eitaa logo
⚘ خاطرات شهدا ⚘
1.2هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
160 ویدیو
0 فایل
با شهدا و راه و رسم شهدا تا ظهور امام زمان(عج) ارتباط با ادمین : @smh66313
مشاهده در ایتا
دانلود
آب باران رفته بود زیر گونی های برنج انبار. وقتی به آقا مهدی باکری خبر دادیم، نشست و شروع به گریه کرد. ازش پرسیدیم: اتفاقی افتاده؟ ایشان هم جواب داد: اگر من نیروی خوبی برای نگهبانی از انبار انتخاب کرده بودم، این اتفاق برای بیت المال نمی افتاد. الآن من مسئول این خسارت هستم و احساس گناه می کنم... شهید مهدی باکری🌹 @bashohada_313
چشمی‌که‌براامام‌حسین(ع)‌گریه‌نکنه بدردمن‌نمی‌خوره ...🌱! شھید محسن‌ درودی🌹 @bashohada_313
هدایت شده از ⚘ خاطرات شهدا ⚘
شهیدمهدی زین الدین: هر کس در شب جمعه شهدا را یاد کند. شهدا هم او را نزد اباعبدالله یاد می کنند. شهدا را یاد کنید ولو با ذکر یک صلوات. شادی روح شهدا صلوات ♥️ @bashohada_313
هدایت شده از  ⚘ کتابستان معرفت ⚘
قراره چهار جلد کتاب هدیه بدیم به چهار نفر از عاشقان کتاب و مطالعه...😍🌹❤️ - یک جلد کتاب - یک جلد کتاب - یک جلد کتاب - یک جلد کتاب - شرایط: ۱ - عضو کانال فروشگاه در ایتا بشید https://eitaa.com/ketabestanmarefat ۲ - اسم شریفتون رو در ایتا به آی دی @smh66313 ارسال کنید... ۳ - این پیام رو برای عاشقان کتاب و مطالعه ارسال کنید. 4 - دقت کنید تا ساعت ۲۴ دوشنبه اول اردیبهشت مهلت دارید در این نذر شرکت کنید. 5 - هزینه ی پست ارسال کتاب برای برنده ی خوش شانس بر عهده ی شخص برنده خواهد بود ... (مبلغ 25 هزار تومان) - منتظرتون هستیم @ketabestanmarefat
10.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰سالروز ولادت حضرت آیت الله خامنه ای 🔺️من ۱۸ سال پیش... @bashohada_313
شهید محمد بشیری دزفولی خاطره ی نابی که خواهر بزرگوار این شهید عزیز برامون ارسال کردند رو در ادامه (پست بعدی) بخونین ....
محمد بشیری آمده بود جبهه، با همان جثه کوچکش. آقا اسماعیل فرمانده تیپ اجازه نداد برود خط. اما محمد مگر کوتاه می‌آمد. - من جثه‌ام ریز است، خودم که بزرگم، بچه‌های کم‌سن‌تر از من در خط هستند! اسماعیل فرجوانی (شهید) قبول نمی‌کرد. حق داشت، جثه‌ محمد خیلی کوچک بود، ولو ۱۶ سالش هم باشد. محمد ناگهان با صدایی بریده بریده که معلوم بود بعدش می‌زند زیر گریه، داد کشید: - مگر تو خدایی؟! خدا گفته باید بروم جبهه، تو اصلا چکاره‌ای. نمی‌دانم چه شد که اسماعیل تسلیم شد. محمد رفت خط. چند شب نگذشته بود، آخر شب در محوطه تیپ قدم می‌زدم، از خط تماس گرفتند، نوجوانی مجروح شده. چرا دلم به من گفت او‌ محمد بشیری است، نمی‌دانم! آمبولانس فرستادم. باید او را می‌آورد تیپ، و با رسیدگی جزئی می‌فرستادیمش عقب. نرفتم داخل سنگر، ماندم تا آمبولانس برگردد. گفتم اگر خود محمد بشیری بود به او می‌گویم: - محمد، عزیزم، اسماعیل نگفت نرو؟ گفتم به او می‌گویم؛ حالا هم نترس، چیزی نیست، زود خوب می‌شوی. آمبولانس رسید! یادم هست راننده‌اش از مجاهدین عراقی بود که فارسی‌اش خوب نبود و بعدها خودش هم شهید شد. گفتم درِ عقب آمبولانس را باز کند. راننده عصبانی بود. آنقدر که به لکنت زبان افتاده بود؛ - این بچه‌ها را چرا اجازه می‌دهید بروند جلو! گفتم در را باز کن ببینمش. محمد بشیری! خودش بود. اما خوابیده بود، خوابی آرام! خوابی که نمی‌خواست چشم‌هایش را باز کند. با همان موهای ژولیده‌اش با همان لب‌های خندانش این روزها جای محمد و محمدها خیلی خالیست دلم تنگشان می‌شود، خیلی
گفتگوی یک روحانی با محمد تو جبهه یه روحانی از محمد میپرسه پس شیشه شیرت کجاست؟ محمد در حالی که تفنگش رو به اون نشون میده ولبخند میزنه میگه اینه روحانی بهش میگه من اگه تکه تکه بشم از هدفم دست برنمی دارم محمد هم در پاسخ این طور میگه منم اگه ذره ذره بشم از هدفم دست برنمیدارم🌹 @bashohada_313
🔺یک بیل بدهید! 🎙علی عبد العلی زاده مهدی شهردار ارومیه بود و من معاونش. بعضی شب ها به منزل نمی رفت و هر چه می گفتم کجا بودی، چیزی نمی گفت. یک شب باران تندی می بارید. مهدی بلند شد برود، ◾️گفتم : کجا؟ ◽️گفت: جای بدی نمی روم. ◾️ خیلی اصرار کردم. گفت: بلند شو برویم. رفتیم منطقه حلبی آباد. آب داشت می رفت خانه یکی از اهالی. در زدیم. پیرمرد با عصبانیت در را باز کرد. 🔶️مهدی تا آمد بگوید آمدیم جلوی این آب را که دارد به منزل شما وارد می شود، را بگیریم، پیر مرد با عصبانیت گفت: آمدی اینجا که چه؟ که آب دارد خانه خرابم می کند. هر چه می توانست به شهردار و کارمندانش گفت و در راه محکم بست. 🔷️مهدی از اهل محل که جمع شده بودند، بیلی خواست و مشغول باز کردن مسیر آب شد. کار ما تا نزدیکی های اذان صبح طول کشید. شهید مهدی باکری @bashohada_313
🔺️من فقط خودم رو میشناسم هر کی از حاجی می‌پرسید نظرت درمورد فلانی چیه؟ حاجی چه فلانی رو میشناخت ، چه نمیشناخت ، 🔶️🔷️فقط همین جوابو میداد: من فقط خودمو میشناسم که از همه آلوده ترم... شهید محمد ابراهیم همت 🌷 @bashohada_313
🔺️پاکدینی... 🔷️کسروی با جمع کردن مریدانی کلوپ باهماد آزادگان را پاتوق خود کرده بود. با تأسیس فرقه پاکدینی، پیامبر خود خوانده آنها شده بود. قرآن و مفاتیح را می سوزاندند و به امام_صادق (ع) جسارت می کردند. ساعت دو بعد از ظهر بود. سید تک و تنها وارد کلوپ شد. داور مسابقه والیبال را از روی چارپایه داوری پایین آورد و شروع به صحبت کرد: من آمده ام تا از نزدیک با شما صحبت کنم. اگر بر این گمان هستید که من در اشتباهم و سخن کسروی حق است بیایید و به گفتارم اعتراض کنید و اگر او در اشتباه باشد، سعی می کنیم آگاهش کنیم. مباحثه و گفتگو تا ساعت ۷ بعد از ظهر ادامه پیدا کرد. این بحث ها تا دو ماه ادامه یافت. 🔶️ تنها ترین کسی که به آئین پاکدینی معتقد مانده بود، خود کسوری بود. شهید سید مجتبی نواب صفوی🌷 @bashohada_313
هدایت شده از ⚘ خاطرات شهدا ⚘
شهیدمهدی زین الدین: هر کس در شب جمعه شهدا را یاد کند. شهدا هم او را نزد اباعبدالله یاد می کنند. شهدا را یاد کنید ولو با ذکر یک صلوات. شادی روح شهدا صلوات ♥️ @bashohada_313