eitaa logo
مرابطات ایران
1.2هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
604 ویدیو
3 فایل
این کانال بانوان بهشتی است، زنان فارغ‌التحصیل دانشگاه شهید بهشتی که حالا تمام دغدغه‌شان #آرمان_قدس است. 🇮🇷 🇵🇸 ارتباط با ادمین: @fatmehsaeidehghan @almorabitatiran اینستاگرام https://www.instagram.com/almorabitat_iran?igsh=MXd3ZmR4bnhkcTM4cw==
مشاهده در ایتا
دانلود
تفسیر سوره فتح آیات ۱۵ تا ۲۰ 🎙 دکتر طاهره شعبانی سخنران حرم امام رضا استاد حوزه و دانشگاه و کارشناس مذهبی صدا و سیما مرابطات؛ کانالی برای مقاومت زنانه 🌱👇 ایتا | بله| @almorabitat_iran
تفسیر فتح_۱۵_۲۰ (1).mp3
زمان: حجم: 21.12M
تفسیر سوره مبارکه فتح مرابطات؛ کانالی برای مقاومت زنانه 🌱👇 ایتا | بله| @almorabitat_iran
فتح_۱۵ تا ۲۰.mp3
زمان: حجم: 5M
تلاوت سوره مبارکه فتح از عبد الباسط مرابطات؛ کانالی برای مقاومت زنانه 🌱👇 ایتا | بله| @almorabitat_iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم سلام و عرض ادب إن شاالله روز سی و نهم قرائت زیارت عاشورا از برای پیروزی رزمندگان اسلام، به سفارش شهید عزیز، نوید صفری قرائت می کنیم. اللهم عجل لولیک الفرج بحق الحسین علیه السلام 🤲 مرابطات؛ کانالی برای مقاومت زنانه 🌱👇 ایتا | بله| @almorabitat_iran
8.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با قرآن زیست و با قرآن پر کشید و روایت ظلم را برای تاریخ ثبت کرد و همچنین روایت مقاومت را شهید احمد حمدیه غزة إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلائِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنانٍ (به يادآور) زمانى كه پروردگارت به فرشتگان وحى كرد كه من با شمايم، پس شما افراد با ايمان را تقويت كنيد، من نيز به‌زودى در دلهاى كافران، رُعب وترس خواهم افكند، پس فرازگردن‌ها را بزنيد وهمه‌ى سرانگشتانشان را قلم كنيد (وقطع كنيد تا نتوانند سلاح بردارند). مرابطات؛ کانالی برای مقاومت زنانه 🌱👇 ایتا | بله| @almorabitat_iran
2.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ترکتان نخواهم کرد! مرابطات؛کانالی برای مقاومت زنانه 👇🌱 ایتا / بله @almorabitat_iran
می گویند با جثه ی کوچکش بارها اطلاعات مفیدی از خط دشمن جمع آوری کرد و بارها اسیر شد و با ترفندهایی به دلیل سن کمش آزاد شد. یکی از خاطرات معروف بهنام مربوط به زمانی است که او پرچم عراق را از بالای ساختمانی پایین آورد و به‌جای آن پرچم ایران را نصب کرد. این عمل، روحیه رزمندگان را تقویت کرد و نشان‌دهنده شجاعت و فداکاری او بود. سرانجام بهنام در مقاومت خرمشهر به شدت زخمی شد و به شهادت رسید. در این انقلاب وقتی نوجوانی اینچنین سلحشوری می کند، دشمن خواب شکست این ملت را ببیند. 🌹🌹🌹🌹🌹 امشب شهید بهنام محمدی را به هیات شهدا دعوت می کنیم و با دست دعای ایشان برای عاقبت بخیری نوجوانانمان دعا می کنیم. مرابطات؛کانالی برای مقاومت زنانه 👇🌱 ایتا / بله @almorabitat_iran
⛔️عبور ممنوع! از این عکس، 🔊 متن زیر متعلق به این عکس است 👇
اولین‌باری بود که بیروت را می‌دیدم؛ شبیه زنی رقصان، همه‌چیزش پیچ‌و‌تاب داشت و جذبه‌‌ای دلکش.. در کوچه‌ها صدای سازی ظریف از دور می‌آمد؛شاید نی‌لبکی چوبی بر لب پسرکی سرکش، بیروت آرام بود، آرام اما غرق در طرب و شوری نهان، سعی می‌کرد به شهرهای اروپا تنه بزند و رخ عربی خود را پنهان کند اما عطر نان تازه.. عطر سبزیجات معطر جنوب.. عطر زعتر آمیخته به سماق.. عطر بخورات کندر و گل.. رنگ تیز و رازآلود سرمه.. لغزش ریتمیک واج‌ها و ژ ژ کردن‌های پشت هم لهجه‌.. و چشم‌ها.. چشم‌ها.. چشم‌ها همه شرقی بود و ساحلشان خاکی دامن‌گیر داشت؛ از آنها که وقتی یکبار می‌بینی دوباره دوست داری نگاهشان کنی و در تیله‌هایشان نشانی آشنا بیابی،از آنها که هی از خودت می‌پرسی: «آخرین‌بار کجا این چشم‌ها را دیده بودم؟!» و در گنگی و بهت، در غلیان ابهام و رازآلودگی، سوال کال و دهانت مثل بای نستعلیق بازست که با بوی تند قلیان‌های بلند چوبی به خودت می‌آیی و طرب مثل باران بهار سوزن‌سوزن می‌دود زیر پوستت اولین‌باری بود که بیروت را می‌دیدم و اولین‌بار بود که با دیدن یک شهر تازه، گریه‌ام می‌گرفت! بدون آنکه بدانم چرا؟! چرا حتی روی مزار سمیرقنطار این حال را نداشتم؟! عازم کرسی رسمی آموزش زبان فارسی در دانشگاه لبنان بودم که حالا کم‌فروغ‌تر از همیشه بود، آنجا کسانی مثل خانم دکتر دلال عباس دارند برای زبان فارسی تلاش می‌کنند که من باید می‌دیدمشان،توی راه هزار فکر داشتم که به هیچ‌کدام فکر نکردم! ذهنم داشت اضافات را قی می‌کرد تااینکه خوله، خوله‌ی زیبایِ من.. این دوست قدیمی و مهربان با آن چشم‌های درشت و سیاهش که دو مروارید غلتان در آن می‌درخشید، سکوت را شکست، اولین‌باری بود که از من چیزهایی پرسید غیر از رشته تحصیلی‌مان: - چرا گریه کردی؟ + ما همه هم‌دردیم خوله.می‌دانم که خوب می‌دانی چرا گریه کردم - می‌دانی... آمممـ... آنها نمی‌گذارند ما از ادبیات حرف بزنیم! + بله خوله عزیز. آنها ادبیات ندارند و نمی‌گذارند هر ملتی که ادبیات دارد صدا داشته باشد - از نظر تو ما چه کنیم؟ شکاندمش، ترسم را شکاندم و از پشت دیوار شیشه‌ای شک بیرون آمدم و عریان، آنچه را خوله می‌خواست بشنود،به زبان آوردم: + سید حسن.سید حسن خوله! آهی کشید و از پنجره کوچک اتومبیل به دوردست‌ها خیره شد،به آسمان نیلی و زیبای شهر، موهای گندمی‌اش را پشت گوش داد و گفت: «وقتی خیلی بچه بودم دیدمش. خانه عمه‌ام. شبیه رویا بود..» شک شکست، عقیده عریان شد، رویا به زبان آمد، ترس گریخت، پروا پرید، سفره دل باز شد و من و خوله ساعت‌ها با هم درباره درد مشترکمان صحبت کردیم.. روز آخری انگشترم را به خوله هدیه دادم و گفتم: «هروقت پهپادهایشان را دیدی، به این نگین خیره شو و آن بیتی که به تو یاد دادم را تکرار کن. قلب من با توست خوله» بعدها در مشهد، لیالی لبنان را که دیدم با او تماس گرفتم و برایش تعریف کردم که ایرانی‌ها یک غذاخوری بیروتی راه انداخته‌اند،باهیجان گفت که وقتی به ایران سفر کرد با هم می‌رویم و شاورما و باباغنوج می‌خوریم و خندیدیم.. منال می‌گفت: «خانه عمه‌ بودم که گلدان گل نجم ترکید و کریستالش به هزارجا پرید. خوله دوید و از کیفش انگشتری درآورد و نمی‌دانم چرا به آن خیره شد و زیرلب چیزهایی گفت؟! من از خانه بیرون دویدم که ماشین را از خانه عمو بیاورم تا به ده برویم اما موقع برگشت، خانه جلوی چشمم مثل گلدان کریستال نجم ترکید و عمه با دخترهایش، زن‌عمو، خوله و خواهرهای دوقلوی شش ساله‌اش شدند قاب عکس‌های جدید مزار خانوادگی‌مان» امشب که لیالی لبنان را دیدم،دلم رفت تا چشم‌های خوله.. تا امید نهفته در مرواریدهای غلتانشان، تا آن سکوت‌های ممتد و نگفتن‌های طولانی‌ از عقایدمان، تا آن شک‌های شیرین، تا باز شدن سفره دلمان و پچ‌پچ‌ها درباره سید حسن که آن‌موقع یکشنبه‌ها منتظر دیدنش بودیم، صفی‌الدین، چمران، شهید شاطری و.. دلم رفت تا عطر نان تازه.. عطر سبزیجات معطر جنوب.. عطر زعتر آمیخته به سماق.. رنگ تیز و رازآلود سرمه.. لغزش ریتمیک واج‌ها و ژ ژ کردن‌های پشت هم لهجه خوله.. دلم رفت پشت سر همه رفتگان این سال‌ها که هروقت بهشان فکر می‌کنم چیزی اینجا؛درست سمت چپ سینه‌ام،دقیقا همینجا که بطن چپ می‌خوانندش و می‌گویند ضخیم‌ترین حفره قلب است، می‌ترکد! مثل گلدان نجم لبنانی، می‌ترکد و هر تکه‌اش می‌پاشد توی عضو دیگری و دیگر هیچ‌چیز یادم نمی‌آید جز آنکه ما آه خوله! بریده باد دستی که مرا از تو جدا کرد رفیقِ هم‌درد من اینجا،در شهرفردوسی، به یاد چشم‌های تو هستم که هرزمان نام ایران می‌آمد برق می‌زدند، به یاد تلاشت برای فارسی حرف زدن و اولین‌باری که یاد گرفتی بگویی: «سپاس‌گزارم» و هزار پروانه در طنین خنده‌هایت بال‌بال زد، من به یادت هستم خوله! دیدارمان به بهشتـــــ... 🇮🇷🇱🇧 مرابطات؛ کانالی برای مقاومت زنانه 🌱👇 ایتا | بله| @almorabitat_iran