید درست رفتید چی بگم؟(پابهپای جمعیت آرام میرود) بگو همه دنیا علیهمون شد. همه اونهایی که استعمارگر بودن، بمب اتم داشتن، تو کشورهای دیگه جنگ راه مینداختن و مردم رو به بردگی میگرفتن علیه ما شدن! فهمیدیم راه رو درست رفتیم. من نمیگم ما خوب بودیم اما بدها دشمنمون شدن! اگه گفت یه عده برای همه تصمیم گرفتن چی بگم؟ (به چشمهای همسرش نگاه میکند) بگو کودتا نکردیم که، انقلاب با یه نفر و دونفر نتیجه نمیداد! همه بودن و همه مردم بودن! (جمعیت را دوباره با دقت میبیند) اگه گفت چرا بعد از چهل سال اشتباه رفتید چی؟ بگو پیغمبر نیستیم که! اگه اشتباه رفتیم همه با هم رفتیم! چون همه با هم تصمیم گرفتیم. خوب و بد خودمون برای خودمون تصمیم گرفتیم.(قطرههای باران روی صورتش میچکد) چشممون به چشم آبیها نبود. افسارمون دست مِسترها و موسیوها نبود.(میدان آزادی از پشت درختها معلوم میشود) بگو بد رفتیم؟ به خودمون مربوطه نه دشمنامون! بهش بگو ما انقلاب کردیم، اما حکومت دست شما میفته. ما کاخشون رو خراب کردیم، شما قراره بسازید اینجا رو. شما تصمیم میگیرید این خاک خوب باشه یا بد. بمونید، بسازید، بسوزید، ولی خودتون باشید! خوب و بد، خودتون..
#سید_مصطفی_موسوی
@ir_tavabin
@alfavayedolkoronaieh🌱