🌷گاهی که میدیدم به نماز ایستاده است حضور قلب و ارتباطش با خدا باعث رشک و حسرت من میشد.
🥀اخلاق خوب، نماز اول وقت، احترام به پدر و مادر و محبت به خانواده از خصوصیات او بود. کلاس اخلاق هم میرفت و وقتی میآمد خانه اگر نماز شبش قضا میشد یا نمازش را خیلی با صفای دل نمیخواند، میگفت: خانم اگر من کاری کردم یا فلان جا عصبانی شدم من را ببخشید.
🥀یا به بچهها میگفت که اگر من این اشتباه را کردم و سرتان داد زدم من را ببخشید. میگفت: "طلب بخشش و گذشت کردن باعث میشود خدا به ما نگاه ویژهای بیندازد تا مطمئنا بهتر بتوانیم خدا را بشناسیم. "
#شهید_ابراهیم_عشریه
🍁فرجامی خیر به دعای شهدا🍁
@bashohada_313
حـٰاجقـٰاسمفَـرمُـودن ؛
ازخُـداونـدیِكچـیزخواسـتَم ...
خواسـتَمڪه
خُـدایـٰااگَـرمـَنبخواهـَمبـهانـقِلـٰآب
اسلـٰامۍخِـدمَـتڪُنمبـٰاید
خُـودَمراوقـفانقلـٰابڪُنم
ازخُـداخـواستَـمایـنقدربہمَـنمشغَلـه
بدهَـدڪه
حتۍفِڪرگـناههَمنَڪُنم🌸🌱!'
#حاج_قاسم
#شهیدانه
@bashohada_313
برای تهیه مهمات باید حاج احمد
متوسلیان رو می دیدم.
به طرف اتاق فرماندهی رفتم.
در باز بود ، اما حاج احمد نبود ...
یکی از دوستان گفت:
مطمئن نیستم ، اما شاید بدونم کجاست!
به طرف دستشویی ها راه افتادیم...
درست حدس زده بود ...
حاج احمد در حالی که سطل آب به دست داشت،
مشغول نظافت دستشویی ها بود.
داغ شدم ...
رفیقمون رفت تا سطل رو از دستش بگیره
حاج احمد یک قدم عقب کشید و به نظافت مشغول شد.
نگاهی کرد و گفت:
یادت باشه!
فرمانده هنگام جنگ برادر بزرگتر همه است...
و در بقیه مواقع کوچکتر از همه... ♥️
شهید حاج احمد متوسلیان🍃
@bashohada_313
مومناگروابستگۍداشتہباشد
نمیتواندقیامکند؛
وعصـرِماعصـرقیـاماست . .
#شهیدسیدمرتضےآوینے🌱'!
@bashohada_313
🌷بهروایت مادر شهید محمّدحسین حدادیان : «پسرم به عزای آل الله اهمیت میداد. برای عزای اهل بیت لباس مشکی میپوشید. #محرم که از راه میرسید انگار فصل بهار زندگیاش از راه رسیده باشد. همهاش میگفت دارد محرم
میآید.»
📸تصویر و متن دست نوشته شهید راه امنیت محمّدحسین حدادیان👇
"هردم به گوشم میرسد آوای زنگ قافله
این قافله تا کربلا دیگر ندارد فاصله
یک زن میان محملی اندر غم و تاب و تب است
این زن صدایش آشناست ای وای من این زینب است ..."
@bashohada_313
اومدبہحاجابومھدۍگفت:
حلالمونڪن
پشتسرتحرفمیزدیم
شھیدابومھدیخندید
باهمونخندهبھشگفت:
شماهرموقعدلتونگرفت
پشتسرِمنحرفبزنیدتادلتونبازشہ :)
#ابومهدیالمهندس💔
@bashohada_313
[فرزندانم!]يقين بدانيد تنها اعمال شما كه مورد رضايت خداوند متعال قرار خواهد گرفت، اعمالي است كه تحت ولايت الهي و رسولش و امامش باشد. بنابراين در هر زمان و هر موقعيت همت به اعمالي بگماريد كه مورد تائيد رهبري و امامت باشد.
🕊شهید مهدی باکری🥀
@bashohada_313
پس از چهار سال بیماری و نا امیدی از درمان، شفا یافته حضرت ابوالفضل (ع) بود.
آخرین باری که داشت اعزام می شد، پرسیدم: مادر جان! کی بر می گردی؟ گفت: ما مسافر کربلائیم. هر وقت راه کربلا باز شد.
در آخرین نامه اش هم نوشته بود: «به امید دیدار در کربلا»
در فروردین ۱۳۶۲ برای شرکت در عملیات والفجر یک عازم فکه شد. در آن جا هم به خاطر شجاعت و مدیریتش شده بود مسئول یکی از دسته های گروهان ابوالفضل (ع). در همین عملیات هم شهید مفقود الجسد شد.
وقتی در زیر شنی تانک بعثی های قرار گرفت آخرین نوایش هم یا ابوالفضل (ع) بود.
شانزده سال بعد از شهادتش، وقتی پیکرش برگشت، اولین گروه از زائران امام حسین (ع) راهی کربلا بودند. روز تاسوعا هم با فریاد یا ابوالفضل تا گلزار شهدا تشییع شد.
🌱شهید علی رضا کریمی
@bashohada_313
غلام علی عنایتی ویژه به امام رضا (ع) و زائرانش داشت. هر سال یکی دو بار کاروان زیارتی مشهد مقدس راه می انداخت. در هر سفر هم، یک دو نفر از زیارت نرفته های بی بضاعت را با هزینه خودش مهمان می کرد.
در مشهد حمامی بود که اکیپی می رفتیم آنجا. غلام علی پشت رفقا را کیسه می کشید و لیف می زد.
به بچه ها سفارش می کرد در زیارت خودتان را خسته نکنید تا تشنگی زیارت از بین نرود؛ اما برنامه خودش فرق می کرد.
هر شب از ۱۲ شب می رفت حرم تا اذان صبح. یکی دو ساعت با خودش خلوت می کرد و بعد برای جمع دعا می خواند و سردی و گرمی هوا و زیادی یا کمی جمعیت هم تأثیری در برنامه هایش نداشت
🕊شهید غلامعلی رجبی🌱🥀
@bashohada_313
سی سال است کارمند شهرداری ام. هیچ شهرداری را مثل مهدی ندیده ام. به جای اینکه مثل دیگران اول به دکوراسیون اتاقش برسد، یا با دستوراتی قدرتش را به رخ دیگران بکشد، ساده می پوشید و در اتاقی ساده می نشست.
در بارندگی های اردیبهشت ۱۳۵۹ اصلا خودش را کنار نکشید. آب جمع شده بود پشت پل. دیدم آستینش را بالا زده و لجن ها و آشغال های جلوی آب را تمیز می کند تا راه آب باز شود.
گفتم: «آقا مهدی چه کار می کنی؟ بگذار بروم کارگرها را صدا کنم».
گفت: «من و کارگر که ندارد. این پل باید باز شود. به دست من هم باز می شود».
شهید مهدی باکری🥀
@bashohada_313
مصطفی بی سیم چی ریزه میزه گروهان بود. وقت نماز شب که می شد از همه جلوتر بود. بچه ها سر به سرش می گذاشتند که: «تو از جان خدا چه می خواهی که این قدر نماز می خوانی و گریه می کنی؟»
در عملیات والفجر هشت تیر به شکمش خورد و اولین شهید گردان حضرت معصومه (س) در والفجر هشت شد
شهید سید مصطفی خادمی🌱✨
@bashohada_313
آقا مهدی وقتی در سپاه ارومیه بود، در اکثر فعالیت های بچه ها شرکت می کرد. حتی نگهبانی هم می داد.
نصف شب بلند می شد و می آمد و می گفت: چرا مرا بیدار نکردید؟
می گفتیم: برای چه؟
می گفت: برای نگهبانی. نمی خواهید ما از این ثواب بهره ای ببریم.
وقتی می گفتیم: مگر ما مرده ایم که شما نگهبانی بدهید.
می گفت: نقل این حرف ها نیست. همه ما باید امنیت اینجا را حفظ کنیم.
🕊شهید مهدی باکری✨
@bashohada_313