رهنمون یک دفترچه کوچک داشت، همیشه همراهش بود و به هیچکس نشانش نمیداد. یک بار یواشکی برداشتمش ببینم چه مینویسد. فکرش را کرده بودم. کارهایی که در طول روز انجام داده بود را نوشته بود. سر چه کسی داد زده، که را ناراحت کرده، به چه کسی بدهکار است. همه را نوشته بود؛ ریز و درشت.
نوشته بود که یادش باشد و در اولین فرصت صافشان کند.
به رهنمون گفتم: «وقت اذان است. برویم نماز.»
گفت: «من باید بروم تا یک جایی و برگردم. اگه میخواهی تو هم بیا. زود میرویم و بر میگردیم.»
گفتم: «حالا کجا میخواهید بروید؟»
برایم تعریف کرد که دیشب با کسی حرفش شده و بد باهاش حرف زده و فکر میکند طرف از او دلخور شده، الان هم میخواهد برود، از دلش در بیاورد.
گفتم: «حالا نمیشود بعداً بروی؟»
نگاهم کرد. نگران بود.
گفت: «نه، همین حالا باید برویم.»
شهید محمد علی رهنمون 🌺
@bashohada_313
شهید میثمی روی برنامه ریزی خیلی تأکید داشت و می گفت برنامه ریزی را از دشمنان تان هم که شده، یاد بگیرید.
تعریف می کرد:
یکی از مقر های نیروهای چپ گرا را گرفتیم. در آنجا چیز های جالبی را مشاهده کردم. کتاب ها را بر اساس گروه های سنی منتشر می کردند.
عده ای از کتاب ها بود که مربوط به زیر هفت سال بود که عموما نقاشی بود.
کتاب های گروه بعد، هفت تا چهارده سال بود و رده بعدی چهارده تا بیست و یک سال. آنها حتی کلاس ها را هم درجه بندی کرده بودند.
هر نواری هم که از این ها به دست می آمد، در روز ده پانزده دست می چرخید. روی کارشان حساب می شد.
نمی خواهم تعریف این ها را بکنم، ولی ما از اینان که در راه باطلند باید یاد بگیریم.
ما باید روی کارمان برنامه ریزی داشته باشیم. برنامه ریزی کم هم، موفقیت بسیار را به دنبال خواهد داشت. حوزه درس امام خمینی (ره) با دو نفر شروع شد. اگر به من بگویند بیا و برای دو نفر در س بگو، شاید بدم بیاید
شهید عبد الله میثمی🌹
@bashohada_313
مقاومت و استقامت در سیره شهید سید حسین علم الهدی
تا از شهر هویزه به سمت سوسنگرد بیرون میزدیم، بچه ها از نفس می افتادند.
حسین می گفت: هنوز که راهی نیامده ایم، زود شکایت را شروع کردهاید.
گفتم: تو تمرین داشته ای حسین. اهل کوهنوردی بوده ای. ایام دانشجویی اش در مشهد را می گفتم که هر هفته به کوه می رفت. بیشتر این روزها را روزه هم می گرفتی؛ ولی ما تازه شروع کرده ایم.
با همان لبخند همیشگی اش می گفت:با این حرف ها نمی توانی کاری کنی که کوتاه بیایم.
وقتی دیگر همه داشتیم از پا می افتادیم، می گفت: تا اینجایش مقاومت بود. از اینجا به بعدش را استقامت میگویند. باید ببینیم چقدر اهل استقامت هستیم
شهید سید محمد حسین علم الهدی🌱
@bashohada_313
در شب عملیات والفجر ۳، موقع عبور از میدان مین، پای علی آقا رفت روی مین و از مچ قطع شد. چند نفر را گذاشتم تا ایشان را به عقب منتقل کنند.
امدادگر ها می گفتند: نگذاشت به عقب منتقلش کنیم.
می گفت: بچه هایی که حالشان بد است را منتقل کنید. به زور تا آخر میدان مین آوردیمش.
وقتی زمین گذاشتیمش با آرامشی عجیب قرآنش را از جیبش در آورد و شروع به تلاوت قرآن کرد.
شهید علی ماهانی🌺
@bashohada_313
683K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 *شهید احمد محمد مشلب*
اگر نگاه به نامحرم رو کنترل کنید.
نگاه خدا روزی تون میشه 👌
@bashohada_313
ای خواهران حجاب و عصمت و پاکدامنی را سرلوحه زندگی خودتان قرار دهید ، و همیشه فاطمه وار و زینب گونه زندگی و مبارزه کنید
شهید محمد رضا موحد دانش🌱
@bashohada_313
حسین آقا که آمده بود مرخصی، همه خانواده دور هم جمع شده بودند. من دیس غذاها را می آوردم و حسین داخل بشقاب هر کس می ریخت.
برای همه بزرگ ترها غذا کشید. آخر سر هم مرضیه را روی پای خودش گرفت و برای من و حودش هم غذا کشید؛ اما تا بزرگ تر ها مشغول به غذا نشدند لب به غذا نزد.
می گفت: باید به بزرگ تر ها احترام گذاشت. آنها برکت زندگی ما هستند.
شهید حسین املاکی🌷
@bashohada_313
قنوت های عارفانه شهید مجتبی اکبر زاده
سال ۶۵ بود و در جاده اهوا اندیمشک سه راهی دهلران آموزش غواصی می دیدیم. صدای اذان بچه را کنار هم جمع می کرد. حاج آقای اکبر زاده برای خودش حال و هوایی داشت. اولین نفر بود که در صف جماعت منتظر می نشست تا بچه ها جمع شوند.
موقع قنوت که می شد انگار یادش می رفت این همه جمعیت پشت سرش نشسته اند. سه بار با سوز و ناله می خواند” «اللهم ارزقنی الشهادة فی سبیلک».
در تاریکی هوا لرزش شانه هایش را می دیدم. با قنوت ملتمسانه اش یک گام به شهادت نزدیک تر می شد. بعد از نماز حاج آقا زیارت عاشورا می خواند و بغض ها یکی یک می ترکید.
شهیدمجتبی اکبر زاده🌱
@bashohada_313
اثر نماز شب بر شهدا در بیان شهید حسین یوسف اللهی
در شناسایی های قبل از والفجر هشت بودیم. در شلمچه حاج قاسم به حسین گفت که اکبر موسی پور و حسین صادقی نیامده اند. به قرار گاه خبر بده. احتمالا اسیر شده باشند.
حسین گفت: امشب را صبر می کنم تا فردا از همه چیز مطلع می شویم. صبح آمد و گفت: دیشب هر دو نفرشان را خواب دیدم. هر دو شهید شده اند. در خواب اکبر به من گفت: ما ۱۲ شب دیگر با حسین می آییم.
می گفت: در خواب که دیدم شان. اکبر جلو بود و خیلی نورانی و حسین عقب تر و کم نور تر.
بعد پرسید: اگر گفتی چرا این گونه بود؟
گفتم: خودن بگو.
گفت: اکبر هیچ وقت نماز شبش ترک نمی شد و در سخت ترین شرایط حتی در شناسایی های داخل آب نماز شبش را می خواند؛ اما حسین بعضی وقت ها که خسته بود نماز شبش را نمی خواند.
پرسیدم: تو چه کردی که توانستی آنها را در خواب بینی؟
گفت: کاری نکردم. فقط یک حمد برای خواب دیدن شان خواندم و دیدم شان.
شهید محمد حسین یوسف الهی🥀
@bashohada_313
🔹 اولین جلسه کنفرانس بینالمللی حمایت از انتفاضه بود. پس از سخنرانی، هنگامی که آقا در حال عبور از سالن کنفرانس بود، سیدحسن نصرالله، خودش را به آقا رساند و دست ایشان را بوسید. برایم کمی تأمل برانگیز بود. یک روز بعد که به دیدار سیدحسن نصرالله رفتم، قضیه را پرسیدم.
🔹 سیدحسن گفت: امسال رسانههای جهانی مرا به عنوان "مرد سال" نامیدهاند و در کشورهای عربی نیز عنوان "موفقترین رهبر جهان عرب" را به من دادهاند. دیروز چون مراسم به طور مستقیم در جهان پخش میشد،
مناسب دیدم به همه بگویم که من "سرباز" رهبر انقلابم!
🔴 شناخت رهبری
#سید_حسن_نصرالله
@bashohada_313