هدایت شده از خبرگزاری حوزه
🗞صفحه اول روزنامههای شنبه 20 دی 99
https://www.hawzahnews.com/photo/938140
•┈┈••✾••┈┈•
@HawzahNews| خبرگزاریحوزه
رحیم قمیشی
بعضی وقتها دلخوشی آدم میشود رفتن مرخصی عدنان، بعد از بیست و پنج روز!
عدنان نگهبان عراقی بود در اردوگاه که دستش قدرت عجیبی داشت و قلب سنگش سختیای عجیبتر. نه دلش میسوخت وقتی میزد و نه خسته میشد از زدن.
چشمهای گرد و ریزی داشت و هیکل درشتی، از چشمهایش وحشت میبارید، انگار عاطفه را در زندگیاش لمس نکرده باشد، وقتی کشیده میزد و کسی پرت نمیشد برای همه ما تعجبآور بود.
پردهی گوش خیلی از بچهها در همان اردوگاه با کشیدههای عدنان پاره شد و من کم شنوایی این روزهایم را مدیون او هستم!
کابل که به کمر بچهها میزد واقعا گوشت و پوست بود که با کابل بلند میشد!
بدبختی بالاتر این بود که فارسیاش هم خیلی خوب بود. صدای دورگه و ضخیمی داشت و وقتی میگفت "حالا ببین چه کارِتون میکنم" واقعا بدنمان به لرزه میافتاد، میدانستیم همان روز چند مجروح سخت خواهیم داشت.
و زبان بی چفت و بند و کثیفش...
به ائمه بد و بیراه میگفت، به حضرت زهرا، به امام خمینی، حتی به خدا!
وقتی موقع کابل خوردن خدا را صدا میکردیم، میگفت اینقدر خدا خدا نکنید، اگر دستم میرسید خدا را هم میکشیدم پایین، او را هم کابل میزدم.
میشمردیم کِی ۲۵ روز حضور او تمام شود پنج روز برود مرخصی، نفسی بکشیم. سربازان عراقی در زمان جنگ ماهی پنج روز مرخصی داشتند و همین هم بیشتر عصبیشان میکرد. بیست و پنج روز بیخانواده بودن.
به آنها القا کرده بودند مسبب همه بدبختیشان ما هستیم، برای همین از ته دلشان کتکمان میزدند.
یک روز که عدنان رفت مرخصی بعد از پنج روز نیامد، ده روز شد نیامد، یک ماه نیامد، خوشحالی بچهها قابل وصف نبود، انگار دنیا را به ما داده باشند.
عدنان رفته بود از اردوگاه، و دیگر نمیآمد..
اما طبق معمول خوشحالی ما طولانی نبود!
بعد از حدود شش ماه باز عدنان پیدایش شد. برگشت. اما این دفعه خودش نبود!
ساکت و بیحرف شده بود، دستش را روی هیچکس بلند نمیکرد، حتی وقتی فرمانده اردوگاه دستور کتک عمومی را میداد عدنان ادای زدن ما را در میآورد و نمیزد. شبها موقع نگهبانی نگاهش را به نقطهای میدوخت و همهاش فکر میکرد. با هیچکس حرف نمیزد و هیچکس نمیدانست چه شده، و طبق معمول هزار شایعه.
یکی میگفت خانوادهاش در تصادفی همه کشته شدهاند، یکی میگفت این چند ماه را زندان بوده، یکی میگفت سرطان گرفته، ولی هیچکدام نبود.
یعنی هیچکس نفهمیده بود چه شده.
یک روز یکی از اسرا خلافی را مرتکب شد که همه ما را هم عصبانی و کلافه کرده بود، چیزی را از اسیر دیگری دزدیده بود. شاید نان، شاید سیگار یادم نیست. مسئول آسایشگاه به عدنان گزارش کرد. عدنان اسیر را صدا کرد و با حالتی بسیار عصبانی در حالیکه خودش را به زحمت کنترل میکرد یک جمله به او گفت:
- ببین، من "آدم" شدم! تو نمیخواهی "آدم" شوی.
و دستش را هم بلند نکرد بزندش.
حس کردم بغضی توی گلوی عدنان جا کرده.
شاید از گذشتهی خودش بدش میآمد
شاید واقعا برگشته بود
شاید آدم شده بود...
و بغضی که فرو داد به گلوی من
که هنوز باقی مانده
خدایی که عدنان را آدم کرده بود
کِی قرار است ما را آدم کند...
کِی قرار است ما آدم شویم؟!
@ghomeishi3
@alfavayedolkoronaieh🌱
❌❌❌ توییتر، دونالد ترامپ، رییسجمهور آمریکا را با ۸۸.۷۸۱.۸۷۱ دنبالکننده برای همیشه فیلتر کرد./ ایرانتایمز
@jebheh
@alfavayedolkoronaieh🌱
پدرم عاشق و من عاشق و فردا پسرم
عشق در طائفهی ما"هر ازگاهی"نیست...
#حسیــݩجاݩ💔•°
#دلاتون_کربلایی
@alfavayedolkoronaieh🌱