او خار چشم بود یا موی دماغ؟!
🔴آقای پزشکیان، #حاج_قاسم خار چشم آمریکا بود، نه موی دماغ!
پاسخ این اهانت شرمآور رو مردم روز جمعه خواهند داد.
#انتخابات
#جلیلی
#پزشکیان
@bashohada_313
از حاج قاسم پرسیدند: بهترین دعا چیست؟
گفت: شهادت...
گفتند: خب عاقبت بخیری که بهتر است
حاج قاسم گفت: ممکن است کسی عاقبت بخیر شود ولی شهید نشود؛ ولی کسی که شهید بشود حتما عاقبت بخیر هم میشود...
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی⚘️⚘️⚘️
@bashohada_313
داشت یکی یکی وسیلههایش را جمع میکرد تا از حوزه بزند بیرون. مهدی هم روی بالکن مسجد راه میرفت و به او نگاه میکرد. با خودش فکر میکرد: «یعنی آرمان کجا میخواهد برود؟ توی این شلوغیها که کسی جرأت بیرون رفتن ندارد. آرمان چرا نمینشیند درسش را بخواند؟»
پیش خودش حدس زد که شاید میخواهد برود کمک نیروهای انتظامی. از همان بالکن مسجد آرمان را صدا زد: «آرمان! داری کجا میری؟»
آرمان همان طور که وسیلههایش را جمع میکرد، گفت: «احتمالاً امشبم خیابونا شلوغ میشه. میخوام برم کمک نیروهای انتظامی تا اغتشاشگرها مزاحم مردم نشن. تو هم بیا تا امشب با هم بریم.»
مهدی همین طور که روی بالکن این طرف و آن طرف میرفت گفت: «آرمان بشین درست رو بخون! این کارها وظیفه من و تو نیست.»
آرمان کمی مکث کرد؛ نگاهش را برگرداند سمت مهدی و گفت: «آدم نباید سیب زمینی باشه.»
مهدی سری تکان داد و گفت: «خب حداقل از این به بعد کمتر برو.»
آرمان جواب داد: «باشه، امشب رو که برم بعدش دیگه کمتر میرم.»
رفت و برای همیشه دوستانش را تنها گذاشت.»
#آرمان_عزیز♥️
@bashohada_313
شاگرد مغازه ی کتاب فروشی بودم. حاج آقا گفت «می خواهیم بریم سفر. تو شب بیا خونه مون بخواب.» بد زمستانی بود. سرد بود. زود خوابیدم. ساعت حدود دو بود. در زدند. فکر کردم خیالاتی شده ام. در را که باز کردم، دیدم آقا مهدی و چند تا از دوستانش از جبهه آمده اند. آن قدر خسته بودند که نرسیده خوابشان برد. هوا هنوز تاریک بود که باز صدایی شنیدم. انگار کسی ناله می کرد. از پنجره که نگاه کردم، دیدم آقا مهدی توی آن سرمای دمِ صبح، سجاده انداخته توی ایوان و رفته به سجده.
#سیره_شهدا
#نماز_شب
🕊شهید زین الدین🥀
@bashohada_313
رفتم پیش ابراهیم
متوجه اومدن من نشده بود
داشت به پلکش سوزن میزد
تعجب کردم
گفتم: آقا ابرام چیکار میکنی؟
گفت سزای نگاه به نامحرم این است
ابراهیم همیشه بهچشم نامحرم آلرژی داشت
حتی
وقتی که با نامحرم ها صحبت میکرد سرش رو بالا نمی آورد
شهید ابراهیم هادی🥀
@bashohada_313
زود تر از هر روز آمد خانه!!!
ولی با اخم و دمق
میگفت
دیگر برنمیگردم سرکار
ظاهرا اوستا سرش داد زده بود
ابراهیم رفت برای خوابیدن
اوستای ابراهیم اومد
ابراهیم بلند شد
اوستای ابراهیم اومده بود از دلش دربیاره
گفت:
صد بار این آقا رو امتحان کردم
پول زیر شیشه گذاشتم بر نداشته
دم دست گذاسته ام برنداشته
من هیچ خطایی از این آقا ندیده ام
#شهید_ابراهیم_همت 🥀
@bashohada_313