eitaa logo
کتاب آنی نو || onino
1.9هزار دنبال‌کننده
327 عکس
71 ویدیو
13 فایل
کتابخانه خاص خودتو با ما بساز، تا ذهن خاصت ساخته بشه سفارش از اینجا👇 https://b.ONINO.ir/shop/ 🔹 ارسال فقط یک‌شنبه‌ها و ۴شنبه‌ها ارتباط با مدیریت کانال: @admin_ravesh_bahs ترویج کتاب‌خوانی برای رسيدن به اندیشه پویا و سالم تحت مديريت @bdon_sansor
مشاهده در ایتا
دانلود
💥💥فقط ۹ عدد از بسته ۵جلدی با تخفیف ۲۴ درصدی باقی مونده هر کس تا الان ثبت سفارش نکرده فرصت رو از دست نده 💥آخرین فرصت :ساعت ۱۱ امشب💥 https://onino.ir/koodak5/
‼️💥تا ساعت ۱۱ شب فقط میتونید ثبت سفارش انجام بدید💥 بعد از این ساعت تخفیف ویژه بسته ۵ جلدی به پایان میرسه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⬛️انا لله و انا الیه راجعون مادر بزرگ آقا سید مدیر مجموعه به رحمت خدا رفتن ان شاءالله ارسال سفارشات عزیزانی که امروز ثبت سفارش کردند، شنبه ارسال خواهد شد. برای شادی روح ایشون صلواتی ختم بفرمایید🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
825.7K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♡﷽ فِی کُلِّ قَضاءِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ خَیْرٌ لِلْمُؤمِنِ در هر قضای الهی خیــری نهفته است به‌روز نو🌱 صبح خاص پسندهای ما بخیر🌹 ✅ کتاب خاص || آنی‌نو👇 @B_onino_ir
💥💥دوستان طرح 📚 یکی ما=یکی شما رو فراموش نکنین 👌و حتی تبلیغش کنین. 👌👌یک کار فرهنگی هست،یک نذر فرهنگی نذری که نسلهایی رو پرورش میده و چه چیزی بالاتر از این، که اثرش رو تا نسلها بعد منتقل میکنه و باقیات و صالحات ماندگاری رو برامون به جا میذاره 🌹🌹بسم الله بگید و هر چند کم در این نذر فرهنگی مشارکت کنید و تبلیغش کنید🌹🌹 👇👇👇👇👇👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ ______________________📚 -صدای ناصر می‌آید. به مادر سلام می‌کند و از پله‌های ایوان بالا می‌آید و وارد اتاق می‌شود و هر دو با هم به او سلام می‌دهیم. -ناصر می‌گوید: «منصور، برو غرغرهای مامان را جواب بده» -می‌گوید: «جواب مامان با من.» -فخری می‌پرسد: «باز هم دسته گل به آب دادی؟! راستی نگفتی چه خریدی.» -مادر وارد اتاق می‌شود دست‌های خیسش را با گوشه پیراهنش پاک می‌کند و با غضب به ناصر نگاه می‌کند. می‌گوید: این چه کفش و لباسی است که برای این بچه خریده‌ای؟» -ناصر می‌گوید: «مادر، آقا منصور به جای لباس شیک، تا دلت بخواهد کتاب خریده! شما خودت را ناراحت نکن.» مادر چشم غره‌ای می‌رود. -منصور لبخند می‌زند و می‌گوید «همین‌ها خوب اس. عوضش وسط سال کتاب غیردرسی نمی‌خرم.» -مادر پرسید: «آن وقت نمی‌گویند پسر حاج حسین ستاری با کفش و لباس کهنه می‌رود مدرسه؟» سرش را پایین می‌اندازد و می‌گوید: «اتفاقا با این کفش و لباس‌ها سربلندترم.» -ناصر نگاهی به او می‌اندازد و می‌گوید: «نقل همان آرد و گندمی است که می‌برد برای هم‌کلاسی‌اش. آن روز هم می‌گفت سربلندم که یک خانواده گرسنه را سیر کرده‌ام.» -مادر که حالا کمی آرام گرفته، می‌گوید: «ولش کن. مثل بابای خدا بیامرزش دوست دارد بذل و بخشش کند. حالا بگذار ببینم از این همه کتاب که خریده، سر در می‌آورد یا نه!» -ناصر می‌گوید: «بیچاره‌ام کرد از بس که گفت این کتاب را بخریم،‌ درباره جفرافیاست. این یکی مربوط به داستان زندگی آقامحمدخان قاجار است… ولی داداش، این کتاب راهنمای زبان انگلیسی از همه چیز واجب‌تر است. می‌دانی، زبان انگلیسی را باید از پایه شروع کرد. می‌گویند کسی که زبان بلد نباید، مثل آدم بی‌سواد می‌ماند.. خلاصه پایش را کرده بود توی یک کفش که این کتاب‌ها را بخر، برای کفش و لباس می‌رویم بازار سیداسماعیل، آن‌جا همه‌چیز پیدا می‌شود.» خاطره ای از : 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا