eitaa logo
⚘ خاطرات شهدا ⚘
1.2هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
158 ویدیو
0 فایل
با شهدا و راه و رسم شهدا تا ظهور امام زمان(عج) ارتباط با ادمین : @smh66313
مشاهده در ایتا
دانلود
احمد چند سال معاون گردانم بود. می گفت: اگر در این عملیات کربلای ۵ شهید نشدم معلوم می شود آدم نشدم. دیگر از از عمل خودم نا امید می شوم و باید فکر دیگری بکنم. سال های سال در زمان طاغوت پاک و اهل دعا زندگی کرده بود. همسایه ها هم صدای دعایش را می شنیدند. حاج قاسم سلیمانی عاشق اذان احمد بود. وقتی اذان می گفت تمام بدنش می لرزید. کسانی هم که صدای اذانش را می شنیدند گریه می کردند. شهید احمد عبد اللهی 🌱🌹 @bashohada_313
سال ۶۵ بود و در جاده اهوا اندیمشک سه راهی دهلران آموزش غواصی می دیدیم. صدای اذان بچه را کنار هم جمع می کرد. حاج آقای اکبر زاده برای خودش حال و هوایی داشت. اولین نفر بود که در صف جماعت منتظر می نشست تا بچه ها جمع شوند. موقع قنوت که می شد انگار یادش می رفت این همه جمعیت پشت سرش نشسته اند. سه بار با سوز و ناله می خواند” «اللهم ارزقنی الشهادة فی سبیلک». در تاریکی هوا لرزش شانه هایش را می دیدم. با قنوت ملتمسانه اش یک گام به شهادت نزدیک تر می شد. بعد از نماز حاج آقا زیارت عاشورا می خواند و بغض ها یکی یک می ترکید. 🕊شهید مجتبی اکبر زاده✨🥀 @bashohada_313
احمد از همان کودکی احترام مادرش را داشت. بعضی مواقع که مادرش می گفت: “بروید از مغازه چیزی بخرید”. بقیه بچه ها به اقتضای عوالم بچه گی، تعلل می کردند اما احمد با همان درخواست اول به دنبال انجام کار می رفت. در احترام به مادر، روی نکات ریز هم دقت داشت. موقع سوار شدن به ماشین باید مادر جلو می نشست و برادرها عقب. شهید احمد مکیان🥀 @bashohada_313
افطاری محمود بیشتر اوقات نان خرما بود. اگر کنار سفره خرما و شله زرد بود، فقط نان و خرما می خورد و اعتراض می کرد که چرا چند نوع غذا درست کردید؟ یک بار گفتم: داداش! تو با این کارهایت می خواهی حضرت علی (ع) شوی؟! او که خودش فرموده نمی توانید مانند من زندگی کنید. گفت: مثل ایشان زندگی کردن کار سختی است؛ اما ایشان هرگز آن را نفی نکرده اند. اگر مثل حضرتش نشوم، می توانم حداقل ابوذر باشم. شهید محمود اخلاقی✨🥀 @bashohada_313
. مطمئن باشيم در هر شغلی كه هستيم اگر ذره‌ای عدم خلوص در ما باشد امروز سقوط نکنیم، فردا سقوط می‌كنيم. فردا نباشد پس‌فردا سقوط می‌كنيم چون انقلاب هر زمان يک موج می‌زند يک مشت زباله را بيرون می‌ريزد. شهید عبدالحمید دیالمه @bashohada_313
سه ماه تابستان که تعطیل می شد، ابراهیم از بی کاری فراری بود. اصرار می کرد که می خواهم بروم شاگردی. هر چه می گفتیم: برای ما زشت است که بروی شاگردی کنی. می گفت: کار کردن عبادت است. حضرت علی هم زحمت می کشید و نخلستان آب می داد و درخت می کاشت. ما که به این دنیا نیامده ایم که فقط بخوریم و بخوابیم. با اصرار رفت شاگرد میوه فروشی شد. آخر شب که به خانه می آمد دیگر رمقی برایش نمانده بود. 🕊شهید ابراهیم همت @bashohada_313
در عملیات رمضان روی دژ ایران بودیم و بر نیروهای عراقی مسلط. فرمانده شان با هلی کوپتر آمد و از مواضع ما و کمی نیروهای مان اطلاع پیدا کرد. اندکی بعد، با ستون تانک ها به ما حمله کردند و در مدت ۲۰ دقیقه تمام خاکریز ما را کوبیدند. هر چه خمپاره داشتیم، استفاده کردیم و تیرهای اسلحه های انفرادی دیگر کارگر نبود. چاره ای جز توسل نبود. به امام زمان (عج) توسل کردیم. بچه ها پیراهن های شان را در آورده بودند و سینه می زندند: مهدی بیا مهدی بیا. اسرای عراقی هم با ما سینه می زدند. نمی دانم این توسل با دشمن چه کرد که از همانجا پیشروی را متوقف کردند و همه عقب نشینی کردند و رفتند. @bashohada_313
مدتی بود که عضو یکی از هیئت های عزاداری شده بودیم. با بچه های آنجا هم رفیق بودیم. اما هیئت مشکلاتی داشت. تا چند ساعت بعد از نیمه شب عزاداری می کردند که نماز صبح مان هم از دست می رفت. مداح هیأت هم با ولی فقیه مشکل داشت. روزی یکی از دوستان درباره قالب هیئت تذکراتی به ما داد و گفت که اشتباه عمل می کنید. برای ما انتقال آن مطالب به مسئولین هیئت سخت بود؛ اما برای احمد نه. شروع کرد به تذکر اشتباهات. وقتی دید گوش به حرف نیستند، دور همه شان را خط کشید و با آنها قطع ارتباط کرد شهید احمد مکیان🕊 @bashohada_313
علی برای خودش لباس نمی خرید. همیشه آنچه که داشت را مرتب و تمیز نگه می‌داشت. یک بار برای مدرسه اش کت خریدم؛ اما علی آن را نپوشید. می‌گفت: مادر برایم لباس معمولی بخر. در مدرسه بعضی از بچه‌های یتیم هستند، خیلی ها فقیرند، دلم نمی‌آید من لباس نو بپوشم و آنان نداشته باشند. شهید علی هاشمی ✨🥀 @bashohada_313
حمید از همان سنین نوجوانی با دعا مأنوس بود. شب جمعه ای خانه شان پر از مهمان بود. حمید خواهرانش را به زیری زمین خانه برد. نوار دعای کمیل را داخل ضبط گذاشت. گفت: بیایید دعای کمیل بخوانیم. صدای گریه اش که بلند شد، خواهرها هم شروع کردند به گریه. دعای کمیل کودکانه. بعدها که وارد دانشگاه شد اولین دعای کمیل دانشگاه فردوسی مشهد را همو به راه انداخت. شهید عبد الحمید دیالمه🌹 @bashohada_313
محمود به شدت از چهره شدن فرار می کرد و مدام در پی گمنامی بود وقتی که فرمانده دسته بود یا آن زمان که پیک فرماده تیپ شهید سلیمانی بود، وقتی مرخصی می آمد، خانواده می پرسیدند: در جبهه چه کاره ای؟ می گفت: یک بسیجی ساده. و اگر می گفتند شنیده ایم که پیک فرماده تیپی؟ می گفت: من یک بسیجی ساده ام. این حرف ها را چه کسی بهتون گفته. اصلا کسی که شما فکر می کنید من نیستم. شهید محمود پایدار🌱✨ @bashohada_313
به شدت از عکس فراری بود و نمی گذاشت سخنرانی هایش را ضبط کنند. قبل از عملیات خیبر که آخرین روزهای حیات ظاهری اش بود، شهید علی بینا یک ضبط صوت کوچک تهیه کرد و با احتیاط رفت پیش محمود. ازش خواست که صحبت کند و او صدایش را ضبط کند تا برای کسانی که می خواهند دنباله رو ایشان باشد، یادگاری بماند. محمود خیلی عصبانی و ناراحت شد و شروع کرد به گریه کردن. خاک بر سرش می ریخت و می گفت: خاک بر سر من من که لیاقت ندارم این سربازان امام زمان (عج) از من الگو بگیرند. آنقدر فتیله را برد بالا که شهید بینا از خیر ضبط گذشت. شهید محمود پایدار 🕊🥀 @bashohada_313