eitaa logo
گرافیست الشهدا🎨
1.1هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
214 ویدیو
1.4هزار فایل
بنام 🍁خدا بیاد🌿 خدا برای🌹خدا کپی بدون تغییر با ذکر اللهم عجل لولیک‌الفرج حذف #لوگوی روی عکس و #اسم_نویسنده متن ها #حرام است حذف لینک و هشتک از #متن ها مانعی ندارد تبادل و تبلیغ نداریم خادم @Zare_art https://www.instagram.com/ammarabdi_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
✨گزیده‌ای از وصیت نامه شهید رحیم عزیزخانی: 🍃مادر آنچنان باش که فردای قیامت افتخار همنشینی با حضرت زهرا(س) را داشته باشی‌. 🍃شهید رحیم عزیز خانی بیستم فروردین ۱۳۴۸ در روستای ارکین از توابع شهرستان ابهر و در یک خانواده کشاورز مذهبی و ساده زیست متولد شد و دوران ابتدایی را در روستا به پایان رساند و دوران راهنمایی را بخاطر نبود مدرسه در روستا به ابهر رفت و درس را شروع کرد. 🍃هنوز مدرسه را تمام نکرده بود که جنگ شروع شد و او به همراه دوستش مهدی محمدی که دامادشان نیز محسوب می‌شد ترک تحصیل کردند و دفترچه آماده به خدمت گرفتند و راهی شدند. 🍃عشق و علاقه به جبهه و شهادت هر روز بیشتر از پیش او را تشنه خود می‌کرد. هر چه او را از رفتن منصرف می‌کردند نتیجه نمی‌داد و در نهایت با شوقی بسیار پس از دلاوری های زیاد در ششم تیر ماه سال ۶۷ در منطقه عملیاتی مهران به شهادت رسید. و دامادشان مهدی محمدی هم به دشمن بعثی درآمد و بعد از ۲۷ ماه به آغوش خانواده بازگشت. 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٧ خرداد ۱٣۵۰ 📅تاریخ شهادت : ۶ تیر ۱٣۶٧ 📅تاریخ انتشار :۵ تیر ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : منطقه مهران 🥀مزار شهید : زنجان
✨به نام خداوند آسمان‌ها و عرش عظیم 🍃اواخر تابستان سال ۴۲ بود که لاله‌ای دیگر در تهران و در دامان پر مهر پدر و مادری با ایمان رویید. تحصیلاتش را تا دیپلم ادامه داد و پس از آن راهی مکتب‌خانه عشق شد. دروس ابتدایی این مدرسه را از اوایل انقلاب و با تدریس (ره) گذراند. 🍃وقتی که تلاش‌های این مدرسه بزرگ به ثمر نشست و به پیروزی رسیدند، نویسندگی را آغاز کرد. حال خوبی داشت، آنگاه که مداد را برای نوشتن داستان‌هایش به رقص در می آورد. و خوش آن شخصیت‌هایی که حسن خالقشان بود. 🍃بانگ جنگ که در کشور طنین انداز شد، قلم را بر زمین گذاشت و رفت تا تحصیلاتش در را به پایان برساند. اگر کشور از بین می‌رفت، دیگر کودکانی از جنس انقلاب و نبودند که تصویر نوشته‌هایش در قاب چشمانشان جای گیرد؛ پس ماندن و نوشتن چه سود داشت؟! 🍃در جبهه بود که تصمیم گرفت در دانشگاه علم و عشق باهم تحصیل کند. ابتدا و بعد جغرافیا را انتخاب کرد. هشتم دی‌ماه سال ۶۱، لباس سبز سپاه را به عنوان لباس خادمی برگزید. 🍃برای رسیدن به کبریا، باید نه کبر داشت، نه ریا...و او مصداق بارز این جمله بود. از کارهایش در و جنگ چیزی نمی‌گفت و هیچکس هم نمی‌دانست که سمَت فرماندهی اطلاعات عملیات را به دوش دارد. یقیین داشت آنکس که باید ببیند، می‌بیند؛ پس چرا داد و فریاد؟؟ 🍃و اما...مهر قبولی در هفتم تیرماه سال ۶۷ زینت ده کارنامه‌اش شد. در منطقه شاخ شمیران خمپاره‌ای به تانکش اصابت کرد و پیکر پاک آن لاله شجاع را در آتش خود سوزاند. به پدر وعده داده بود دو انگشت پایش که مادرزادی به هم چسبیده بودند روزی به کار خواهند آمد و بعد از شهادتش به وعده‌اش جامه عمل پوشاند و پدر از همین طریق جگر گوشه خودرا شناسایی کرد. 🍃فرخنده باد سالروز شهادتت که به راستی این، زیباترین پاداش برای عاشقان است✨ ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱٣۴٢ 📅تاریخ شهادت : ٧ تیر ۱٣۶٧ 📅تاریخ انتشار : ۷ تیر ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : منطقه شمیران 🥀مزار شهید : بهشت زهرا
🍃ای شهید... در خاکریز های ، خدا را شناختی، برایش مناجات کردی،‌ ناله سردادی و شدی. هنوز سوز صدا و مداحی هایت در گوش همرزمانت به یادگار مانده است. برایمان بخوان. مدتی است محرومیم از دعای پنجشنبه شب های مسجد😔 🍃با سوز دلت بخوان، مدتی است خودمان را گم کرده ایم. نادما منکسرا را برایمان کن که شاید از این خواب ناز غفلت بیدار شویم. 🍃هرکس از توحرفی زد از عشقت به حضرت مادر گفت. روضه بخوان. برایمان از بگو شاید از آتشی که برای خودمان ساخته ایم خلاصی یابیم. بگو چه گذشت بین در و دیوار، شاید دلمان لرزید و اشکمان جاری شد. از میخ در هم بگو. شاید در به رویمان باز شد😭 🍃از وصیت مادر به دختر و بگو، شاید کبوتر دلمان پرکشید سوی . اما از بازوی کبود نگو، میدانی که ختم می شود به گریه های علی. صبرِ چاه را نداریم که در مقابل دل داغدار و اشک های تاب بیاریم.. 🍃نمی دانم در جبهه، چگونه عاشق شدید که شهادتتان همچون اهل بیت بود، یکی بی سر، یکی با دست های قلم شده، یکی و یکی با پهلوی شکسته و همچون خودت😞 🍃 در سنگرِ مناجاتت، روضه ی مادر را میخواندی که خمپاره، بازویت را کبود کرد و پهلویت را شکافت و تو بازهم به اقتدا کردی. 🍃این پایان ندارد.... سنگ مزارت و ذکر یا زهرایی که روی آن حک شده، نشانه ای است برای هر که دلش گره بخورد به حضرت مادر. فاتحه ای برای تو بخواند و حاجت بگیرد. راستی شنیده ام جوانان به واسطه تو می شوند. شاید هم اولین قدم برای ، خوشبختی است. سفارشمان را به مادر پهلو شکسته بکن❤️ ♡تولدت مبارک فرمانده♡ 🌺به مناسب سالروز ✍️نویسنده : 📅تاریخ تولد : ۲۳ تیر ۱۳۴۳ 📅تاریخ شهادت : ۵ اردیبهشت ۱۳۶۶. بانه 📅تاریخ انتشار : ۲۲ تیر ۱۴۰۰ 🥀مزار : اصفهان
🍃در تار و پودِ زندگی همه آنها، انقطاع دیده می‌شود. همه آنهایی که عاقبتشان وصال شد، قبل از همه چیز از حب دنیا منقطع شدند! مثلا شهید ناصر بهداشت، در اش می‌نویسد: "پروردگارا! با قلبى خالى از علايق به سويت آمده‏ ام. مى ‏خواهم همچون عاشقانت به لقايت بپيوندم. " 🍃از حب دنیا دست کشید، به روی آسایش و راحتی چشم بست و در دریایِ عاشقان غرق شد تا بتواند خود را لقاءالله برساند. از اولین هایی بود که عضو سپاه شد و مسئولیتِ گروه گشت عملیاتی را بر عهده گرفت. 🍃پایش که به باز شد، فرماندهی گردانِ "حمزه سیدالشهدا" شد مسئولیتش. دلاور مرد جبهه ها، بود اما احترام به دیگران حتی مامورانِ تحت‌امرش را واجب می‌دانست. 🍃علاقه داشت بخواند و شاید در یکی از این زمزمه ها، تفالی هم محضِ شهادت زده باشد. سرانجام در ماهِ عاشقان، اردیبهشت، کبوترِ بر بامِ عمر ناصر نشست اما چه مرگی! مرگی تاجرانه، شهادت🕊 🍃و روحِ بلندش را به قصد ، از جسم به آسمان برد. برای رسیدن، باید از هرچه پیش‌سر از جدا شوی باید منقطع؛ مانند ناصر و همه آنهایی که مقصدشان آسمان بود. ✨ ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٢۵ تیر ۱٣۴۰ 📅تاریخ شهادت : ۱٩ اردیبهشت ۱٣۶۴ 📅تاریخ انتشار : ۲۴ تیر ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : مهران 🥀مزار شهید : گلزار قائمشهر
🍃هرچه می گفت دوستانش حرف دلش را نمیفهمیدند. با انگشت کنار مزار پسرعموی شهیدش شکل سنگ قبری کشید و روی آن نوشت ... 🍃همه خندیدند و برو بابا نثارش کردند. خنده آنها دلش را با دستش نامش راکه به اسم شهید زینت داده بود پاک کرد و سرش را پایین انداخت. درد و دل کرد با کسی که سالیان سال و یاورش بود😞 🍃فردای آن روز عبدالمطلب عازم شد اما کسی باور نمیکرد اویی که از زبان قاصر است و از شنیدن صدا محروم بتواند در میان صدای توپ و خمپاره از خدا بخواهد. 🍃ده روز بعد پیکر غرق به خون عبدالمطلب برروی دست های مردم شد.‌ بعد از مراسم دوستانش فهمیدند منزل جدید رفیقشان همان جاییست که او با زبان بی زبانی نشانشان داد و کسی باور نکرد😓 🍃بعدها که اش را خواندند نوشته بود: "یک عمر هر چه گفتم به من می‌خندیدن! یک عمر کسی را نداشتم باهاش حرف بزنم، خیلی تنها بودم. اما مردم! ما رفتیم. بدونید هر روز با آقام امام زمان (عج) حرف می‌زدم. آقا خودش گفت: تو میشی.." 🍃دلم دنیای عبدالمطلب را می خواهد... آقاجان، وزن بر زبان کوچک اما خطاکارم سنگینی می کند آنقدر سنگین که برای فرجت دعا نکرده ام. گوش هایم آلوده است و مدتی است صدای دعای عهد را نشنیده است. آقاجان در انبوه آدمهای اطرافم تنهایم...می شود دست را بگیری؟؟😔 ✍نویسنده : "شهید ناشوایی که با امام زمان ارتباط داشت" شهید عبدالمطلب اکبری❤️ ♡♡ 📅تاریخ انتشار : ۲۵ تیر ۱۴۰۰
🍃خواستم از تو بنویسم اما هربار قلم به دست گرفتم ذهنم یاری نکرد که نکرد. فکرم همه جا پرواز کرد و روی هر بامی که فکرش را بکنی نشست. تا اینکه در جزیره مجنون فرود آمد؛ آنجا که تو رفتی و دیگر برنگشتی... 🍃پس نشستم تا با قلمم خاک مجنون را غربال کنم. ولی گرد و خاک به پا شد ، مجنون تو را سخت در آغوش گرفته بود. گویی میترسید که تو را باز پس ستانم و قلبش برای همیشه خالی بماند. تویی که در دومین ماه تابستان در شهر چشم به جهان گشودی و شدی چهارمین فرزند خانواده. وحید رضائی! 🍃رسیدن به مقطع دبیرستان مقدمه ای بود بر تحولی عظیم که تو دچارش شدی. قلم را بر زمین نهادی و عَلَم را دست گرفتی! راهی شدی و به گمانم در همان اولین اعزامت که سوار قطار شدی دل مادرت آب شد و ریخت پشت سرت، مادر است دیگر انگار میدانست این آخرین باری‌ست که قامت رعنایت را می‌بیند. 🍃این اولین و آخرین اعزامت بود. از آنجا به بعد مجنون بود که تو را در آغوش خویش گرفت و برایت مادری‌کرد! و مادرت که چشم به کوچه دوخته تا فقط یک بار دیگر قد و بالایت را نظاره کند... ✨سالگرد ♥️ ✍️نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۵ مرداد ۱٣۴٩ 📅تاریخ شهادت : ٢٨ تیر ۱٣۶۶ 📅تاریخ انتشار : ٢٨ تیر ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : جزیره مجنون 🥀مزار شهید : مفقودالاثر
♡بسم الله الرحمن الرحیم♡ 🍃رسیده بود به سن خدمت و باید میرفت سربازی. بحبوحه قیام بود او دلش نمی خواست که برود زیر پرچم شاهنشاهی و با شاه خائن خدمت کند، به هر ضرب و‌ زوری که بود فرستادنش سربازی اما چون از همان آغاز دل چرکین بود چندماهی بیشتر دوام نیاورد و از پادگان فرار کرد تا اینکه بالاخره پیروز شد و به هرنحوی بود گواهی پایان خدمتش را گرفت. 🍃همه فکر میکردند که حالا خلاص شده است و حالا میرود دنبال کار و کاسبی اش اما از همان روزهای آغاز جنگ رفت و عضو گردان کمیل شد. همین بس بود تا تعجب خیلی ها را برانگیزد اما آنها خبر نداشتند که او دلداده امام بود و راه امام😌 🍃حسینِ عامیِ ظاهرا کم سواد در جریان انقلاب و خصوصا جنگ تحمیلی و در اثر تلاش، کوشش و که در راه امام و انقلاب با جان و دل انجام داد به چنان مقامی رسید که روز قبل از شهادتش، خبر خود و دو تا از دوستانش را به همه داد و البته همه به او خندیدند اما وقتی روز بعد یعنی هفدهم مهر ۶۶ خبر شهادت حسین مهربان، و رسید همه فهمیدند که شهید حسین مهربان عجب گوهری بود که قدرش را ندانستند🌺 ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱ مرداد ۱۳۳۶ 📅تاریخ شهادت : ۱۹ مهر ۱۳۶۶ 📅تاریخ انتشار : ۱ مرداد ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : گلزار شهدای نی ریز 🕊محل شهادت : شلمچه
🍃در سپیده دمی که نوای دلنشین اذان، بشارت صبحی مستانه را می داد، محمد حسین در گلستانی که پیرو خط حسینی بود شکفته شد. نهالی که سالیانی بعد سروی طناز و سرافراز شد. 🍃نامش را محمد حسين گذاشتند به اين اميد كه بتواند ياور حسين، سرور و سالارشهيدان باشد. و چه نیک که به راستی با افعال حسن انگیزش یاوری برای زمانش شد. 🍃قلب سلیمِ محمد حسین با شنیدن ندای که : "اي شبانيان كه قرن هاست در زنجير ستم شاهان اسيريد به پا خيزيد و طومار حكومت جلادان را به هم بپيچيد "لرزید. لحظه ای درنگ نکرد و آگاهانه علیه طاغوت برخواست و به خیل عظیم انقلابیون قبل از انقلاب پیوست. 🍃قهرمان قصه ی ما هیچ گاه سنگر انقلاب را خالی نگذاشت. و همواره در پاسداری از انقلاب اسلامی کمک میکرد. 🍃پس از چند سال شروع و سالها تلاش و مجاهدت، سر انجام این گل شکفته شده ی انقلابی،در یکی از روزهای دفاع از این آب و خاک، در پاسگاه زید لبیک گویان به دیار محبوب پرواز کرد. 🍃 آری فرجام حسینی زیستن حسینی رفتن است، بوی بهشت را میتوان حتی از پروازشان شنید... ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٢ مرداد ۱٣۴۰ 📅تاریخ شهادت : ۱۶ اردیبهشت ۱٣۶٣ 📅تاریخ انتشار : ۲ مرداد ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : پاسگاه زید عراق 🥀مزار شهید : زیارتگاه اسلام آباد سرفاریاب
🍃او را به عاشقی می‌شناختند. عاشقی برای ارباب. یک محله بود و یک علمدار. 🍃انگار نمی شود از کنار این دریایِ بگذری و خیس نشوی و محال است خیس شوی و غرق نشوی! عباس هم از غرق شدگانِ در دریایِ عشق است. و دستِ نوازشش بر سر یتیمان، درد بی‌پدری را کمتر می‌کرد. 🍃بعد از سربازی، در رشته "تربیت کودک" دانشگاه علامه طباطبایی مشغول شد تا بانگِ او را به سمت و سوی خود کشاند. 🍃وقتی امام(ره) خاکِ وطن را با قدومش معطر کرد، عباس از آنهایی بود که جانش را برای محافظت از امام بر دست گرفته بود. بعد ها که قرعهِ سرنگونی به نامِ افتاد، عباس اولین نفر بود که وارد ساختمان شد. 🍃گویی این همه را وامدار نامش است. عباس آقایی که در شجاعت زبانزد است عباس‌گونه اش او را به خاکِ کشاند و نمک‌گیرِ وادیِ عاشقان شد. در عملیات صورتش مجروح شد اما پس از چندی دوباره رهسپارِ جبهه بود. 🍃در سال ۶۲، مَحرَمِ حریمِ یار شد! به رفت. مادر می‌گوید: "از حج که باز گشت، گفتم: عباس! خوش به حالت که رفتی و خانه خدا را زیارت کردی" گفت: خیلی دلم می خواهد ملاقات و زیارت خدا نصیبم شود. 🍃باید خالص باشی و برای نه از جان که از دل بگذری تا تو را بخرد. مثل عباس! رها از همه دلبستگی‌ها، در گوشِ یار سخن از می‌گفت. تا که در نیمه شبی، در پنجوین، ترکشِ سرگردانِ یک خمپاره در جانش آرام گرفت. ۴ بال پروازی شد تا در بیکرانِ آسمان، به محضرِ برسد🕊 ؛ پرستویِ خوش رقصِ آسمان❤️ ✍نویسنده : 🌺 به مناسبت سالروز 📆تاریخ تولد : ۵ بهمن ۱۳۳۳ به گفته مادر شهید در شناسنامه ۵ مرداد ۱۳۳۳ 📆تاریخ شهادت : ۲۸ آبان ۱۳۶۲. پنجوین 📆تاریخ انتشار: ۵ مرداد ۱۴۰۰ 🥀مزار : بهشت زهرا
🍃والفجر۳؛ محلِ عروجِ او به ابدیت بود. آن هنگام که با لبِ تشنه، تمامِ آب را میانِ مجروحان تقسیم کرد بدون اینکه قطره ای بنوشد، و ساعاتی بعد بال گوشود به آغوش مولایِ بی سَرَش. 🍃علی ماهانی پسری متولد و پرورش یافته در آب و خاکِ سلیمانی پرورِ کرمان. بزرگ شده در زمانِ ستم‌شاهی اما با قلبی مملو از شجاعت و به حق♡ 🍃تا اینکه بانگِ ستمگران، او را به میدانِ مبارزه کشاند. ماه ها اسیرِ دژخیمانِ ساواک بود اما لب از لب باز نکرد و با تمام توان، از دفاع کرد تا زمانی که حتی حکمِ اعدام او را صادر کردند. 🍃بعد از پیروزی، بانگِ جنگ که نواخته شد، پا به گذاشت تا قطره ای باشد از دریایِ حق در برابرِ نیلِ دشمنان. 🍃والفجر ۳، آخرین حضورِ او در میدانگاهِ حقانیت بود. تا اینکه پس از مجاهدت های بسیار، با لبی تشنه ، به آغوش ارباب پر گشود و پیکرش در آغوش خاک امانت ماند. 🍃پس از ۱۵ سال چشم انتظاری، به آغوشِ بازگشت تا بارِ دیگر عطر حضور علی، زندگی را در شریانِ شهر به جریان بیندازد. ✨ علی آقا♥️ ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱٣٣۶ 📅تاریخ شهادت : ٨ مرداد ۱٣۶٢ 📅تاریخ انتشار : ۸ مرداد ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : مهران 🥀مزار شهید : گلزار شهدای کرمان
✨بسم ربّ الحسین(ع)... از که می‌خواهم بنویسم؟ از بزرگ مردی کوچک؟! نه بهتر است بگویم از ابَر قهرمانی کوچک. از اویی که در کودکی با نماز و روزه و مأنوس بود و لبخند خریدارانه خدا را به سختی‌هایش ترجیح می‌داد. 🍃عاشق بود و اصرار هایش آخر نتیجه داد و در ۱۱ سالگی توفیق درک حضور در محضر ایشان را یافت. این نوجوان ۱۱ ساله، چه دیده‌ بود و چه می‌دانست که دنیا با رنگ‌های گوناگونش، چشم‌هایش را به مستی نکشانده بود و جبهه را برای زندگی و بندگی برگزیده بود! 🍃سال ۶۱ راهی شد و به همراه برادرش، خدارحم، در عملیات رمضان شرکت کرد. بیست‌ و سوم رمضان سال ۶۱، عملیات رمضان، بهانه عروج آن دو را فراهم کرد. پیکرهای مطهرشان، سال ها مفقود بود، تا سرانجام در مرداد سال ۷۸ درحالی که یکدیگر را در آغوش گرفته بودند، در پیدا شدند. 🍃کاش می‌توانستم چشم‌های ظفر را از او به امانت بگیرم و با آنها به دنیا و زیبایی‌هایِ کاذبِ کوتاهش بنگرم، شاید که فصلی نو در دفتر زندگی‌ام رقم می‌خورد...   ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد خدا رحم : ۱٣٣٩ 📅تاریخ تولد ظفر : ٢ مرداد ۱٣۴٩ 📅تاریخ شهادت : ٢٣ مرداد ۱٣۶۱ 📅تاریخ انتشار : ۲۲ مرداد ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : شلمچه 🥀مزار شهید : لردگان
🍃در سرسبزی سال ۳۵، پا به هستی نهاد تا زندگیِ سراسر خدمت داشته باشد. 🍃آغاز نوجوانی اش همزمان بود با آغاز و نتیجه اش شد عشق به و فرار از ... 🍃علاقه اش به ورزش‌های هوایی پایش را به شاهنشاهی باز کرد و اگر میدانست این پسر،بعدها یکی از مخالفانِ سرسختِ رژیم خواهد شد، قطعا کلوپ را جمع می‌کرد! تا سربازی با توانایی و آمادگی برای قیام ورزیده نشود!😎 🍃پای که از گلیمش دراز تر شد، پای احمد را به باز کرد. تحت عنوان ، ابتدا به سپس عازم جبهه های غرب شد♡ 🍃والفجر، و خیبر رزم آوریِ احمد را به چشم دیدند. او حتی برادرش داوود را در کربلای ۵ بخشیده بود. زمانی هم که در جبهه نبود،رسالت نیروها را به دوش می‌کشید. 🍃جنگ که تمام شد، خواب را از چشمِ اشرار و قاچاقچیان ربود!! راه اندازیِ گشت‌های هوایی در مناطق مرزی سیستان و بلوچستان، امنیت این منطقه را بالا برد و راه را بر جولانِ بست👊 🍃محصورشدگان در محاصره و ، اندک آب و غذا و دارویی که دریافت می‌کردند را مدیونِ ابتکارِ حاج احمد بودند! 🍃اگر او دانش بارریزی هوایی را انجام نمی‌داد، معلوم نبود چندین نفر از ساکنان شهرک های شیعه نشین، جانشان را از دست می‌دادند. 🍃دانشی که پیش‌تر، تجربه نوعِ متفاوت و پیچیده‌اش در نیروهای مسلح ما نبود! و این را مدیون حاج احمد و همرزمانش هستیم🙂 🍃این مردِ و رکورد دار پرش (سقوط آزاد) سالها بود که روحِ بزرگش را در آسمان جا گذاشته بود و به دنبالِ راهی برای رسیدن به آرزویِ دیرینه اش، خدمت را به بهترین نحو انجام میداد. 🍃وعده تحقق آرزویش را از عالمی شنیده بود و همین ،قلب متلاطمش را آرام می‌کرد😓 🍃در شب ، بی‌دستِ کربلا، دستانِ حاج احمد را در آسمانها گرفت. 🍃استاد خلبان شهید حاج احمد مایلی، طی بازگشت از عملیات شناسایی در نقطه صفر مرزی ، در آغوشِ اربابش آرام گرفت🕊 🍃آری، سرانجامِ عاشقانِ خمینی جز شدن نیست🥀 پ.ن:شهید،وعده شهادت را از آیت‌الله حسن زاده آملی شنیده بودند. ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۴ فروردین ۱۳۳۵ 📅تاریخ شهادت : ۱۹ مهر ۱۳۹۵.شب تاسوعای حسینی(۱۴۳۸ هجری قمری) 📅تاریخ انتشار : ۲۷ مرداد ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : آستادن مقدس امامزاده حسن (ع) تهران