eitaa logo
کانال خوشبختی 🌹
681 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
420 ویدیو
13 فایل
👫زندگی عاشقانه بر مبنای انتخابی عقلانی💏 حتما منجر به خوشبختی می گردد. 🌴به ما بپیوندید. 🌴 کاربران گرامی شما می تونید مطالب مناسب را به ایدی مدیر ارسال نمایید. 👤 https://eitaa.com/asshgjj 🔸 آیدی مدیر @Sydmusavi
مشاهده در ایتا
دانلود
یکی از بهترین روش ها برای تازه و شاداب ماندن زندگی مشترک، عوض شدن محیط است. باهم جایی بروید که از بودن در آن لذت می برید و خاطرات خوبی از آنجا دارید. می توانید به یک رستوران یا سینما بروید یا با هم پیاده روی کنید. مهم این است که محیط اطرافتان تغییر کند و به عنوان یک زوج، باهم تنها باشید.
📝برای خودتون یه لیست از خلق و خوی خوب همسرتون تهیه کنید و دم دست بذارید. هر وقت به مشکلی یا دعوایی برخوردیدیه نگاهی به اون لیست بندازید و خوبی‌های همسرتون رو مرور کنید.
#شوهرداری مرد دوست دارد برای همسرش بهترين باشد وقتى شما عيب او را مستقیم بيان ميکنيد، اولين احساسش اين است که او را بهترين نميدانيد و اين بسيارخطرناک است
يک زن هرچقدر ظاهر جذابی داشته باشد؛اگر عصبی،بهانه‌گيرو بدبين باشد به تدريج ارزش خود نزد همسرش را از دست می‌دهد زنان خوش‌بين جذاب هستند زيبایی عادی می‌شود اماجذابيت هرگز
داستان شیخ صنعان و دختر ترسا داستان شیخ صنعان و دختر ترسا، حکایت عاشق شدن پیری زاهد و متشرّع و صوفی مسلك است که در جوار بیت الحرام، صاحب مریدان بسیار بوده و تمام واجبات دینی و شرعی را انجام داده و صاحب كرامات معنوی بوده است. زاهد پیر(شیخ صنعان یا سمعان)، چند شب پیاپی در خواب می بیند که از مکه به روم رفته و بر بتی، مدام سجده می کند. پس از تكرار این خواب در شبهای متوالی، او پی می برد که مانعی در سر راه سلوكش پیش آمده و زمان سختی و دشواری فرا رسیده است. و لذا تصمیم می گیرد تا به ندای درون گوش داده و به دیار روم سفر كند. جمع کثیری از مریدان وی(به روایت عطار،400 مرید)، نیز همراه وی راهی دیار روم می شوند. در آن دیار، شیخ روزها بر گرد شهر می گشته تا سرانجام روزی نظرش بر دختری ترسا، و بسیار زیبا افتاده و عاشق او می شود. عشق دختر ترسا، عقل شیخ را می برد؛ شیخ، ایمان می دهد و ترسایی می خرد. شیخ مقیم كوی یار می شود و  همنشین سگان ِكوی؛ و پند و نصیحت یاران را نیز به هیچ می گیرد. دختر ترسا از عشق شیخ آگاه می شود و پس از آنكه در مقام معشوق، ناز كرده و شیخ را به سبب عشقش سرزنش و تحقیر می كند، سرانجام در برابر نیاز شیخ، 4 شرط برای وصال قرار می دهد: سجده بر بت، خمر نوشی، ترك مسلمانی و سوزاندن قرآن. شیخ عاشق، نوشیدن خمر را می پذیرد و آن سه دیگر را ،نه.  اما پس از نوشیدن خمر و در حال مستی، سه شرط دیگر را نیز اجابت می كند و زنار می بندد. كابین ِدختر گران است و شیخ مفلس از پس آن بر نمی آید؛ ولی دل دختر به حالش سوخته و به جای سیم و زر، یك سال خوكبانی را بر شیخ وظیفه می كند و شیخ به مدت یكسال خوكبانی دختر را اختیار می كند. یاران كه تحمل این خفت و رسوایی را نداشتند، سرانجام شیخ خود را رها می كنند و به حجاز برمی گردند و گزارش اعمال او را به مریدی (از یاران خاص شیخ) که هنگام سفر روم غایب بود می دهند. او آنها را سرزنش می کند که چرا شیخ خود را در چنان حالی رها کرده اند و به همراه سایر مریدان به روم باز می گردند و معتكف می شوند و 40 شب به دعا پرداخته و با تضرع و زاری از خدا طلب نجات شیخ را می كنند. در شب چهلم، سرانجام  مرید باوفای شیخ، پیامبر اسلام (ص) را در خواب می بیند که به او بشارت رهایی شیخ را می دهد. او همراه با مریدان عازم دیدار شیخ می شوند و شیخ را می بینند که زنـّار بریده  و از نو مسلمان شده و توبه كرده است. و همراه با شیخ به سوی حجاز باز می گردند. اما دختر ترسا که زمانی ایمان شیخ را زائل كرده بود، شب هنگام در خواب می بیند كه او را به سوی شیخ می خوانند كه دین او اختیار كند. احوالش دگرگون می شود و دلداده و سرگشته، دیوانه وار، سر به بیابان، در پی شیخ می گذارد. و بر شیخ نیز الهام می شود كه دختر ترسا، آشنایی یافت با درگاه ما          کارش افتاد این زمان در راه ما بازگرد و پیش آن بت باز شو          با بت خود همدم و همساز شو شیخ باز می گردد و دختر را آشفته و مشتاق می یابد؛ دختر به دست او اسلام می آورد و چون طاقت فراق از حق را نداشته، در دامان شیخ، جان بر سر ایمان خود می نهد.
💙🍃🦋 🍃🍁 🦋 مگر ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺨﺮﯾﺐ ﺭﻭﺡ ﻭ ﻗﻠﺐ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﯾﮏ ﺍﻧﺴﺎﻥ، ﺗﻨﻬﺎ ﯾﮏ کﻠﻤﻪ ﺑﮕﻮﯾﯿﻢ "ببخشید" ﻣﮕﺮ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻋﻤﺮﯼ ﺭﺍ ﻫﺪﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺎﺯﻫﻢ ﮔﻔﺖ: " ﺟﺒﺮﺍﻥ ﻣﯿﮑﻨﻢ " مگر ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻏﺮﻭﺭ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺧﺮﺩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﯾﮏ ﮐﻠﻤﻪ ی " ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ " ﻏﺮﻭﺭ له ﺷﺪﻩ ﺍﺵ ﺭﺍ ﭘﯿﻮﻧﺪ ﺑﺰﻧﯽ !!؟؟ مگر ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﮐﺴﯽ ﺯﻭﺩ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﮐﺮﺩ ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺧﻮﺩ ﻣﯿﺸﻮﯼ ﺑﮕﻮﺋﯽ " ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ " با ﮔﻔﺘﻦ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ: ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﮐﺮﺩ؟ چه ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺑﺨﺸﯿﺪ؟ گاهی ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﻧﯿﺴﺖ .... کاری ﮐﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﺍﻧﺪﮐﯽ ﻣﺮﻫﻢ ﺩﺭﺩ ﺑﺎﺷﺪ، نیست. گذﺷﺖ ﻫﻢ ﺟﺎﯾﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﻭﻗﺘﯽ ﺁﮔﺎﻫﺎﻧﻪ ﻣﯿﺪﺍﻧﯿﻢ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﮐﺸﺘﺎﺭ ﻫﻮﯾﺖ ﻭ ﺷﺨﺼﯿﺖ ﮐﺴﯽ ﻣﯿﺰﻧﯿﻢ.... انتظار ﺑﺨﺸﺶ ﻫﻢ ﻧﺎﺑﺠﺎﺳﺖ.... شخصیت ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺎ ﮔﻔﺘﻦ ﺗﻮﻫﯿﻦ ﺑﻪ ﺁﺷﻮﺏ ﮐﺸﯿﺪﯼ، ﺑﺎ ﮔﻔﺘﻦ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﺁﺭﺍﻡ نمی ﺷﻮﺩ... آدمها را بفهمید، دل، آلزایمر نمی گیرد...
میگــويند انســــان هاي خوب به بـــهشت میروند امــــا من میگویم... انسـان های خوب هرجا باشند آنجا بهشت است...😍 🎀
صداقت و سادگی انسان را شاعر میکند ، نه مال و ثروت.... قدر داشته هایمان را بدانیم صداقت، یعنی گنج.... مهربانی ، یعنی سرمایه... چشم پاکی ،یعنی
‍ هـــــر روز، آغازیست دوباره برای آموختن و بالیدن آغازی برای تکاندن غباراز دل، و نشاندن غنچه های محبت و عشق پس با توکل به خدا و اندیشه ای مثبت روزت را ادامه بده...
هدایت شده از .
✨آغاز کنم به نامت 🍁ای #حضرت دوست ✨هر آنچه شود 🍁به نامت آغاز، نکوست ✨دفترچه‌ٔ #عشق را اگر بگشاییم 🍁سطر از پی سطر، ✨آیتی از تو در اوست ✨سلام ✨الهی به #امید تو 💜💥اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ 💚⭐️وآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم . https://eitaa.com/atr_zohoor 🍀🌺🌹☘️🌷🍀🌺🌹☘️🌷
✍مشاهده اعمال‌ 🌺قسمت اول یک خانمی بود و یک آقایی، این آقا جوانی بود که نامش ابو غالب و فامیلی‌اش زراری بود. ابو غالب زراری همسری داشت که آن هم جوان بود. آنها با هم نمی‌ساختند و ظاهراً مقصّر هم بیشتر خانم بود، لذا آن خانم خانه را رها کرد و رفت خانه پدرش. این جوان که با پسرش عباس در خانه تنها مانده بود خیلی متأثر بود. شنید که جناب ابوالقاسم حسین‌بن روح نایب سوم امام عصر - ارواحنا له الفداء - است. فکر کرد می‌شود به محضر او رفت و شکایت کرد، بلکه فرجی شود. از کوفه بیرون آمد یک دوست پیرمرد داشت او را پیدا کرد و گفت: دستِ مرا به یکی از کسانی که در رابطه با امام عصرند یا جناب ابوالقاسم یا محمّد بن علی شلمغانی برسان، من مشکلی دارم. ولی به او نگفت مشکلم چیست، نگفت زنم از خانه رفته و بچّه‌ام تنهاست و سرگردانم، به او حرفی نزد ولی با رفیقش، آن پیرمرد، به منزل همین محمّد بن علی شلمغانی که با جناب ابوالقاسم حسین بن روح در ارتباط بود، رسید و سلام کرد و او این جوان را معرفی کرد. گفت: این نامش ابوغالب و لقبش زراری است. گفت: زراری از نواده‌های زرارةبن اعین هستی؟ گفت بله. گفت زرارةبن أعین مردی بزرگ بود آفرین. گفت مشکلی دارم من آمده‌ام به امام عصرعلیه السلام این مشکل مرا برسانید که مشکل مرا حلّ کند. گفت بسیار خوب. او هم به جناب ابوالقاسم حسین بن روح گفت و جناب ابوالقاسم هم به حضرت عرض کرد. مدّتی گذشت.....