غلبه در جنگ روانی؟
تحلیل من از اینکه #عربستان گفته نفت را فعلا از #باب_المندب صادر نمی کنه یک شوآف برای کسب حمایت بین المللی است تا هم مشروعیت زایی کنه هم حمایت دیگر کشورهای منتفع از این آبراه را کسب کنه.
راه حل زدن ...
راه حل زدن کشتی های "جنگی" عربستان در تنگه و زدن پالایشگاه و چاه نفت و ذخایر عربستان در خاک خودش است.
بنظر میرسه #انصارالله و ارتش اعلام کرده اند که کشتی جنگی را هدف قرار داده اند.
ولی عربستان اعلام کرد نفتکش بوده
باید مراقب بازی تبلیغاتی #سعودي
باشیم.
سعودی می تونه با اعلام ناامن بودن آبراه بین المللی، خیل عظیمی از کشورها را به جنگ بکشاند.
متاسفانه رسانه های ما با اعلام عملی شدن تهدید ایران با نا امن کردن دریا سرخ و دیگر تنگه ها، به این فریب جنگ روانی دامن زده اند.
جنگ با تبلیغات و عملیات روانی صحیح پیروز می شود. ان شاالله
https://eitaa.com/atraf_man
چه شد که اینگونه شد؟
قصه ما به سامان نرسد مگر آنکه دل از غیر ببریم
قصه ما مردم ما دولت ما حکومت از آنجا خراب شد
که دل به غیر او بستیم
وقتی گفتیم مسلمانیم
وقتی عزادار حسین شدیم
خب قواعد ما امتحان و ابتلاء ما فرق می کند
در حدیث قدسی فرمود قسم به خودم نا امید می کنم آنکه به غیر من امید بست
قصه ما از آنجا بی راه رفت که دل بست به حساب هایش به سرمایه گذار خارجی به فتح دل این و آن
و نفهمیدیم که فرمود دست بر زانوی خود بگذار و از زمین خود بخور
الحمدلله که پول نفت نیامد
شاید از این خواب خام و خیال بیدار شویم
وقتی همه ما ته دلمان غنج رفت که العاقبه روابط مان خوب می شود و پول سرازیر
وقتی همه ما گفتیم، خدا کنه ما که بخیل نیستیم
نفهمیدیم که به جنگ اعتقادات خود رفتیم
نفهمیدیم با مسلمانی خود درافتادیم
و در پی فرار از بند ولایت ...
فعلا اما در ابتلاء مومنانه هستیم
به امید آنکه بیرون نرانند از این گردونه
این قصه و مردم را ...
یا رب نظر تو برنگردد
برگشتن روزگار سهل است
https://eitaa.com/atraf_man
عقب ماندگی عراق و عقب ماندگی آینده او تضمین شد!
بدبختی و عامل عقب ماندگی، ترس و بزدلی است و البته وابستگی ... و شاید دیدارهای هفتگی با سفیر انگلیس ...
ذلت آینده را هم خرید
به گزارش ایسنا، به نقل از اسپوتنیک عربی، حیدر العبادی، نخست وزیر عراق در یک نشست هفتگی در پاسخ به سوالی در رابطه با از سرگیری تحریمهای آمریکا علیه ایران گفت: ما کاملا مخالف تحریمهای بینالمللی هستیم و عراق هزینه سنگینی برای تحریمهایی که به مدت 13 سال علیه آن اتخاذ شد پرداخت کرد. تحریمها بر اساس تضغیف نظام پیشین ( عراق) علیه ما تحمیل شد اما منجر به تضعیف ملت، ایجاد شکاف در جامعه، از بین بردن بافت اجتماعی و ایجاد پدیدههایی شد که از قبل نبودند. این تحریمها نه تنها آن نظام را از بین نبرد بلکه به ظلم و استبداد خود ادامه داد و قوی تر شد چراکه شهروندان ضعیف شده بودند.
وی افزود: ما تحریمها را یک خطای اساسی و استراتژیک میدانیم و با آن همراهی نخواهیم کرد، ما مخالف تحریم هستیم اما به منظور حمایت از ملتمان به آن پایبند خواهیم بود.
العبادی ادامه داد: ما نیز همانند دیگر کشورهای جهان جز از طریق بانک فدرال عراق نمیتوانیم از دلار استفاده کنیم. حصار و تحریم جوامع را نابود میکند. ما مخالف تحریمها هستیم. نمیتوان تنها به خاطر یک هدف سیاسی یک ملت کامل را ضعیف و گرسنه کرد.
وی افزود: ما مخالفت تحریم هستیم ممکن است به آن پایبند باشیم زیرا کشورهای بزرگتر از ما پایبند هستند، اگر پایبند نباشیم شکست خواهیم خورد، من از تحریمها راضی نیستم اما این مساله به این معنا نیست که من خدمتی را ارائه دهم و یا خودم را اذیت کنم، من به عنوان نخست وزیر عراق نمیتوانم موضعی اتخاذ کنم که به ضرر شهروندانم باشد.
نخست وزیر عراق در پایان گفت که برخی ها از ما دعوت میکنند که حامی مستضعفین باشیم و ما حامی مستضعفین هستیم، برخی مصلحت دیگران را به مصلحت مردم ترجیح میدهند. ما به کشورهای همسایه تجاوز نمیکنیم اما اولویت ما ملت ما است و موضع ما مخالفت با تحریمها است.
https://eitaa.com/atraf_man
هدایت شده از خبرگزاری فارس
صبح امروز؛ تصویری از رهبرانقلاب در مراسم غبارروبی مضجع مطهر امام رضا علیهالسلام. ۹۷/۵/۱۸
@Farsna
اطراف|م.ص.صاد
صبح امروز؛ تصویری از رهبرانقلاب در مراسم غبارروبی مضجع مطهر امام رضا علیهالسلام. ۹۷/۵/۱۸ @Farsna
رضا جان است شاه مردم ایران
رضا خان نه
🏴 ٧ ذیالحجة، شهادت امام محمد باقر(علیه السلام)
بیشترین دوران امامت امام محمد باقر(علیه السلام) مصادف بود با خلافت هِشام بن عبدالملک اموی.
هِشام در سال ١٠٦ق که سال دوم خلافتش بود به حج رفت و امام باقر نیز همراه فرزندش امام صادق(علیهما السلام) در این سال به حج آمده بودند.
مَسلمة بن عبدالملک برادر هشام، امام صادق(علیه السلام) را دید که به مردمی که اطرافش بودند اینگونه میگوید:
«سپاس خدایی را که محمد را به حق پیامبری برانگیخت، و ما را به او ارج و حرمت نهاد، ماییم برگزیدگان خالص خدا از بین خلقش و منتخبان او از بین بندگانش، و خلفای خدا. پس سعادتمند کسی است که از ما پیروی کند و تیرهبخت کسی است که با ما دشمنی ورزد و مخالفت نماید.»
یکی از همراهان هشام، نافع -غلام آزاد شدۀ عبدالله بن عمر- بود. او در حالیکه امام باقر(علیه السلام) در رکن کعبه بود و مردم بسیاری گرد ایشان آمده بودند به هشام گفت:
بروم از او مسائلی بپرسم که کسی نتواند پاسخ دهد مگر آنکه یا پیامبر باشد یا فرزند پیامبر یا وصی پیامبر!
هشام گفت: برو بلکه بتوانی خجالت زدهاش کنی!
مسائلی که نافع مطرح کرد همه را امام بی درنگ پاسخ و شرح داد و نافع ناگزیر به تصدیق جوابهای امام شد و در نهایت به اعلمیت و سزاوار بودن پیروی از امام اقرار کرد.
لذا هشام نتوانست به خواستهاش که تکذیب امام و از بین بردن محبوبیت مردمی ایشان بود برسد.
پس از اتمام مناسک حج و بازگشت هشام به دمشق، به فرماندار مدینه دستور داد که امام باقر را بهمراه امام صادق به دمشق روانه کند.
هنگام ورود امام به دمشق، هشام سه روز آنها را معطل کرد تا در روز چهارم، مقربان و محافظانش را حاضر و مسلح در دو طرف به صف ایستاند و دستور داد که هرگاه دیدید من محمد بن علی را توبیخ و سرزنش کردم بعد از سکوت من شما یکیکتان شروع کنید او را توبیخ و ملامتش کنید. و سپس اجازۀ ورود به امام داد.
هنگامی که امام باقر(علیه السلام) وارد شد سلامی عمومی به همۀ حاضران داد و نشست؛ بدون آنکه سلامی خاص و با عنوان خلافت به هشام دهد و بدون آنکه برای نشستن اذن بگیرد.
و همین موجب خشم و کینۀ بیشتر هشام شد و شروع کرد به سرزنش امام و گفت:
«ای محمد بن علی، تمامی ندارد که همیشه مردی از شما جامعۀ مسلمانان را دو نیم میکند و اختلاف میاندازد و مردم را بسوی خود میخواند و گمانِ باطل میبرد که اوست که امام است، از روی کم عقلی و علم کم!»
هنگامی که ساکت شد افراد حاضر یک یک شروع کردند به توبیخ امام، تا آخرین نفرشان.
پس از آنکه همگی ساکت شدند امام باقر(علیه السلام) برخاست و در ضمن سخنانی اینگونه به حاضران فهماند که هدایتِ اولین و آخرین مردم به وسیلۀ این خاندان است و اگر امویان به حکومتشان مغرورند، حکومت نهایی که بر تمام حکومتهای دیگر چیره میشود از آنِ متقین و پرهیزکاران است که همانا اهل بیت(علیهم السلام) اند.
سپس هشام مصرانه امام را واداشت به تیراندازی به سوی نشانهای که بر سر نیزهای نصب کرده بود و امام شروع کرد به تیراندازی؛ تیر اول به وسط هدف اصابت کرد و تیر دوم، تیر اول را تا سر آن شکافت و به وسط هدف رسید. و هیمنطور ادامه داد تا آنکه بعد از اصابت تیر نُهم، هشام نتوانست جلوی خود را بگیرد و با صدای بلند امام را تحسین کرد.
و پس از آن در ضمن صحبتهایی با امام باقر و در حالیکه امام صادق نیز در سمت راست امام باقر نشسته بود گفت: از روزی که یادم میآید هرگز مانند این تیراندازی ندیدهام! و گمان نکنم در زمین کسی باشد که بتواند اینچنین تیراندازی کند!
سپس از امام باقر پرسید: آیا جعفر هم مثل شما تیراندازی بلد است؟
امام باقر(علیه السلام) فرمود:
«ما آن تمام و کمالی که خدا در آیۀ ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً﴾(مائدة: ٣) بر پیامبرش نازل فرمود را از یکدیگر به ارث میبریم، و زمین خالی نمیشود از کسی که بصورت کامل انجام میدهد این اموری را که افراد دیگر غیر از ما از اتمامش ناتوانند.»
هشام با شنیدن این جواب، صورتش از شدت خشم سرخ و چشم راستش دگرگون و لوچمانند شد. پس مدت اندکی ساکت و خاموش گردید و چشمانش به زمین دوخته شد. سپس سرش را بلند کرد و پرسید:
«آیا ما و شما همگی فرزندان عبد مُناف نیستیم و نسَب ما و نسَب شما یکی نیست؟!...»
و در خلال پرسشها و پاسخهایی امام باقر(علیه السلام) برای هشام توضیح داد که اسرار الهی، علم و دیگر ویژگیهای پیامبر به امیرالمؤمنین منتقل شد و از ایشان به امام بعدی و به همین صورت ادامه دارد.
پس هشام مدتی طولانی نگاهش به زمین دوخته شد. سپس سرش را بلند کرد و به امام باقر(علیه السلام) گفت: حاجتت را بخواه.
1️⃣
(ادامه در صفحۀ بعد)
@Yusufi_Gharawi
(ادامه از صفحۀ قبل)
2️⃣
امام فرمود: اهل و عیالم را پشت سر گذاشتم در حالیکه نگران بودند بخاطر این سفرَم!
هشام گفت: خدا نگرانیشان را با برگش
تت نزد آنها اُنس دهد، اینجا نمان و همین امروز حرکت کن.
امام باقر و امام صادق برخاستند و هشام نیز برخاست، و هر دو امام با هشام معانقه و برایش دعا نمودند و خارج شدند.
پس از خروج از قصر هشام ماجرای مناظرۀ بین عالِم مسیحی و امام باقر(علیه السلام) رخ داد و هشام با افرادی که جهت کسب اطلاع فرستاده بود از چیرگیِ علمی امام و شور و همهمهای که میان مردم افتاده بود مطلع شد و پیکش را با هدیهای نزد امام فرستاد، و در عین حال دستور داد همان لحظه شهر را بسوی مدینه ترک کنند.
در مسیر طبیعی میان دمشق تا مدینه لازم بود امام در شهر مَدیَن توقفی داشته باشد تا برای خود و خادمانِ همراه و چارپایانشان آذوقه تهیه کنند.
اما هشام پیکی را به این شهر فرستاد که پیش از امام به آنجا رسید و به فرماندار آنجا ابلاغ کرد که:
«دو پسرِ ساحر ابوتراب، محمد بن علی و جعفر بن محمد که در تظاهرشان به اسلام دروغگو هستند، بر من وارد شدند و هنگامی که آنها را بسوی مدینه بازگرداندم آنها به قسّیسان و راهبان کافر مسیحی تمایل پیدا کردند، و همکیش بودنشان را برای آنها آشکار کردند و از اسلام بسوی مسیحیت خارج شدند و خود را به آنها نزدیک کردند! و من بخاطر خویشاوندیشان خوش نداشتم رسوا و عقوبتشان کنم و مایۀ عبرت دیگران قرارشان دهم! پس هرگاه این پیامم بدست رسید به مردم اعلام کن:
هرکه با آنها خرید و فروش کند یا دست بدهد یا به آنها سلام کند خونش هدر است! زیرا این دو از اسلام مرتد شده اند! و أمیرالمؤمنین(هشام) تصمیم گرفته است که این دو را به بدترین نحو به قتل رساند!»
این دستور هشام و افترائاتش باعث شد که دوازۀ شهر مَدین بر امام بسته شود و رفتار مردم با ایشان به مراتب بدتر از رفتارشان با یهود و نصارا باشد. تا آنکه امام باقر(علیه السلام) ناچار به ایستادن در جایگاه حضرت شعیب(علیه السلام) در خارج از شهر و اتمام حجت با مردم مَدین شد و در پی آن پیرمردی از اهل مدین آنها را از نزول عذاب الهی انذار داد.
امام و همراهانش فردای آن روز از آنجا حرکت کردند و به مسیرشان ادامه دادند. و پیرمرد ناصح و دلسوز نیز از سوی هشام عقوبت شد و معلوم نشد چه بر سرش آمد.
بهرحال کینه و حسادت هشام بن عبدالملک نسبت به امام محمدباقر(علیه السلام) ادامه یافت تا آنکه سرانجام ایشان را مسموم کرد و امام پس از تحمل سه روز مسمومیت از دنیا رفت.
📚 موسوعة التاريخ الإسلامي ٧: ٥٧، ٥٩، ٦٢ - ٦٦، ٦٩ - ٧١، ٨٥.
از:
روضة الكافي: ١٠٣ - ١٠٥، ح٩٣؛
دلائل الإمامة در بحار الأنوار ٤٦: ٣٠٦، ب٧: «خروجه إلى الشام»، و ٣٠٧ - ٣١٣؛
اصول الكافي ١: ٤٧٢؛
مصباح كفعمي در بحار الأنوار ٤٦: ٢١٧.
@Yusufi_Gharawi
🔻مهدی حائری یزدی و رویداد 28 مرداد🔻
✔️کودتای 28 مرداد سال 1332 یکی از بحثبرانگیزترین وقایع تاریخ معاصر ایران است. صفبندیها و طیفهای مختلف سیاسی در این مورد به وجود آمده و تا هنوز هم ابعاد مختلف آن، موردبررسی قرارگرفته است. شاید بررسی خاطرات افراد و گرایشهای مختلف از آن روز تاریخی، بتواند زوایای این واقعه را بیشتر مکشوف کند.
مهدی حائری یزدی، فرزند شیخ عبدالکریم حائری، خاطرهٔ آن روز را اینگونه بیان کرده است:
"یک روز گرمی بود که من تازه از خواب بیدار شده بودم برای نماز صبح. تازه نمازم را تمام کرده بودم. هنوز آفتاب نزده بود. خانه من آنوقت در خیابان سیروس نزدیک سهراه سیروس بود. تلفنم صدا کرد. دیدم آقای آقاجعفر بهبهانی پسر آقای میرسید محمد بهبهانی (فرزند سید عبدالله بهبهانی) است. گفت اینجا منزل حضرت آیتالله بهبهانی است. آقای بهبهانی خواهش میکنند که شما صبحانه را تشریف بیاورید اینجا. یک کار واجبی با شما دارند. میخواهند با شما صحبت کنند. گفتم بسیار خوب. من فوراً پاشدم و رفتم، چون منزل آقای بهبهانی هم در همان نزدیکیهای سهراه سیروس بود. بنده همینطور پیاده رفتم. رسیدم به منزل آقای بهبهانی، رفتم آن بالا –بالاخانه توی اتاق. آقای بهبهانی تو اتاق خصوصی کتابخانهاش نشسته بود. آنوقت نشستم و ایشان طرح صحبت کردند. درست صبح روز 28 مرداد 1332 بود. آقای بهبهانی به من گفتند: "فلان کس، شما میدانید که شاه از مملکت رفته بیرون؟" گفتم "بله. من شنیدم" گفتند "میدانید که صحبت جمهوری است؟" گفتم "این هم گه گاهی به گوشم خورده". گفتند "من از شما یک خواهش دارم. آن این است که من استدعا میکنم شما همین امروز صبح بروید به قم. - آنوقت تابستان بود و آقای بروجردی در شهر قم نبود. در ییلاق بود، در شش هفت فرسخی قم- پیش آقای بروجردی و از طرف من بگویید آقا، مملکت در شرف اضمحلال است. در شرف از بین رفتن است، برای اینکه صحبت جمهوری این مملکت است. شاه رفته بیرون و همین امروز و فرداست که اصلاً تمام اوضاعواحوال مملکت به هم بخورد. اصلاً مملکت دیگر میافتد آنطرف پرده آهنین. دیگر اصلاً نه اسمی از دین خواهد بود، نه اسمی از ایشان، نه اسمی از مرجعیت، نه اسمی از دین. اصلاً کمونیستی میشود. مملکت میرود پی کارش. این را باید ایشان هر چه زودتر یک فکری بکنند."...
📎 متن کامل این مطلب در سایت دین آنلاین:
http://dinonline.com/doc/report/fa/7872/
◀️ کانال دین آنلاین در تلگرام:
@dinonline
امشب در حیاط مسجد بعد از نماز یکی از اساتید خوب دوران دانشگاه را دیدم
روحانی فاضل و حر و اهل پیگیری و دغدغه، نمی دانم چه شد که بعد از سوال از اینکه چه خبر و چه می کنی؟ کلام مان طولانی شد و شقشقه هدرت!
لذا بر آن شدم که یکی از موانع و معضلات اصلی عدم رشد علمی را همین جا بازگو کنم!
یک مرضی است که سالهاست برجان ما افتاده و آن شهوت عناوین و داشتن کارهای مختلف است، به قول قدیمی ها با یک دست چند هندوانه برداشتن و عجیب تر آنکه می بینیم هر جا رشد و نمو و تعالی رخ داده از برکت تضلع و تمرکز و تخصص بر موضوع واحد بوده و از طرفی هر جا در جا زدیم به این خاطر بوده که یک نفر صد منصب و کار را قبول زحمت کرده و در هر کاری امر مدیریت را به دست گرفته و با تعیین جانشینانی و دستیاران به اداره امور مشغول است، از موضوع مالی آن اگر چشم بپوشیم، با کلاسی و پز شده است که زیر اسم مان رزومه ای از چند ده منصب و مسئولیت نوشته شده باشد و تاسف بار تر آنکه این مهم در عرصه های علمی بسی غوغا کرده است، به فرض، استاد یا مدیر علمی یک دانشگاه بجای تمرکز علمی و مدیریت مجموعه تحت امر خودش، چند کار جنبی دیگر را نیز به مشاغل خود اضافه کرده است و آیا آنوقت باید از ایشان توقع تعالی و بهره وری شاگردان و مجموعه تحت نظرش را داشت؟!
هیهات که چنین نخواهد شد! هر جا بشود در فضای علمی نخواهد شد. چه باید گفت؟ چه باید کرد، تا این جنابان دست از کار دیگر کشیده یا تعلیم و تعلم را به اهلش واگذارند! چه باید کرد تا از این عجب و غرور توانایی های خارق العاده خودشان بیرون جهند و به راه خود برگردند- بلا ترجیح-
مانع رشد علمی و دلیل رکود حاکم بر این فضای غم زده و بی امید، تدبیر هم واحد و غم واحد است. تا معلم و تا سیاست گذار و تا مسئول علمی و علم، هم و غم واحد نداشته باشند و از ابوالمشاغلی دست نکشند، توقع تعالی و رشد، رجاء حمق است، هر چند شرط لازمست و کافی نیست!
و علی هذا فالیتامل المتالمون ان شا الله.
https://eitaa.com/atraf_man
هدایت شده از 📖 کانال آموزشی غیر رسمی استاد احمد پاکتچی 📖
مدخل امام حسین علیه السلام و آموزه های دینی.pdf
حجم:
223.8K
📄 #دانلود_مدخل_برگزیده 📄
🌷 امام حسین علیه السلام و آموزه های دینی
💠🌿🆔 @OstadPakatchi
🍃🌺🌿
💠🍃💠🌿💠🍃💠🍃💠
تـحـكـي مخائلـــــهــا بـروق * * * الغيث معطيـة منوعــــــه
فلدي وكفــــــــهـــا وعنه * * * سواي خلبهـا موعـــــــه
فـتـقبلوهـــــــــــــــا أننـــي * * * لغد أقدمهـا ذريعـه
أرجـو بـهـا فـــــــي الـحـشــر * * * راحـة هذه النفـس الهلوعه
وعـلـيـكــم الـصـلــــوات مـــا * * * حنت مطوقـة سجوعـه
سید حیدر حلی
الله يـا حـامـي الـشــــــريـعـة * * * أتـقـر وهـي كـذا مـروعه
بـك تـسـتـغـيـث وقـلـبـهـا * * * لـك عـن جـوى يـشكو صدوعه
تـدعـو وجـرد الـخـيـل مـصـغـيـه* * * لـدعـوتـهــا سـمـيـعه
وتـكـاد ألـسـنـة الـســـــــيـوف * * * تـجـيب دعوتها سـريعه
فـصـدورهـا ضـاقـت بـســــــر * * * الـمـوت فـأذن أن تـذيعه
ضـربـا رداء الـحـــرب يـبـدو * * * مـنـه مـحـمـر الـوشـيـعـه
لا تـشـفـتـي أو تــــــــنـز عـن * * * غـروبـهـا مـن كل شيعه
أيـن الـذريـعـــــــــة لا قـرار * * * عـلـى الـعـدى أين الذريعه
لا يـنـجـع الأمــــــهـال بـالــعـا * * * تـي فـقـم وأرق نجيعه
لـلـصـنـع مـا أبـــقـى الـتـحـمــل * * * مـوضـعا فدع الصنيعه
طـعـنـا كـمـا دفـــــقـت أفـاويـق * * * الـحـيـا مــزن سريعه
يـا بـن الـتـرائــــك والـبـواتـك * * * مـن ضـبـا البيـض الصنيعه
وعـمـيد كــــــــــــل مغامــر * * * يقظ الحفيظة فـي الوقيعه
تـنـمـيـه لـلـعـليـــــــــــاء هاشم * * * أهل ذروتهـا الرفيعه
وذووا الــســوابـق والــسـوابـغ * * * والـمـثـقـفـة الـمـلـوعـه
مـن كـل عـبـــــل الـسـاعـديـن * * * تـراه أو ضـخـم الدسيعه
إن يـلـتـمـس غـرضـا فـحـد الـ * * * ـسـيـف يـجـعـلـه شفيعه
ومـقـارع تـحـــــــــــت الـقـنا * * * يلقى الردى منــه قريعه
لـم يـسـر فـــــــــــي مـلـمـومـة * * * إلا وكـان لها طليعه
ومـضـاجــــــــــع ذا رونـق * * * ألـهـاه عـن ضـم الضجيعه
نـسـي الـهـجــوع ومـن تـيـقـظ * * * عـزمـه يـنـسـى هـجوعه
مـات الـتـصــــــــبـر بـانـتظــا * * * رك أيها المحيـي الشريعه
فـنـهـض فـمـا أبـــقـى الـتـحـمـل * * * غـيـر أحـشاء جزوعه
قـد مـزقـت ثــــــوب الأسـى * * * وشـكـت لـوصـالـها القطيعه
فـالـسـيـف أن بــــــــه شـفـاء * * * قـلـوب شيعتك الوجيعه
فـسـواه مـنـهـم لـيــــس يـنـعـش * * * هـذه الـنفـس الصريعه
طـالـت حـبـــــــــال عـواتـق * * * فـمـتـى تعـود به قطيعه
كـم ذا الـقـعــــــــــود وديـنـكـم * * * هدمت قواعده الرفيعه
تـنـعـى فـــــــــروع أصـولــه * * * وأصـولـه تنـعى فروعه
فـيـه تـحـكـــم مـــن أبـاح الــ * * * ـيـوم حـرمـتـه الـمنيعه
مـن لـو بــــــــــــقـيـمـة قدره * * * غاليت ماساوى رجيعه
فـاشـحـذ شـبـا غـضـب لـه الأ * * * رواح مـنـذعـنـة مـطـيـعه
إن يـدعـهـا خـفـــــــت لـدعـ * * * ـوتـه وان ثـقـلت سريعه
وطـلـب بـه بـــــــــدم الـقـتـيـل * * * بكربلا في خيـر شيعه
مـاذا يـهـيــــجـك إن صـبـرت * * * لـوقـعـة الـطــف الفظيعه
أتـرى تــــــــــجـيء فـجـيـعـة * * * بـأمض من تلك الفجيعه
حـيـث الـحـسـيـن عـلـى الـثـرى * * * خـيـل العدى طحنت ضلوعه
قتلته آل أمـــــــــــــــــــية * * * ظام إلى جنـب الشريعه
ورضـيـعـه بـــــــــدم الـوريـد * * * مـخـضب فاطـلب رضيعه
يـا غـيــــــــــرة الله اهـتـفـي * * * بـحـمـية الديــن المنيعه
وضـبـا انـتـــــقـامـك جــردي * * * لـطـلا ذوي الـبغي التليعه
ودعــي جــــــنــود الله تـمـلأ * * * هـذه الأرض الـوسـيـعـه
وسـتـأصـلـي حـتــى الـرضـيـع * * * لآل حـرب والـرضـيـعـه
مـا ذنـب أهــــل الـبـيـت حــ * * * ـتـى مـنهم أخلــوا ربوعه
تـركـوهـم شـتـى مـصــارعـهـم * * * وأجـمـعـهـا فـضيعـــه
فـمـغـيـب كـالـبـــــــدر تـرتقب * * * الورى شوقا طلوعـــه
ومـكـابـد لـلـســـــــم قـد سـقـيت * * * حشاشته نقيعـــه
ومـضـرج بـالـــــــسـيـف آثـر * * * عـزه وأبى خضوعــــه
ألـفـى بـمـشـــــــرعـة الردى * * * فخرا علـى ظما شروعــــه
فـقـضـى كـمـا أشـتـهـت الـحـمية * * * تشكر الهيجـاء صنيعــــه
ومـصــــــــــــــفد لله سلم * * * أمر ما قاسـى جميعــــه
فـلـقـسـره لــــــــم تلقى لولا * * * الله كفا مستطيعــــــه
وسـبـيـة بـــــــــاتـت بأفعى * * * الهم مهجتها لسيعــــــه
سـلـبـت ومـا سـلـــــبـت محا * * * مد عزها الغر البديعــــــه
فـلـتغد أخبــــــــــية الخدود * * * تطيح أعمدها الرفيعـــــه
ولـتـبـد حـاســــــرة عـن الو * * * جه الشريفة كالوضيعـــــه
فـأرى كـريــــم مـن يـواري * * * الـخـدر آمـنـة مـنيعـــــه
وكـرائـم الـتـــــــــنـزيـل بـيـن * * * أمـيـة برزت مـروعه
تـدعـو ومـن تــــدعـو وتـلـك * * * كـفـاة دعـوتـهـا صـريعه
واهـا عـرانـــــــــيـن الـعـلـى * * * عـادت أنـوفـكم جديعه
مـاهـز أضـلـعـــــــــكـم حـداء * * * القوم بالعـيس الظليعـه
حـمـلـت ودائــــــعـــكـم إلـى * * * مـن لـيس يعرف ماالوديعه
يـا ظـل سـعــــــــــــيـك أمـة * * * لـم تشكر الهادي صنيعه
أأضـعـت حـافــــــــظ ديـنــه * * * وحـفـظت جاهلة مضيعه
آل الـرسـالـة لــــــــــم تـزل * * * كـبـدي لرزؤكـم صديعه
ولـكــم حـلــــــــوبـة فـكري * * * در الثنا تمي ضروعــــه
وبـكـم أروض مــــن الـقـوا * * * فـي كل فاركة شــموعـــــه