خداکند جان این حقیر گرفته شود
بدست مبارک حضرت عزرائیل . . .
هرگز فکر نمی کردم اینقدر زنده بمانم! در آستانه هفتاد و دو سالگی ام!
قبل از انقلاب تصور ما این بود که قبل از ۳۰ سالگی شهید می شویم
در جنگ به گونه ای دیگر
در طی این ۳۷ سال پس از جنگ ، انبوه کارهای ستادی و قرارگاهی در این سطح ( سطح راهبردی و عملیاتی ) یک روز ما را رها نکرده است.
هر روزِ این سال ها حقیقتاً هفته ای به لحاظ زمانی بر ما می گذرد و روز که تمام می شود ، از غروب آن ، به فکر ادامه ی کار در فردای آن می شویم.
حضورم در منزل گاه در حد یک ساعت ، گاه کمی بیشتر ، قبل از نماز مغرب و عشا است. ( برای شام ) والسلام
و به خانواده و عباس آقا می گویم ، فکر کنید جانباز قطع نخاعی ام و مثل آدم های متعارف نمی توانم وقت بگذارم، حتی نیم ساعت هم کلام شدن…!
نمی دانیم سرِّ باقی ماندنمان در این دنیا در دهه سبعین چیست؟
دلم می خواهد به آن فرشته و ملکی که هر شب فرود می آیدو صدا می زند : ( به فرمایش رسول خدا (ص) )
«يا ابنا السّبعين نودي لَكم فَاجيبوا »
بگویم : بابا! ما هنوز هم به لحاظ شرایط کاری در ردیف « ابناء العشرين! هستیم که صدا می زنید: «جِدّوا و اجتهدوا !. . . »
در حالی که جسم ما از« ابناء الستين!» که فرشته صدا می زند : «زرع ان حَصادُهُ» گذشته است.
( شما مانند زراعت و کِشتی هستید که درو کردنش نزدیک شده است! )
ذکر خفی ما شده است؛ انا لله و انا الیه راجعون. . .! فراوان…!
خوشبحال شهدا!
برادر شما: رشید
۱۴۰۴/۳/۱۵
@bashohada_313
شهیدمهدی زین الدین:
هر کس در شب جمعه شهدا را یاد کند.
شهدا هم او را نزد اباعبدالله یاد می کنند.
شهدا را یاد کنید ولو با ذکر یک صلوات.
شادی روح شهدا صلوات
#شهدا♥️
#شهیدانه
#آقا_مهدی
#شب_های_جمعه
@bashohada_313
👌چشم به درد نخور !
✨ چشماش مجروح شد
و منتقلش کردند تهـران ؛
محسن بعد از معاینه دکتر پرسید:
آقای دکتر مجرای اشک چشمم سالمه؟
میتونم دوباره با این چشم گریه کنم؟
دکتر پرسید: براچی این سوال رو
میپرسی پسر جون؟
محسن گفت:
چشمی که برا امامحسین(ع) گریه نکنه بدرد من نمیخوره ....
#شهید_محسن_درودی🌷
@bashohada_313
می گفت آدم ها سه دسته اند:
ـ خام
ـ پخته
ـ سوخته.
خام ها که هیچ.
پخته ها هم عقل معیشت دارند و دنبال کار و زندگی حلال اند.
سوخته ها عاشق اند. چیزهای بالاتری می بیینند و می سوزند، توی همان عشق.
خودش هم سوخته بود در عشق به اباعبدالله .....
شادی روحش صلوات🌹
#شهید_مجید_پازوکی
#اللهم_عجل_الولیک_الفرج
@bashohada_313
وقتـے کوثرش از خواب بیدار میشد
و بۍقراری میکرد ، بغلش میکرد و بلند
میشد میایستاد . بعد دور اتاق راھ
میرفت و آروم همینطور کھ تڪونش
میداد تکرار میکرد: علی ، علی ، علی ..
گاهی چند دقیقه پشت سر هم ذکر#علی
علیهالسلام رو تکرار میڪرد و کوثر
دوباره خواب میرفت!
#شهیدمحمودرضابیضایی 🌸
@bashohada_313
کوتاه ولی دلنشین..
هیچکس پشت آدم نیست فقط خدا هست که پشت شما میایستد.
'' #شهیدعلیخلیلی ''
@bashohada_313
مادر!
امام حسین{ع}فقط مشکی پوش
و گریه کن نمیخواهد!
از اینها فراوان دارد
امام حسین{ع}رهرو میخواهد!🌿
#شهیدانـهـ
#شهیدمحمدحسینیوسفاللهی
@bashohada_313
ترکشی به پهلویش اصابت کرد
وقتی بر زمین افتاد
از ما خواست که بلندش کنیم
روی پاهایش که ایستاد..
رو به سمت کربلا
دستش را روی سینه نهاد
و آخرین کلمات را بر زبان جاری کرد
گفت: السلام علیڪ یا اباعبدالله...
موقع خاکسپاری
با اینکه ۶روز از شهادتش گذشته بود
ولی دستش هنوز به نشانه ادب
بر سینهاش قرار داشت..
#شهید_احمد_علی_نیری🌷
#شهید #شهدا #شهادت #سیره_شهدا #دفاع_مقدس
🌹 زندگی بی شهدا ننگ بود 🌹
@bashohada_313
همسر شهید میثمی: پرسید: «ناراحت می شی برم جبهه؟ (چون قبل از تولد بچه بود: روزهای آخر حملم بود) گفتم: آره، امّا نمی خوام مزاحمت بشوم! رفت و دو روز بعد هادی به دنیا آمد. بعد که برگشت بوسیدش و اسمش را گذاشت "هادی". پرسیدم: دوستش داری؟ گفت: «مادرش را بیشتر دوست دارم.»
#شهید #عبدالله_میثمی
#شهدا #شهادت #سیره_شهدا #زندگی_شهدا #دفاع_مقدس #همسر_شهید
🌹 زندگی بی شهدا ننگ بود 🌹
@bashohada_313
💝 ﺟﺎﯼ " #ﺷﻬیدﻫﻤﺖ " ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻤﺶ ﻣﯿﮕﻔﺖ:
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺷﻮﺧﯽ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ ﺍﮔﻪ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﺎ ﺑﺮﯼ بهشت، ﮔﻮﺷﺘﻮ می بُرَم ..
ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺭﻭ آﻭﺭﺩﻥ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺻﻼ ﺳﺮﯼ ﺩﺭ ﮐﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ ...🌹
💝 ﺟﺎﯼ " #ﺷﻬﯿﺪﻣﺤﻤﺪﺍﺻﻐﺮﯼ_ﺧﻮﺍﻩ " ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻫﻤﺮﺯﻣﻬﺎﺵ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ:
ﻣﺤﻤﺪ! ﻣﻦ ﺩﻟﻢ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺗﻮ ﻣﯿﺴﻮﺯﻩ ..ﺑﺎ ﺁﻥ ﻗﺪ ﻭ ﻗﺎﻣﺖ ﺭﺷﯿﺪﺕ،
ﺁﺧﻪ ﻫﯿﭻ ﺟﻌﺒﻪ ﺍﯼ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺗﻮﺵ ﺑﺬﺍﺭﻥ...
ﻫﻤﻪ ﺗﺎﺑﻮﺕ ﻫﺎﯼ ﺟﺒﻬﻪ ﺍﺯ ﻗﺪﺕ ﮐﻮﺗﺎﻫﺘﺮﻧﺪ ..
ﺧﺎﻧﻤﺶ ﮔﻔﺖ:
ﭘﯿﮑﺮ ﻣﺤﻤﺪ ﺭﻭ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻥ .....
ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺯﻡ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﮔﻔﺘﻢ:
ﻓﻘﻂ ﺑﮕﯿﺪ ﭼﺮﺍ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﯾﻨﺶ ...؟
ﺁﻗﺎﯼ ﻋﺎﺑﺪﭘﻮﺭ ، ﻫﻤﺮﺯﻡ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﮔﻔﺖ:
ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻦ ﻣﻦ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺑﯽ ﻏﯿﺮﺕ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺮﮔﺮﺩﻡ ﻭ ﻣﺤﻤﺪ ﺭﺍ ﻧﯿﺎﺭﻡ ..
ﻣﺮﺗﺐ ﻣﯿﺰﺩﻧﺪ ﻭ ﻧﻤﯿﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ﺗﮑﻮﻥ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ ...
ﻫﻤﻮﻥ ﺑﺎﻻﯼ ﮐﻮﻩ ﮔﺬﺍﺷﺘﯿﻤﺶ🌹
💝 ﺟﺎﯼ " #ﺷﻬﯿﺪﺣﺴﻦ_ﺁﺑﺸﻨﺎﺳﺎﻥ " ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺩﺭ ﺗﺸﯿﯿﻊ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺑﻪ ﭘﺴﺮﻫﺎﯾﺶ ﺍﻓﺸﯿﻦ ﻭ ﺍﻣﯿﻦ ﻣﯿﮕﻔﺖ :
ﮐﻒ ﭘﺎﯼ ﺑﺎﺑﺎ ﺭﺍ ﻣﺎﭺ ﮐﻨﯿﺪ... ﭘﺎﯼ ﺑﺎﺑﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ...
ﻭ ﭘﺴﺮﻫﺎ ﻫﻢ ﻫﯽ ﮐﻒ ﭘﺎﯼ ﺑﺎﺑﺎ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﻮﺳﯿﺪﻧﺪ...
ﻫﻤﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ :
ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯼ ﺧﻮﻧﯽ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺭﺍ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺩﺍﺧﻞ ﯾﮏ ﮐﯿﺴﻪ ﭘﻼﺳﺘﯿﮏ...
ﺭﻭﺯ ﺳﻮﻡ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﻠﻮﺕ ﺗﺮ ﺷﺪ ﺭﻓﺘﻢ ﮐﯿﺴﻪ ﺭﺍ ﺁﻭﺭﺩﻡ...
ﺧﻮﻥ ﻫﻢ ﺍﮔﺮ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﺑﻮﯼ ﻣﺮﺩﺍﺭ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ . ﺑﺎ ﺍﺣﺘﯿﺎﻁ ﮔﺮﻩ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎ ﺭﺍ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﺑﯿﺮﻭﻥ ..
ﺑﻮﯼ ﻋﻄﺮ ﭘﯿﭽﯿﺪ ﺗﻮﯼ ﺧﺎﻧﻪ ...
ﻋﻄﺮ ﮔﻞ ﻣﺤﻤﺪﯼ ..
ﺑﻮﯼ ﻋﻄﺮﯼ ﮐﻪ ﺣﺴﻦ ﻣﯿﺰﺩ ..
ﮔﺎﻫﯽ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮐﺎﺵ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎ ﻋﮑﺲ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﻢ ...
ﺍﻣﺎ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ ..
ﺗﻮﯼ ﻋﮑﺲ ﮐﻪ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﭼﻪ ﺑﻮﯾﯽ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ🌹
💝 ﺟﺎﯼ " #ﺷﻬﯿﺪﻋﻠﻤﺪﺍﺭ " ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﻔﺖ:
ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺩﻋﺎﯼ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﮐﻨﯿﺪ .
و در آخر دعا کنید شهید شویم که اگر شهید نشویم باید بمیریم.🌹
@bashohada_313