eitaa logo
گرافیست الشهدا🎨
1.1هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
214 ویدیو
1.4هزار فایل
بنام 🍁خدا بیاد🌿 خدا برای🌹خدا کپی بدون تغییر با ذکر اللهم عجل لولیک‌الفرج حذف #لوگوی روی عکس و #اسم_نویسنده متن ها #حرام است حذف لینک و هشتک از #متن ها مانعی ندارد تبادل و تبلیغ نداریم خادم @Zare_art https://www.instagram.com/ammarabdi_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
✨بسم رب الحسین قلم، باز هم معطر به نام شهیدی شده که عِطر خدارا با خود داشت. سردار بود اما نَفْس خویش را حبس کرده بود تا مبادا سرکشی کند در برابر پروردگار. میان اسم و رسم دنیا، تنها چشم دوخته بود به نام مقدس «خادم الحسین» و برایش افتخاری بود نوکریِ این خاندان عظیم الشأن♥️ 🍃اصلا سنگ محک تمامی کارهایش رضای خدا و اهل بیت بود! همچون زمانی که به همسرش گفت:« اگر شهید شدم، این دو دست لباسم را تحویل سپاه بده تا حقی از بیت المال، به گردن من نماند.» 🍃خود میدانست در این دنیا جا نمیشود و روح نامحدودش پرواز در اسمان را طلب میکند! گمان میکنم آنقدر درد اسارت قافله ی حسین(ع) را به جان خرید که خود نیز اسیر شد به دست مزدوران زمان! نهایت، همانی شد که میخواست و عاقبت به دست مادر سادات گلچین شد! به آغوش مشتاقانه پر کشید و در تاریخ ایرانمان جاودانه شد! 🍃شهیدِ جان، شمایی که در بند اسارت آزاد ترین بودی! رهایمان کن و مارا همچون حرّ در مقابل مهدیِ فاطمه(س) روسفید کن. ✍نویسنده: ♡ 📅تاریخ تولد : ۱۰ تیر ۱٣٣٧ 📅تاریخ شهادت : ۱۱ شهریور ۱٣۶۵ 📅تاریخ انتشار : ۱۳ شهریور ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : مریوان 🥀مزار شهید : مازندران
🍃٢٢ شهریور سال ۱٣۴۵ مقارن با ایام در محله سیچان اصفهان در خانواده کریمی فرزندی به دنیا آمد که نامش را گذاشتند. 🍃فقط چهار سالش بود که پزشکان به خاطر مشکل کبدی ازش قطع امید کردند و گفتند زیاد زنده نمی ماند. 🍃 روزی سیدی سبزپوش به مغازه پدرش مراجعه کرده و بی مقدمه می گوید:" کار خوبی کردی که علیرضا را آقا ابالفضل(ع) کردی همین امروز سفره آقا ابالفضل (ع) را پهن کن و به مردم غذا بده، ۳ مجلس برای حضرت در حرمش نذر کرده ای که من انجام می دهم." 🍃علیرضا به طرز معجزه آسایی شفا می یابد تا در رزمنده دفاع از وطنش شود. در عملیات در اثر اصابت گلوله خمپاره، سر و دست و پای او مجروح می شود. بعد از پایان دوران مجروحیت به جبهه باز می گردد. 🍃در آخرین دیدار با اش به مادر می گوید: "ما مسافر کربلائیم راه کربلا که باز شد بر می گردیم." 🍃درسال ۱۳۶۲ عملیات والفجر۱ منطقه عملیاتی فکه در هر دو پای علیرضا مورد هدف تیرهای عراقی قرار می گیرد و وقتی فرمانده اش می خواهد به او کمک کند نمی گذارد و می گوید:" شما فرمانده هستین برگردین به عقب و به بچه ها کمک کنین." 🍃علیرضای ۱۶ ساله به سختی خودش را روی زمین کشیده تا به سمت تپه ها برود، که ناگهان یکی از تانک های عراقی عقده گشایی کرده و از روی پاهایش رد می شود. 🍃۱۶ سال بعد طبق پیش بینی اش، روزی که اولین کاروان به صورت رسمی عازم می شود پیکرش را در منطقه فکه شمالی پیدا می کنند و در روز تشییع می شود. 🍃در وصیتش چه شیرین آورده، "هرگز آنان که در راه کشته می شوند مرده نپندارید، بلکه آنان زنده اند و نزد پروردگار خویش روزی می خورند."♥️ ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٢٢ شهریور ۱٣۴۵ 📅تاریخ شهادت : ٢٢ فروردین ۱٣۶٢ 📅تاریخ انتشار : ۲۱ شهریور ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : گلزار شهدای اصفهان
🍃سلام به قطره قطره‌ی خون تو ای ، خونی که نگهدارنده ی حق از باطل و زنده نگه دارنده‌ی اجتماعی شد. 🍃سلام بر تو ای شهید، که آگاهی و حیات تراوش شده ی آن است. سلام بر تو ای کسی که آگاهانه مسیر را برگزید و دعوت پروردگارش را لبیک‌ گفت♡ 🍃سلام‌بر تو ای کسی که غبار فروتنی و تواضع وجودش را درنوردید. سلام بر تو ای کسی که شهادت را در آغوش کشید و ما زمینیان را به خود مجذوب ساخت و به هوش آورد قلبهای غفلت زده ما را. 🍃سلام بر تو ای به نور پیوسته، سلام بر تو ای مدافع حریم ولایت، سلام بر تو ای پرستوی ، سلام بر تو ای پرواز کننده به سوی معراج، سلام بر تو ای فی الارض🌺 🍃عمار جان ... سلام و نگاه بر تو بود که عاشقانه تو را ببرد. بگونه ای که هستی کائنات از عطر پرواز تو مست شده اند. 🍃ای برادر شهیدم، تو را قدر میدانیم و خوب میدانیم، به‌ مجرد این که هر قطره ای از خونت بر زمین جاری شد در مقابلش گلی شکوفا و راهی مشخص گردید. 🍃نغمه ی را به نزد پروردگار برای ما محبوس شدگان زمینی بنواز. شاید به رائحه ی دعای شما، دلهای زنگی ما نیز طراوت خویش را بدست آورند و معطر وجودمان را فرا گیرد و راه خلاصی از این زندان مادی را هموار سازیم😓 🌺به مناسبت سالروز ✍نویسنده : 📅تاریخ تولد‌ : ۲۵ شهریور ۱۳۶۴ 📅تاریخ شهادت : ۲۴ فروردین ۱۳۹۵.حلب 📅تاریخ انتشار : ۲۴ شهریور ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : فسا
*بسم الله الرحمن الرحیم* 🍃سلام میدهم به تو! سلام به تو که جآن ما شدی و ما دل در گِرو عشق تو داریم. بر دامن تو چنگ میزنیم و تلاش میکنیم با بهره بردن از وجود تو خود را به برسانیم🕊 🍃تو سراسر خیری و برکت، سراسر نوری و سرور و خدا با خلق تو نعمت را برما تمام کرد اما امان از بی لیاقتی ما. مایی که چون کوفیان، نامه و دعوت به سوی تو روانه میکنیم و آنگاه که پای منافع خود در میان است نامردمانی میشویم که خدا میداند! 🍃این چنین است که این روزها برکت از جان و روحمان پر کشیده و تن هایمان دردمند و آلوده است. اما باز هم خیر دعاهای شماست که مارا سرپا نگاه داشته است. ما کردیم، ما طعم بی پدر بودن را عجیب چشیده ایم، تورا به جان مادرت زهرا همچون جدت حسین(ع) توبه حرّگونه مارا بپذیر و در گوش هایمان زمزمه کن:" اِرفِعی راسَک" برگرد و شمیم دلنشین حضورت را به فرزندان خیلی محتاجت برسان باور کن ما بی تو خیلی خسته ایم💔 اللهم عجل لولیک الفرج✨ ✍نویسنده: 📅تاریخ انتشار: ٢۶ شهریور ۱۴۰۰
♡اصغر پاشاپور♡ 🍃دانه دانه رسیده می شوند و وقت چیدنشان می رسد و دست چین شده تحویل می گیرد هرکدام زخمی تر ارج و قربش بیشتر. همه برای رسیدن و پخته شدن سر و دست می شکنند، نوکری، غلامی، کارگری رزمنده ها و مردم را می کنند تا شان له شود و شروع کند روحشان به پخته شدن. آنقدر خود را خاکی می کنند تا دست آخر در خاک دست و پا بزنند و بال پریدن در بیاورند🕊 🍃آنها که پیرو مکتب ح.ا.ج ق.ا.س.م بوده اند اما محاسبه شان فرق دارد، راه شناخته اند وسیله مسیر را شناخته اند فقط با کمی توسل می پرند، دل بریده اند یعنی دلی ندارند که به چیزی گره بخورد یا ‌شاید دلشان فقط به این گره خورده: ❤️ 🍃اصغر از کاروان بغداد و کاظمین و کربلا و نجف و مشهد جاماند اما از نه.... 🍃اصغر گفت: حاج آقا من نوکرتم.... من می گویم: حاج اصغر نوکرتم فقط راه نشان بده... همین😔 ✍️نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۳۱ شهریور ۱۳۵۶ 📅تاریخ شهادت : ۱۳ بهمن ۱۳۹۸.حلب سوریه 📅تاریخ انتشار : ۳۰ شهریور ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : بهشت زهرا، قطعه ۴۰
*بسم رب الزهرا* 🍃هر چه پیش میروم، بیشتر مبهوت میمانم. حیرت سراسر وجودم را فرا میگیرد و چشمانم خیره تصویر او میشود. هر چه خودم را مقایسه میکنم نامعادلات بیشتری درگیرم میکند و در اخَر به این پی میبرم که گویی سالهای سال با او فاصله دارم! 🍃شهیده فاطمه پروین روحی را میگویم. ابتدا برای من هم ناشناس بود اما، صدایم زد و قلم من را به نام خود معطر کرد. با او که اشنا میشدم این حس در من قوی تر میشد که او تماما خود را وقف رضای خدا کرده بود. از همان نوجوانی هم فریاد ازادی خواهی اورا میشد از میان صدای مردم در راهپیمایی ها شنید. 🍃از هر چه که میشد با آن به مردم خدمت کرد دریغ نمیکرد و چتر مهربانی اش را بر سر همه می گستراند؛ حتی با خونِ خود هم جهاد میکرد و بارها وبارها در صف اهداکنندگان خون بود. خانه اش را هم متبرک به نام (عج) کرده و سه شنبه ها ٬با نوای دعای توسل و روضه های خانگی دل حضرت(عج) را ارام میکرد! 🍃شنیده بودم از دامن زن، مرد به میرسد؛ شنیده بودم مرد به محرابِ شهادت اقتدا میکند و زن در این راه صبوری اما به چشم دیدم که میشود بانویی شهادت را در آغوش بگیردِ. مانند فاطمه! همان بانویی که شوق زیارت خانه ی خدا، اورا به مکه کشاند و در مراسم برائت از مشرکین، را در آغوش گرفت! 🍃، نمیدانم چگونه باید آن سالیان سال فاصله ای که بینمان است را طی کنم، شاید با اشک شاید سحرنشینی ها و زمزمه ی العفو گفتن هایم میان قنوت وتر. اما هر چه که هست کمی هم حواستان به این پایینی ها باشد. ✨میلادت مبارک ی ایرانی ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱ مهر ۱۳۳۵ 📅تاریخ شهادت : ۹ تیر ۱۳۶۶ 📅تاریخ انتشار : ۲ مهر ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : مکه مکرمه 🥀مزار شهید : بهشت زهرا
✨بسم ربّ الزهرا(س) 🍃متولد فصل عاشقی بود، با مهر و عطوفتی که او را در قاب چشمان پدر و مادرش باشکوه‌تر جلوه می‌داد. روزگارش را با بنایی می‌گذراند. مادرش می‌گفت، آن روزها که هنوز صحبتی از جنگ و سوریه و دفاع از حریم مطهر (س) درمیان نبود، او در کوچه‌های شهر به دنبال شهادت بود. 🍃کم‌کم زمزمه رفتن بر سر زبانش افتاد. به مادر التماس می‌کرد، اما مهر مادری مانع از دلکندن از او می‌شد. بارها گفته‌ام، قدرتی دارد که می‌تواند کوه را از سر راه آدمی بردارد. چهل روز از رفتنش به تهران به بهانه کار می‌گذشت. روز چهلم زنگ زد و گفت من به آنچه میخواستم رسیدم، و قطع کرد. چند روز بعد، وقتی زنگ زد، به مادر گفت عملیاتی در پیش است. برایم دعا کن. 🍃محرم سال قبل، شب که دیر به خانه آمده بود، در جواب پدرش برای دانستن علت کارش سینه کبودش را نشان داده بود و گفته بود، من محرم سال بعد نیستم. رفته بودم نوکری . کسی چه می‌داند، شاید همان سینه کبود، توانسته بود جواز شهادتش را از صاحب مراسم بگیرد. 🍃او عاشق بود. عاشق و زیباترین راه برای وصال را در شهادت می‌دید. حلب، پلی شد برای او از زمین به مقصد بی‌نهایت. آنان که رفته‌اند خوشا به حالشان. بیایید ما جامانده این مسیر حسینی نباشیم...! ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٢٧ مهر ۱٣٧۱ 📅تاریخ شهادت : ٨ مهر ۱٣٩٣ 📅تاریخ انتشار : ۸ مهر ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : حلب_سوریه 🥀مزار شهید : مشهد_بهشت زهرا
🍃من به یاد دل و دل یاد تورا میگیرد دل اگر یاد عزیزش نکند میمیرد ... 🍃آری، تو همان عزیزی هستی که سالهاست غیبتت دنیا را به نشانده ... 🍃همان عزیزی که میان عهد نامه هایمان را به بزرگی اش قسم میدهیم تا سلام مارا به تو برساند تا حتی اگر چشم هایمان لایق دیدن پر عظمتت نبود وجودمان را دوباره زنده کند و دست مارا به دستتان برساند ... 🍃گویا اخرین فرزند (س) خود به تنهایی میتواند نمایانگر اهل بیتش باشد ... عطر محمدی ... غیرت علوی ... مناجات فاطمی ... بخشندگی حسن(ع)و غربت (ع) 🍃حال میان تمام هایمان میشود دستمان را بگیرید و مارا به خود وصل کنید؟! میشود وجود نالایق مارا با نگاه مهربانتان پاک کنید ؟! 🍃اخر اقا جان ما چشم امیدمان به شماست، چشم دوخته ایم به هایتان. همان هایی که دل میبرد از هر و دلدارش شمایید. بیایید و به این انتظار پایان بدهید. ؛ العجل اقای من العجل💚 ✍نویسنده : ♡ 📅تاریخ انتشار : ۹ مهر ۱۴۰۰
♡بسم ربّ الزهرا(س)♡ 🍃قلم آماده، دفتر آماده اما نمی دانم چرا مغزم همراهی نمی‌کند؟! به راستی چگونه باید از آنهایی که جان را نه متعلق به خود بلکه برای می‌دانستند نوشت؟ چگونه باید از آنهایی که میان حرف و عملشان فاصله‌ای نبود، دم زد؟ آنها را تنها شناخته و بس...اما بازهم برای آشناکردن آنها با شما، با قلم ناتوانم می‌نویسم... 🍃در مهد هنر و کاشی‌کاری، در خطه‌ای که معروف به نصف جهان بود، پا به عرصه وجود گذاشت. در دامان پر مهر مادری و دلسوز و پدری باایمان و زحمتکش، درخت وجودش پرورش یافت. 🍃پس از مقطع دبستان، درس را کنار گذاشت و به روی آورد. دوسال بعد که خانواده را در مزیقه و وضعیت بد مالی دید، دست در دستان خسته پدر، مشغول کار شد. 🍃چندسالی از شروع می‌گذشت و داوود در روزهای پایانی سربازی‌اش نفس می‌کشید که به اعزام شد. چندی بعد نیز به شهرهای مختلف اعزام شد. آخرین محل اعزامش سنندج بود. گویی قرار بود قطار زندگی او در این شهر به ایستگاه پایانی‌اش برسد. به ایستگاه مرگ یا ؟! 🍃مگر مرگ هم برای چون اویی سزاوار بود؟ اویی که معلم‌ها و اهل روستا هم شیفته و رفتارش بودند. اویی که عاشق بود، عاشق خدا... آری! خون پاکش گواه اصالت این شد...! ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱ آبان ۱۳۴۱ 📅تاریخ شهادت : ۹ مهر ۱۳۶۲ 📅تاریخ انتشار : ۹ مهر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : علی آباد کویر 🕊محل شهادت : سنندج
✨بسم ربّ الزهرا(س) 🍃مدت‌هاست طنین صدایشان آسمان در آسمان دنیا پیچیده اما آنقدر مشغول زیبایی‌های آن شده‌ایم و آنقدر صدای این شلوغی ها اوج گرفته که دیگر قادر به شنیدن صدای آنها نیستیم. 🍃شهدا را صدا زدیم. آنجا که گره‌ای که به کارمان افتاده بود را نتوانستیم خودمان باز کنیم؛ جواب ندادند. نه بهتر است بگویم ما لایق شنیدن آن نبودیم. شاید هم جوابشان را قبول نداشتیم. به هرحال از آن پس، دور رفاقت با آنها را خط کشیدیم. این رسم رفاقت و عاشقی نبود. 🍃بیایید از حاج محمود شیوه پیمودن این راه را بیاموزیم... ارادت و را با نائب امام زمان(عج) در طول انقلاب و جنگ تجربه کرد. در عملیات‌های مختلف شرکت کرد. کم‌کم تا پایان جنگ، دوستانش از بند اسارت دنیا آزاد شدند اما او ماند و آثاری که از این رفاقت و رشادت بر تنش جا خوش‌ کرده بودند. 🍃بعد از آن ۸سال، خاک‌های گلگون به خون شهدا را در ایران و زیر و رو کرد تا اثری از پیکر مطهر رفقایش پیدا کند. در یکی از همین کاوش ها در عراق بود که بیل مکانیکی به یک مین برخورد کرد. ترکش‌هایش در بازو و قلبش آرام گرفتند. 🍃او پای عشقش به و شهدا ماند و پس از قریب به سی سال، از همان‌جایی که خودش آن را اتوبان شهادت نامیده بود، به جمع رفقایش پیوست. ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ شهادت : ۱۰ مهر ۱٣٩٨ 📅تاریخ انتشار : ۱۰ مهر ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : عراق 🥀مزار شهید : گلزار شهدای اصفهان
✨بسم الله الرحمن الرحیم 🍃نمیدانم چرا اینبار نوشتن برایم دشوار شده است؛ سنگینی بزرگی را بر قلمم حس میکنم که بر کلمات سایه انداخته و نمیگذارد خودشان را به جان کاغذ بنشانند... 🍃چشمم که به نام او می افتد در می یابم که نام با عظمتش سبب این ناتوانی شده است. «محمود خادمی» هنوز هم نامش که می آید ذهن ها روانه قهرمانی هایش میشود. تک تک خاطرات برای باقی ماندگان و همرزمانش تداعی شده و آه حسرت گریبان گیرشان میکند😢 🍃کنارشان که بنشینی یک به یک شروع میکنند و از حماسه های محمود میگویند؛ از همراهی با گرفته تا ازادسازی بانه به فرماندهی شهید سپهبد . 🍃حتی میان این خاطرات میشنوی که ضدانقلاب ها برای سرش تعیین کرده بودند. هر کدام در گوشه ای کمین کرده تا نهایت قهرمان سنگر -محمودخادمی- را به دام اندازند... 🍃روزهایی که در سپاه بانه حضور داشت دل به یکی از بانوان سپرده بود. او را همسنگر خود یافته بود و در این مسیر اورا با خود همراه ساخت. اما شهادت، تقدیر صدیقه بود و نهایت ارزوهای او🕊 🍃گویا عقدشان میان اسمان ها بسته شده بود که پس از مدتی محمود هم در کمین دشمن گیر افتاد و دعوت را لبیک گفت. این چنین است که مردان خدا میان تمامی انتخاب هایشان روسفید هستند و عاشقانه دل به میدان میسپارند. ایران مملو از روایت هایی است با شخصیت هایی همچون محمود خادمی. باشد که ما نیز رهرو راه پر نورشان باشیم 💗 ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۵ مهر ۱٣۴۱ 📅تاریخ شهادت : ۱٣ تیر ۱٣۶٢ 📅تاریخ انتشار : ۱۴ مهر ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : مهاباد 🥀مزار شهید : حسین رضا
《بسم الله الرحمن الرحیم》 🍃ای شکوه دمیده بر شب های تاریک دلم، صدایت میزنم. این خشکیده صدا، در جستجوی شمیم حضورت، تقویم را به آشوب کشیده... 🍃ای سپیده ی مطلق، بر روح خمیده ی زمین. میدانی شنبه هایم بی تو، به رنگ حسرت غروب است. شنبه هایم بوی حسرت می دهد. شرمگینم از انفصال لحظه ها بدون عطر حضورت💔 🍃دستانم را بخشیده ام به جاذبه ی گهواره ی زمین، و در سجده ی قلم، تو را می طلبم! 🍃آقای من برگرد. نه اینکه نیستی، نه اینکه نداریمت تو هستی. این ماییم که نیستیم، ما غایبیم از محضر مهربانی‌ات. 🍃ما دستمان خالی‌ست، ما بدون تو دلخوش کرده ایم به سرگرمی دنیا، راستش را بخواهی خسته‌ایم و شما این را در اشک‌های پنهان و تنهایی‌مان دیده ای... 🍃خستــه ایم خستــه از هر روز دویـــدن ها و نرسیــدن ها، خستـه از غرق شدن در هاو غفلت از شما، خستـه از هوای خاکستری بی رحمِ غفلت که را تیره کرده... 🍃ما تو را برای همه‌ی ثانیه هایمان می‌ خواهیم برای همه ی لحظه هایمان. ریه های انسانیتمان، بودنمان، بنده ی عبد بودنمان پر از سیاهی و آلودگی‌ست؛ هوا سنگین شده، من و هفت میلیارد انسان دیگر نمی‌توانیم نفس بکشیم؛ آقا برگرد😢 🌹 ✍نویسنده: 📅تاریخ انتشار : ۱۶ مهر ۱۴۰۰