eitaa logo
⚘ خاطرات شهدا ⚘
1.2هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
160 ویدیو
0 فایل
با شهدا و راه و رسم شهدا تا ظهور امام زمان(عج) ارتباط با ادمین : @smh66313
مشاهده در ایتا
دانلود
مهر ۱۳۵۷ بود و فکر محمد حسین مشغول. گفتم: پسرم! چرا این قدر آشفته ای؟ گفت: یک هفته قبل از بازگشایی مدارس، امام خمینی (ره) دستور تعطیلی مدارس و دانشگاه ها را صادر کرده اند و در تهران مردم اعلام آمادگی کرده اند؛ اما در کرمان هنوز خبری نیست. نمی شود بی تفاوت باشیم و کاری نکنیم. گفتم: با یک گل بهار نمی شود. مبادا کاری کنی که باعث درد سر شود. گفت: قول نمی دهم ولی سعی می کنم. شب که رفت مسجد تا یازده شب خبری ازش نداشتم. دلم مثل سیر و سرکه می جوشید. بعدا فهمیدم رفته بودند شعار نویسی روی در و دیوار مدرسه. روی سنگ سفیدی کنار تابلوی مدرسه نوشته بود: به فرمان خمینی اعتصاب عمومی است و بالای سر آب خوری مدرسه نوشته بود: مرگ بر این سلسله پهلوی. هم کلاسی اش می گفت: صبح که رفتیم مدرسه خادم و کادر مدرسه دست پاچه شده بودند. قرار بود استاندار برای بازگشایی مدارس به مدرسه ما بیاید. همین شعارها بچه ها را متفرق و مدرسه را به حالت نیمه تعطیل در آورد. شهید محمد حسین یوسف الهی✨🌱 @bashohada_313
می خواستم فصل تابستان را برای تبلیغ به آذر شهر بروم. خدمت شهید مدنی رسیدم برای دریافت نصیحت. در ضمن خاطره ای فرمودند: هر جا امکان خودنمایی دیدی کوتاه بیا. اگر در حال سخنرانی دیدی شخصی بهتر از تو وارد مجلس شد منبر را تحویل او بده. می گفت: در نجف مجلس مهمی در حال برگزاری بود. سخنران جلسه علامه امینی بود که نیامده بود. تعدادی از من خواستند منبر بروم. مشغول سخنرانی بودم که علامه وارد مجلس شدند. من هم صلواتی از مردم گرفتم و مجلس را تحویل ایشان دادم. آیت الله قمی که این “ادب نسبت به بزرگان” را از من دید، با اصرار مرا وادار کرد که درس اخلاقی در نجف برگزار کنم و خودشان هم در تمامی آن جلسات شرکت می کرد. همه این ثمرات به خاطر زیر پا گذاشتن خودم در محضر بزرگان بود. شهید مدنی🌱✨ @bashohada_313
وقتی قرار خواستگاری فاطمه دختر خاله اش شد، راضی بود. هم بازی بچگی هایش بود. میرزا تصمیم گرفته بود که مراسمش ساده باشد. مراسم خانه رضا بی غم؛ شوهر خاله اش بود . میهمان های مجلس، دایی حسین و محمد شقاقی دوست صمیمی اش و خانواده عروس و داماد بودند. زنها در دو اتاق بودند و مردها در حیاط فرش شده، نشسته بودند. این ازدواج ساده را خیلی ها نمی پسندیدند. همان ها که می گفتند “میرزا خرابکار است”، بعد از ازدواجش هم گفتند: “ازدواجش هم مثل مسلمان ها نبود” شهید محمد بروجردی @bashohada_313
شهید مدافع حرم قدرت الله عبدیان @bashohada_313
با بیت المال میانه خوبی نداشت. نمی خواست زیر دَین مردم برود. رفته بودم تدارکات تا یک سری وسایل برای سید حمید بگیرم. مسئول تدارکات گفت: سید حمید چیزی از ما نمی گیرد. معمولا وسایلش را خودش از شهر تهیه می کند. خیلی تعجب کردم. رفتم پیشش و گفتم: چرا این کار را می کنی؟ گفت: نمی توانم. می ترسم بروم زیر دین مردم. اگر پولی هم از راه جبهبه دست می آورد، در راه خیر مصرفش می کرد. مادرش می گفت: هر وقت می خواست به جبهه اعزام شود، کرایه راه را هم خودمان به او می دادیم شهید سید حمید میر افضلی 🌱✨ @bashohada_313
هي‌ مي رفت‌ و مي‌آمد. براي‌ رفتن‌ به‌ خانه‌ دودل‌ بود. يادش‌ رفته‌ بود نان‌بگيرد. بهش‌ گفتم‌ «سهميه‌ي‌ امروز یک عدد نان‌ و ماست‌ پاكتي است، همین را بردار و برو.» گفت‌ «این را داده اند اين‌جا بخورم‌، نمی دانم زنم می تواند بخورد یا نه؟.» گفتم‌ «اين‌ سهم‌ توست‌. مي‌توني‌ دور بريزي‌، يا بخوري‌.» يكي‌ دوباري‌ رفت‌ و آمد. آخر هم‌ نان‌ و ماست‌ را گذاشت‌ و رفت‌. شهید حسن باقری🕊🌹 @bashohada_313
بند هفت زندان قصر بود با سه سال سابقه. برای خودش سابقه داری بود. تازه واردها شبها روی زمین می خوابیدند و قدیمی ها روی تخت. عبد الله تخت طبقه سوم بود. روزها همان بالا می نشست و کتاب می خواند. اما شبها جایش را به یکی از تازه وارد ها می داد. می خواست وقتی برای نماز شب بلند می شود سرو صدایش بقیه را اذیت نکند. شهید حجة الاسلام عبد الله میثمی✨🌱 @bashohada_313
ماه رمضان که می شد، هر روز که می گذشت حالت محمد بیشتر عوض می شد. چهره اش نورانی تر تبسمش عمیق تر و نگاهش چنان عملی پیدا می کرد که گاهی من نمی توانستم در آنها خیره شوم. وقتی به شب احیاء و شهادت مولای متقیان نزدیک می شدیم، حاجی دیگر هیچ جا نمی رفت. با هیچ کس حتی با من صحبت نمی کرد. در اتاق در بسته می ماند؛ خودش بود و خدایش و انگار خانه پر می شد از معنویت حاجی. خیلی دلم می خواست او را ببینم که پشت در بسته چه می کند؛ چه حالی دارد. یک بار کار مهمی پیش آمد. دو دل بودم که به او بگویم یا نه؟ در اتاق را باز کنم یا نکنم؟ بالاخره در را باز کردم و گفتم: «محمد آقا!». رو به قبله نشسته بود سر جانمازش. مطمئن بودم ساعت ها پیش نمازش را خوانده؛ زیر لب ذکر می گفت و اصلاً مژه نمی زد. نگاهش رو به پنجره باز، به سمت آسمان بود. باز صدا زدم و کارم را گفتم. نه یک بار، دو سه بار؛ اما او اصلا متوجه حضور من نشد. حتی کمترین تکانی نخورد. در را بستم از حقارت دنیا گریه ام گرفت. از دست خودم عصبانی بودم. عهد کردم که هرگز به هیچ بهانه ای خلوت او را به هم نزنم. شهید محمد گرامی🕊🌷 @bashohada_313
یادم هست اولین نمازهای عاشقانه ای که من می دیدم شخصی می خواند نمازهای ایشان بود . مهمترین مسئله زندگی شان، مسئله نماز بود و مقید بودند اول وقت بخوانند. خیلی هم حال داشت نمازشان چنان نماز را با حال می خواندند با عشق می خواندند که مثلاً این عشق را همه متوجه می شدند که چه حالی دارند ایشان در نماز. ایشان می گفتند من خیلی به نماز مغرب مخصوصاً علاقمند هستم. یادم هست که یکی از دوستان به نام اکبر بخشی؛‌از دوستان جهاد تلویزیون و همکار روایت فتح، گفتند که نمی دانم چرا من همیشه سر نماز حواسم پرت است؟! هیچ وقت سر نماز حواس جمعی ندارم. شهید آوینی برگشتند و گفتند: «مواظب باش کسی که سر نماز حواسش همیشه پرت است، در زندگی همیشه حواسش پرت خواهد بود؛ یعنی زندگی اش هیچ حالت منظمی ندارد». این ارتباط دقیق بین نماز و زندگی که ایشان چنان حس کرده بود که به عنوان یک توصیه به دوستان می گفتند . یادم می آید به عنوان یک توصیه، زمانی ایشان می دید ما نمازهایمان زیاد حال ندارد به من گفت: «فلانی! سعی کن نمازت برایت مهمترین چیز باشد و سعی کن نمازت را با توجه بخوانی . اصلاً لازم نیست که این مستحباتی که تو نماز هست، حتماً به جای بیاوری . همان اصل نماز، همان “سبحان ربی العظیم و بحمده” که می گویی یک دفعه بگو؛ ولی آن یک دفعه را سعی کن حواست باشد چه می گویی و بقیه قسمت های نماز را همین طور». شهید سید مرتضی آوینی🌱✨ @bashohada_313