eitaa logo
گرافیست الشهدا🎨
1.1هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
214 ویدیو
1.4هزار فایل
بنام 🍁خدا بیاد🌿 خدا برای🌹خدا کپی بدون تغییر با ذکر اللهم عجل لولیک‌الفرج حذف #لوگوی روی عکس و #اسم_نویسنده متن ها #حرام است حذف لینک و هشتک از #متن ها مانعی ندارد تبادل و تبلیغ نداریم خادم @Zare_art https://www.instagram.com/ammarabdi_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃شهادت، قلبی هر است اما اندک اند آرزومندانی که به دنبال تحقق آرزویشان، عاشقانه پرواز می کنند. 🍃ماشاءالله شمسه ،با نگاهی به شناسنامه اش می شد فهمید، در روزهای سخت جنگ در میان خاک های با راسخ در جست و جوی کاروان شهدا بوده است اما گاهی ، باید بسیار درخانه خدا رفت و حاجت خواست. 🍃 دفتر دوران جنگ ماشاءالله بدون شهادت به پایان رسید.پس از جنگ، با ملحق شدن به سپاه ،سالهای زیادی در خاک های مناطق مرزی به دنبال گمشده اش بود اما راه رسیدن طولانی تر شده بود و صبر ایوب می خواست. 🍃در نمازهای اول وقتش آنقدر از خواست تا بالاخره وقتی فرمان دفاع از حرم عمه سادات را شنید، دلش به هوای شهادت سوی پرواز کرد و پس از بازنشستگی ، راهی سرزمینی شد که بوی از آنجا می آمد. 🍃دوماه خالصانه از حرم دفاع کرد و پس از سالها هجر، به آرزویش رسید و با گلوله ای که به گلویش اصابت کرد، روزی اش شد. 🍃دو روز مانده به تولد زمینی اش، در سرزمین شهادت متولد شد، در کنار شهدایی که روزی در خاک های جبهه همسنگر و همراهش بودند. 🍃حال فرزندانش به داشتن همچون او افتخار می کنند و داغ دلشان را با سنگ سرد مزار پدر آرام کنند. 🍃پایان داستان تمام شهدا در یک جمله خلاصه می شود ما رأیت الا جمیلا. ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز شهادت 📅تاریخ تولد : ۱۵ فروردین ۱٣۴۶ 📅تاریخ شهادت : ۱٣ فروردین ۱٣٩۵ 📅تاریخ انتشار : ۱۵ فروردین ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید :بروجرد روستای سراب زارم
🍃میگویند کسی که صدای خود را نشنود صدای امام زمانش را نیز نمیشنود. اینگونه بود که چشم های خود را به ولیِ زمان دوخته و والای او شده بودی به طوریکه از خدا می خواستی که قبل او به سوی خدا پر بکشی زیرا توانایی نبودش را نداشتی🕊 🍃تمامی کارهایت را بعد از رضای برای لبخند ات انجام میدادی و اینگونه بود که به پاس هر لبخندش خدا تورا پاداشی عظیم داد. 🍃نمیتوانستی سکوت کنی و فریضه واجب دینی ات را نادیده بگیری ؛نمیتوانستی برای خنده و دلگرمی رهبرت تلاش نکنی؛ به همین خاطر بود که چشم هایت را به روی هر چه که بود بستی و همچون یک شجاع و ولایی پا به میدان مبارزه با منکر نهادی. 🍃همه چیز خود را فدایی راهت کردی و در طول زندگی خود سختی های فراوانی کشیدی اما همه را به جان خریدی تا دِینت را به این ادا کنی ؛ هر چند بیشتر از آن. 🍃از حق هم نگذریم ؛ همسفرت نیز در این راه پا به پایت امد و او هم جوانیش را ؛ عمرش را و تمام ارزوهایش را وقف خدمت به حسین(ع)کرد. 🍃حال؛ فرقی ندارد که تو را کجا دفن کرده اند ؛ قطعه ی شهدا یا صالحین، تنها این مهم است که خدا تلاش ها و مجاهدت های خالصانه ات را نظاره گر بود و این را همه ی ما میدانیم که شما شهیدی هستید که با علمدار کربلا محشور شده اید♥️ ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز شهادت 📅تاریخ تولد : ۲۱ بهمن ۱۳۴۷ 📅تاریخ شهادت : ۱۶ فروردین ۱٣٩٣ 📅تاریخ انتشار : ۱۶ فروردین ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : گلزار شهدای تهران
🍃 انتظار حس غریبی است اما وقتی مهمان قلب مادری شود، در تک تک لح‍ظاتش می توان را دید. 🍃 مادر به قاب عکس مجید می نگرد و با چشم هایش قربان صدقه پسر خوشتیپش می رود. دیوارهای خانه امید دارند که از سفر کرده خبری شود. 🍃مجید مسگر طهرانی، جوان ۱۷ ساله ای است که با یکبار رفتن به جبهه،دلش را جاگذاشت.با تلاش های فراوان و رضایت پدر و مادرش،برای بار دوم راهی جبهه شد و در عملیات کربلای ۸ گویان به آرزویش رسید.از او فقط خبر شهادتش به گوش مادر رسید و پیکرش هنوز هم مهمان خاک های است💔 🍃 حال سی و چند سال است که چشم های به در خانه دوخته شده تا شاید از پسرش نشانی برسد.مرهم دلتنگی هایش سنگ یابودی در بهشت زهراست که گاهی با رفتن به آنجا ، دلش را آرام می کند. 🍃‌اما او که در روزهای جنگ، برای رزمنده ها از شستن لباس هایشان تا دعا کردن کم نگذاشته، راضی به رضای خداست .به قول خودش پسرش امانت خدا بوده و اگر بخواهد پیکر او را بر می گرداند. 🍃 حُبِّ اباعبدالله (ع) در دل رزمنده های جبهه، جوانه ی عشق زده بود .همانگونه که شهید درقسمتی از وصیت نامه اش خطاب به مادرش گفته: «راستی مادر جان! اگر راه باز شد، حتما به آقایم بگو که خیلی دوست داشتم قبر شش گوشه اش را در بغل بگیرم.» 🍃 مجیدها السابقون السابقون شدند، کربلا ندیده ، کربلایی شدند. کاش نگاهی کنند به ما، ارباب دیدیم اما گرفتار گوشه گوشه ی دنیا شدیم😢 ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز شهادت 📅تاریخ تولد : ٢٢ فروردین ۱٣۴٩ 📅تاریخ شهادت : ۱٨ فروردین ۱٣۶۶ 📅تاریخ انتشار : ۱٧ فروردین ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : یادبود شهید قطعه ٢٩ بهشت زهرا (س)
🍃از همان ابتدای تولد، همه نام را بر تو گذاشتند و گویی خدا از همان اول تورا عزیز خود کرده بود🥰 🍃محجوبیتت تو را محبوب همه کرده بود و تو تنها عمه ی سادات را میدیدی. آنقدر خوب بودی که بوی شهادتت نه تنها پدرت را بلکه همه را مست کرده بود و دل کندن را آسان نمیدانستند. 🍃صحبت پدرت را خوب آموخته بودی، تنها از خدایت میترسیدی و به یاد داشتی که او بهترین حافظ است و چه زیبا تورا در آغوشش حفظ کرد🙃 🍃 معلوم است دیگر، نوکر که به مادرش برود همینگونه میشود، پیکری همیشه جاوید در کربلای . 🍃 آنقدر خوب بودی که خاک خان طومان نیز توان دل کندن از تورا نداشت. ما تورا در قلبمان داریم و تو نیز برای ما دعا کن...❤️ ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز تولد 📅تاریخ تولد : ۱۸ فروردین ۱۳۶۷ 📅تاریخ شهادت : ۲۱ دی ۱۳۹۴ 📅تاریخ انتشار : ۱۷ فروردین ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : جاویدالاثر در کربلای خان طومان
🍃در تلاطم موجی از کلمات دست و پا میزنم، نفسم بند آمده و خسته‌ام! میخواهم به ساحل نجات برسم و در کوی عشاق پهلو بگیرم♡ 🍃جاذبه ای عجیب مرا به این سو می‌کشاند، دلم میان این همه که آرام خفته بودند، به دنبال میگشت که نامش رحمان بود."رحمان بهرامی" 🍃میگویم آشنا، چون برایم در قاب عکسی آشنا شده بود که قامت بلند و عاشقانه اش را به رخم میکشید. و میگویم غریب چون غربت احساساتش گریبان گیر افکارم شده و همین او را برایم غریب تر میساخت. 🍃تضادی عجیب بود که من گرفتارش شدم، شیرین بود و به همان اندازه هم تلخ. حالا کلمات کم کم مرا به آن سو که میخواهم هدایت میکنند. 🍃به صوت ها گوش میسپارم از او میگویند که در دامان متولد شد و در آغوش زمستان ابدی🌺 🍃اویی که کوچکترین عضو بود ولی منش بزرگ و رئوفش به او عظمتی دیگر می‌داد و همین پوششی شده بود بر ته‌تغاری بودنش که بزرگتر از و برادر های خود جلوه می‌نمود. 🍃از او می‌گفتند که زندگی‌اش در و خلاصه میشد وَ چه از این بهتر که زندگیت در ائمه خلاصه شود😌 🍃از این بالاتر که دختر علی(ع) شوی و آخر سر در منتهی‌الیه آرزوی خویش غرق شوی؟ پایان کتاب زندگیش جز این اگر بود جای تعجب داشت؛ چرا که پایان کار هر ‌ست🤗 ✍نویسنده : 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲٠ فروردین ۱۳۴۷ 📅تاریخ شهادت : ۲٠ اسفند ۱۳۹۴ 📅تاریخ انتشار : ۱۹ فروردین ۱۴۰۰ 🥀مزار : گلزار شهدای خرمدره
🍃به شوق نور در ظلمت قدم بردار که رمز زندگانی همین شوق و است، آدمی به شوق رسیدن، راه می‌پیماید و این حکایت آنانی است که قلب هایشان آکنده از مهر و عطوفت خداوندی‌ست، درخت امید در وجودشان ریشه دوانده و طالب نوری در این تاریکی هستند پس به همین دلیل سرسختانه به سمت نور پرواز میکنند. 🍃غل و زنجیر ها را باز میکنند و رها می‌شوند در آسمان، در ! و ما که در این ظلمات پرواز آنها را نظاره گریم گرفتار تناقضی عجیب شده ایم اینگونه که هجرشان برایمان بس سخت و طاقت فرساست وَ لحظه و خدایی شدنشان حسرت برانگیز و به همان اندازه مسرت بخش. 🍃و حالا سالگرد پرواز یکی از همان را شاهد هستیم! مرتضی بصیری پور، مهاجری که در بهار ابدی شد و به هنگامه شهادت در دل خاک آرام گرفت. و قصه تناقض زمینیان بار دیگر تکرار شد... 🍃حسرتی در دل هایشان مهمان شد برای نفس او که چگونه در مسلخ قربانی‌اش کرد و حج را به جا آورد. حسرت دل کندن از زمین و زمان! از طاهای که بعد ها جمله "بابا نان داد" برایش کمی عجیب و غریب شد. 🍃آخر در خاطرات او نبود که نان بدهد، نبود که آب به دستش بدهد بابا در تابوت خوابیده بود. فارغ از همهمه اطرافش، تصویر مشخصی هم از بابا نداشت، در رویای سه سالگی بابا پیش رفت و برای همیشه سنگ مزارش مأمنی شد برای او که با پدر درد و دل کند. و اکنون سه سال است که طاها دلگویه هایش را بر سر مزار پدرش میگوید. ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱٣۶۵ 📅تاریخ شهادت : ٢۰ فروردین ۱٣٩٧ 📅تاریخ انتشار : ٢۰ فروردین ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : مزار شهدای بیرجند
🍃٢٢ شهریور سال ۱٣۴۵ مقارن با ایام در محله سیچان اصفهان در خانواده کریمی فرزندی به دنیا آمد که نامش را گذاشتند. 🍃فقط چهار سالش بود که پزشکان به خاطر مشکل کبدی ازش قطع امید کردند و گفتند زیاد زنده نمی ماند. 🍃 روزی سیدی سبزپوش به مغازه پدرش مراجعه کرده و بی مقدمه می گوید:" کار خوبی کردی که علیرضا را آقا ابالفضل(ع) کردی همین امروز سفره آقا ابالفضل (ع) را پهن کن و به مردم غذا بده، ۳ مجلس برای حضرت در حرمش نذر کرده ای که من انجام می دهم." 🍃علیرضا به طرز معجزه آسایی شفا می یابد تا در رزمنده دفاع از وطنش شود. در عملیات در اثر اصابت گلوله خمپاره، سر و دست و پای او مجروح می شود. بعد از پایان دوران مجروحیت به جبهه باز می گردد. 🍃در آخرین دیدار با اش به مادر می گوید:" ما مسافر کربلائیم راه کربلا که باز شد بر می گردیم." 🍃درسال ۱۳۶۲ عملیات والفجر ۱منطقه عملیاتی فکه در هر دو پای علیرضا مورد هدف تیرهای عراقی قرار می گیرد و وقتی فرمانده اش می خواهد به او کمک کند نمی گذارد و می گوید:" شما فرمانده هستین برگردین به عقب و به بچه ها کمک کنین." 🍃علیرضای ۱۶ ساله به سختی خودش را روی زمین کشیده تا به سمت تپه ها برود، که ناگهان یکی از تانک های عراقی عقده گشایی کرده و از روی پاهایش رد می شود. 🍃۱۶ سال بعد طبق پیش بینی اش، روزی که اولین کاروان به صورت رسمی عازم می شود پیکرش را در منطقه فکه شمالی پیدا می کنند و در روز تشییع می شود. 🍃در وصیتش چه شیرین آورده ، "هرگز آنان که در راه کشته می شوند مرده نپندارید ، بلکه آنان زنده اند و نزد پروردگار خویش روزی می خورند."♥️ ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٢٢ شهریور ۱٣۴۵ 📅تاریخ شهادت : ٢٢ فروردین ۱٣۶٢ 📅تاریخ انتشار : ۲۲ فروردین ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : گلزار شهدای اصفهان
🍃سلام به قطره قطره‌ی خون تو ای ، خونی که نگهدارنده ی حق از باطل و زنده نگه دارنده‌ی اجتماعی شد. 🍃سلام بر تو ای شهید، که آگاهی و حیات تراوش شده ی آن است. سلام بر تو ای کسی که آگاهانه مسیر را برگزید و دعوت پروردگارش را لبیک‌ گفت♡ 🍃سلام‌بر تو ای کسی که غبار فروتنی و تواضع وجودش را درنوردید. سلام بر تو ای کسی که شهادت را در اغوش کشید و ما زمینیان را به خود مجذوب ساخت و به هوش آورد قلبهای غفلت زده ما را. 🍃سلام بر تو ای به نور پیوسته، سلام بر تو ای مدافع حریم ولایت، سلام بر تو ای پرستوی ، سلام بر تو ای پرواز کننده به سوی معراج، سلام بر تو ای فی الارض🌺 🍃عمار جان ... سلام و نگاه بر تو بود که عاشقانه تو را ببرد. بگونه ای که هستی کائنات از عطر پراوز تو مست شده اند. 🍃ای برادر شهیدم، تو را قدر میدانیم و خوب میدانیم، به‌مجرد این که هر قطره ای از خونت بر زمین جاری شد در مقابلش گلی شکوفا و راهی مشخص گردید. 🍃نغمه ی را به نزد پروردگار برای ما محبوس شدگان زمینی بنواز. شاید به رائحه ی دعای شما، دلهای زنگی ما نیز طراوت خویش را بدست آورند و معطر وجودمان را فرا گیرد و راه خلاصی از این زندان مادی را هموار سازیم😓 🌺به مناسبت سالروز ✍نویسنده : 📅تاریخ تولد‌ : ۲۵ شهریور ۱۳۶۴ 📅تاریخ شهادت : ۲۴ فروردین ۱۳۹۵.حلب 📅تاریخ انتشار : ۲۳ فروردین ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : فسا
🍃سال هزاروسیصدوچهل در شهرکرمان از دامان پدری عالم، عارف و مادری با تقوا، پسری قد کشید احمد نام که بسیار پرهیزگار، مهربان و درس خوان بود. 🍃شهید احمد فتحی سال چهارم دبیرستان بود که در و فعالیتهای ضد رژیم فعالانه شرکت می کرد، حتی چندین مرتبه توسط ایادی مزدور کتک خورد و زخمی شد. 🍃بعداز پیروزی در کنار فعالیتهای اجتماعی و سیاسی به ادامه تحصیل پرداخت و با رتبه بالا در رشته قبول شد .اما بعد از انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاه ها به عضویت انقلاب اسلامی درآمد. 🍃 او با اصرار و سعی فراوان توانست سپاه را مجاب کند که به درد واحد فرهنگی نمی خورد و همراه یکی از واحدهای سپاه به مهاباد رفت و در آنجا مستقر شد. 🍃او یکی از پایگاههای بلا استفاده ومستقر در مهاباد را که در تیررس ضد انقلابیون دموکرات بود، احیا کرد و همان جا مشغول خدمت شد. بعد از شهادتش آن پایگاه را به یاد او نامگذاری کردند. 🍃همرزمش می گوید:" ز وقتی یک راننده تاکسی به احترام لباسمان از ما کرایه نگرفت شهید احمد بدون فرم به خیابان می آمد." 🍃شهید احمد در بیست وچهارم فروردین سال شصت در درگیری روستای دارلک مهاباد براثر اصابت گلوله ای از سوی عوامل ضد انقلاب دعوت حق را لبیک گفت و به فیض شهادت نائل آمد. بعد از شهادتش آن پایگاه را به یاد او نامگذاری کردند. 🍃دوست اش می گوید:" به خاطر شرایطم در مسأله ي ازدواج درمانده بودم كه يك دفعه به ياد دوستم شهید احمد افتادم. به او متوسل شدم و گفتم زماني ما باهم دوست بوديم ، حاشا به كرمت! اگر دست رد به سينه ام بزني. 🍃بعد از با همسرم به محل مزار شهدا رفتيم و قبر شهید احمد را نشان دادم كه او گفت:" اين کناری هم قبر دايي من است. شهيد حسن كمساري.كاملاً به قبر شهید احمد چسبيده بود! آن روز مطمئن شدم به لطف ازدواجم به واسطه ي شهید احمد صورت گرفته.     ✍نویسنده : 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱٣ خرداد ۱٣۴۰ 📅تاریخ شهادت : ٢۴ فروردین ۱٣۶۰ 📅تاریخ انتشار : ٢٣ فروردین ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : کرمان،گلزار کرمان مرکزی،قطعه ۵، ردیف۱
بسم رب الحسین 💚 «شهادت؛ بال نمیخواد ٬حال میخواد» 🍃شهادت: همانی که تو برای رسیدن به آن چشم هایت را بر تمام تعلقات دنیایی ات بستی و هدف زندگی ات را لبخند مهدیِ فاطمه(س) قرار دادی اصلا میدانی؟! چه خوب شد که بدنیا امدی تا اسمت نور باشد برای روشن کردن دنیای ظلمت زده ی ما. 🍃لبخندت ٬ آبی باشد بر اتش هوس های دنیاییمان و راهت؛ مسیری باشد که عاقبتش ختم شود به چادر بی بی هر دو عالم، ختم شود به نوکری مولای متقیان و به سرباز بودن 🍃تو ؛ تمام وجودت نشانه است ؛ از جنس همان نشانه هایی که معجزه وار روانه ی زمین میکند تا نعمتش را بر ما تمام کند. 🍃مادرت میگوید از همان اول هم با دیگر فرزندانش تفاوت داشتی و شیطنت های خاص بچگی ات تورا ورد زبان ها کرده بود. مادر با قد کشیدنت ؛ زمزمه میکرد لا حول و لا قوه الا بالله تا مبادا جوان رعنایش را چشم بزنند. 🍃با خاطرات پدرت قد کشیدی و بخشندگی را خوب اموخته بودی که تمام وسایل پدرت را به دوستانت هدیه میدادی. حرف هایت هم که دنیایی جداگانه میطلبد؛. 🍃مانند همان زمان هایی که وقتی صدای میشنیدی ؛ زمزمه میکردی خدا عاقبت همه مان را بخیر کند و اینگونه همه را به یاد خدا می انداختی. یا شایدم آن زمان هایی که با خواهرت در خیابان دوستانه تذکر میدادی و با او پا به فرار میگذاشتی و تمام راه را با او میخندیدی. 🍃خوب به یاد سپرده بودی جمله ای را که میگوید *رفیق شهید ؛ شهیدت میکنه* و اینگونه بود که تمام وجودت را مامور خدا کرده بودی که شبیه شوی. 🍃گمنامی را از او یاد گرفتی و نام جهادی برگزیدی تا مبادا کسی تورا بشناسد و شهوت دنیا زمین گیرت کند. همیشه غصه ی غربت مزار بر دلت بود ؛همانی که نام جهادی اش حسین نصرتی بود و تو به سبب علاقه ات نام جهادی حسین را از او هدیه گرفتی . 🍃میگویند فرمانده شهید اصغر وصالی را هم بسیار یاد میکردی و درنهایت نامی برگزیدی که عطر و بوی شهدای دلت را داشت ؛ *حسین وصالی* 🍃آقای برادر، اکنون مزارت شده مامن و پناهگاه عشاق الحسین که دلتنگیشان را با تو تقسیم میکنند و تو خوب برایشان برادری میکنی. است و ما چشم انتظار ای دیگر از سوی توییم. چشم انتظار نشانه ای متفاوت، دلگرم کننده و آسمانی. مارا فراموش نکن عزیز برادرم :) ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٢۶ فروردین ۱٣٧۴ 📅تاریخ شهادت : ٢۱ آبان ۱٣٩۴ 📅تاریخ انتشار : ۲۶ فروردین ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : گلزار شهدای علی اکبر چیذر
🍃نهم محرم ماه سال ۱۳۹۴ به رسید. با دیدن دو فرشته کوچکش، همه می گفتند پا روی نفس دنیا گذاشته بود. اما گذری که به روز های زندگی اش میکنی میگویی نه...! 🍃او به ندای "هل من ناصر ینصرنی" امامش لبیک گفت. به قولی، یزید زمانش را شناخت و پا در مسیر شهادت گذاشت🕊 🍃از آنچه در مقابلش بود هیچ ترسی نداشت، برایش فرقی نمیکرد سخت و یا حتی آسان مهم عمل به تکلیفش بود. این را میشد از همان شب فهمید، شبی که با اسرار از فرمانده اجازه گرفت و از همه جلو تر رفت تا وقتی که تشنگی بر همه غالب شد اما توان او را نگرفت...! 🍃بلکه تکرار سخنان امامش جانِ تازه ایی به او می بخشید. " اسرائیل ۲۵ سال آینده را نخواهد دید" آن شب با جان هایی که از تشنگی به لب رسیده بود قرار شد تا با دوستانش به بروند و اجازه نبرد با اسرائیل را بگیرند. 🍃اما روزگار عزیز کرده ها را زیاد میهمان زمین نمیکند. عزیزه بود و همان شب پیش چشمان برادر آسمانی شد و داستانش تمام💔 🍃ماندیم ما و داستان سالهای پس از او روزهایی ک قهرمانانی چون عبدالله باقری، حسین محرابی، محمد حسین مومنی، و را در خود ندید😢 ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٢٩ فروردین ۱٣۶۱ 📅تاریخ شهادت : ٣۰ مهر ۱٣٩۴ 📅تاریخ انتشار : ٢٩ فروردین ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : گلزار شهدای بهشت زهرا
✨هو العشق 🍃آغاز دومین ماه از سال ۱۳۴۴ در خانواده توسلی مقدم همراه با شکفتن گلی بود که برگزیده بود. انتخاب شده بود تا پاسداری کند از حق و حقیقت. 🍃از همان کودکی از کارهای بیهوده حذر می کرد. زندگی اش را در این مسیر قرار داده بود. دوران نوجوانی اش را نیز در راه خدمت به و و سرنگونی حکومت طاغوت گذراند. 🍃پس از پیروزی انقلاب، آن هنگام که ماهیت دین و وطنش را در معرض خطر دید، با بصیرتی کامل، راه دفاع را در پیش گرفت. 🍃رفت، جنگید، هایش را با خدا شریک شد، تا اینکه سرانجام، خدا هم در جواب عاشقانه های نابش نردبان را پیش رویش گذاشت تا راهی آسمان شود. 🍃در آن سن کم، بازی با خدا را خوب آموخته بود. فهمیده بود چگونه مسیر صد ساله را یک شبه طی کند و ما امروز این سنین را مشغول چشیدن اندک شیرینی لحظه ای گناه هستیم. غافل از اینکه زمین زیر پایمان مردابی است که اندک اندک ما را در خود هضم می کند. 🍃فهمیدن حقیقت جایی که در آن هستیم نیازمند زمان است. گاه طولانی و گاه اندک. زمان در گذر است و عمر ما رو به پایان. انتهای مسیر نزدیک است و گاهی زود دیر می شود...! ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٢ اردیبهشت ۱٣۴۴ 📅تاریخ شهادت : ٢ اردیبهشت ۱٣۶۱ 📅تاریخ انتشار : ۱ اردیبهشت ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : شوش 🥀مزار شهید : گلزار شهدای آمل