eitaa logo
باسیّدالشهداوشهداتـٰاظُهـور🇮🇷
2.4هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
4.9هزار ویدیو
19 فایل
✨﷽✨ فعالیت مجموعه تقدیم به صاحب‌الزمان(عجّ) و روح تابناک حضرت زهرا(س) و تمام شهیــدان تا ازاین طریق مارا موردعنایت خویش قراردهند و دست مان در دنیا و آخرت بگیرند. {کاربرای رضای خدا} شروع خادمی: نیمه‌شعبان ۱۳۹۹ #صلوات برای ظهـور @askarii_313
مشاهده در ایتا
دانلود
@yasabas 💚 . 🎋بارها می دیدم ، با بچه هایی که نه ظاهر مذهبی داشتند و نه به دنبال مسائل دینی بودند رفیق می شد. 🎋آنها را جذب ورزش می کرد و به مرور به مسجد و هیئت می کشاند. 🎋یکی از آنها خیلی از بقیه بدتر بود. همیشه از خوردن مشروب و کارهای خلافش می گفت. اصلاً چیزی از دین نمی دانست. نه نماز و نه روزه. به هیچ چیز هم اهمیت نمی داد حتی می گفت: تا حالا هیچ جلسه مذهبی یا هیئت نرفته ام. 🎋به گفتم: آقا ابرام اینها کی هستند دنبال خودت می یاری! با تعجب پرسید: چطور چی شد؟ گفتم: دیشب این پسر دنبال شما وارد هیئت شد. بعد هم آمد و کنار من نشست. حاج آقا داشت صحبت می کرد. از مظلومیت امام حسین علیه السّلام و کارهای یزید می گفت این پسر هم خیره خیره و با عصبانیت گوش می کرد. وقتی چراغ ها خاموش شد به جای اینکه اشک بریزه، مرتب فحش های ناجور به یزید می داد!! 🎋 داشت با تعجب گوش می کرد. یکدفعه زد زیر خنده. بعد هم گفت: عیبی نداره این پسر تا حالا هیئت نرفته و گریه نکرده. 🎋مطمئن باش با امام حسین علیه السّلام که رفیق بشه تغییر می کنه. ما هم اگر این بچه ها رو مذهبی کنیم هنر کردیم. 🎋دوستی با این پسر به جایی رسید که همه کارهای اشتباهش را کنار گذاشت. او یکی از بچه های خوب ورزشکار شد. 🥀 ✅ 🥀یافاطمه زَهرا سَلام الله🌹💖 https://eitaa.com/joinchat/2144403502C92ec62e429 ═💚🌹🇮🇷═══ ✨✨✨
@yasabas 💚 💞🌹✨ ⁦✍️⁩...شهید ابراهیم هادی مدتی در جنوب شهر بود؛ 🔹مدیر مدرسه اش میگفت آقا ابراهیم از پول میداد به یکی از شاگردان تا هر روز زنگ اول برای کلاس نان و پنیر بگیرد. 🔹چون آقای هادی نظرش این بود که این ها بچه های هستند و اکثرا سر کلاس گرسنه هستند و بچه گرسنه هم درس را نمیفهمد. 🌹 هادی نه تنها معلم؛ بلکه الگوی و رفتار بچه ها بود. ✅ یا زهرا سلام الله علیها💖🥀 @yasabas 💚 ✨✨💞🌹🇮🇷✨✨
🌹🕊▪️ بنام الله پاسدار خون شهیدان🌹✨ بخشی از متن کتاب سلام بر : " من با شهدای زیادی حشر و نشر داشتم. اما شبیه شخصیت را در کمتر کسی دیدم. برخی افراد بودند که بعضی از خصوصیات ابراهیم را داشتند، اما اینکه کسی مانند ، این قدر جامع الاطراف باشد را ندیدم. 🌹محبت شامل حال همه می شد. از اسرای عراقی تا برخی رزمندگان که از نقاط دور دست ایران آمده بودند. این عشق و محبت، ظاهری هم نبود. با عشق وعلاقه به دیگران خدمت می کرد. اینکه ببیند یک بنده خدا اذیت می شود، برای او بسیار سخت بود. 🌹ابراهیم مسئولیت و فرماندهی قبول نمی کرد. شاید یکی از دلایلش این بود که در زمان مسئولیت، امکان دارد انسان تصمیم درستی نگیرد و همین باعث رنجش اطرافیان شود. برای همین همیشه می گفت: یک نفر از دوستان، مسئولیت را قبول کند و ما با تمام توان در کنارش هستیم. که دیگر اینکه قلب رئوف و مهربان به حیوانات هم محبّت داشت. که می توانست ببیند که یک حیوان اذیت می شود. بخش روز قرار شد که با ، از گیلان غرب به کرمانشاه و از آنجا به تهران سوار مینیبوس و راهی کرمانشاه شدیم". ✨یا زهرا سلام الله علیها💕✨ ✅ لینک کانال قهرمانان شجاع قلبها👇🏻🍃 https://eitaa.com/joinchat/2144403502C92ec62e429
﷽ احترام به 🌹🥀✨ 🎋در یک محل زندگی می‌کردیم. پدر ما از مداحان قدیمی بود. مشهدی حسین، پدر ابراهیم هادی از قدیم با پدرما دوست بود. #(مرحوم) اصغر اقا برادر ابراهیم، از دوستان برادر من بود. و همیشه با هم بودند. این آغاز آشنایی من با این خانواده بود. 🎋یک روز که آقا منزل ما امده بود، جلوی همه دولا شد و دست پدرم را بوسید! تعجب کردم. او قهرمان ورزش و کشتی بود. تمام محل او را می‌شناختند. 🎋اقا گفت: ✨شما و اولاد حضرت زهرا سلام الله هستید. احترام شما واجب است.✨ 🎋رفت و امدها کم‌کم زیاد شد. یک روز پدرم به گفت: این پسر من را هم به ورزش باستانی ببر. 🎋به توصیه ، آن شب با پدرم به زورخانه حاج حسن رفتیم. از ان روز، من هم جزو ورزشکاران ان فضای معنوی شدم. 🎋خدا شاهد است رفتار آنقدر در مقابل من متواضعانه بود که خجالت می‌کشیدم. هروقت وارد می‌شدم بلند می‌گفت‌: ✨سلامتی صلوات✨ بعد هم تا من وارد گود نمی‌شدم، خودش وارد نمی‌شد. 🎋مرشد زورخانه هم بلند می‌گفت: ✨برای جد صلوات و بعد ورزش را شروع می‌کردیم.✨ 🎋برخوردهای باعث شد که به بودنم افتخار کنم اخلاق و رفتار او در من و در بسیاری از ورزشکاران تأثیر داشت. همه دوستش داشتند. همه جا صحبت از روحیه پهلوانی بود. 2 🤲 💖 کانال ؛ 💞💫
🌹🕊✨ ﷽ می‌گفت‌: اگہ جایی بمانی که دست اَحَدی بهت نرسه کسی تو رو نشناسه خودت باشی و آقا هم بیاد سرتو رویِ دامن بگیره این خوشگلترین شهادته..! 🌹✨ 💕 💚 🦋 ✨یاحضرت زهرا سلام الله علیها💖 کانال ؛ *💞🌹🇮🇷 ┄┅─✵💝✵─┅┄
﷽🌹🥀🕊✨ 🎋‌يکبار به گفتم: داداش، اينهمـه پول از کجا مياری؟! از آموزش و پــرورش ماهی دو هزار تومان حقوق ميگيری، ولی چند برابرش را برای ديگران خرج ميکنی! 🎋نگاهی به صورتم انداخت و گفت: روزي رسان خداست. در اين برنامه ها من فقط وسيله‌ام. من از خدا خواستم هيچوقت جيبم خالی نماند. خدا هم از جایی که فکرش را نميکنم اسباب خير را برايم فراهم ميکند. 💝بِحقّ عمه سادات زینب زهرا سلام الله 💚🌼 ✨یازهرا سلام الله علیها💖 کانال ؛ 💫⭐ @yasabas ┄┅─✵💝✵─┅┄
﷽ 🌹🥀🕊✨ 💞عشق یعنے: چشم های پر از محبت شهید حتےاز پشت قاب شیشه ای عاشقانه،خیره‌خیره دنبال بهانہ است که لب باز کند بہ دوست داشتن تو بہ چشم هایش قسم، تو رادوست دارد❤️ 🦋 🌼✨ ✨یازهرا سلام الله علیها💖 کانال ؛ 💫 @yasabas ┄┅─✵💝🌹🇮🇷✵─┅┄
باسیّدالشهداوشهداتـٰاظُهـور🇮🇷
🥀✨﷽✨🥀 @yasabas🌹🌼 🥀گمنام برای گمنام عزیز است ؛ سلام بر زهرا مرضیه و سلام بر هادی قلبها💕 هادی و خواب حضرت زهرا سلام الله علیها🥀🌹✨ گفت: نیمه های شب کمی خوابم برد. یکدفعه دیدم وجود مقدس تشریف آوردند و گفتند؛ نگو نمی خوانم، ما تو را دوست داریم، هرکه گفت بخوان تو هم بخوان . خیلی از بچه ها داستان ها و حماسه آفرینی های او را در عملیات ها تعریف می کردند. همه ی آن ها با توسل به انجام شده بود. به منطقه ی سومار رفتیم. به هر سنگری می رفتیم از می خواستند که برای آن ها مداحی کند و ازحضرت بخواند. شب بود. در جمع بچه های یکی از گردان ها شروع به مداحی کرد.صدای به خاطر خستگی و طولانی  شدن مجالس گرفته بود! بعد از تمام شدن مراسم، یکی دو نفر از رفقا با ابراهیم شوخی کردند و صدایش را تقلید کردند. بعد هم چیزهایی گفتند که او خیلی ناراحت شد. آن شب قبل از خواب خیلی عصبانی بود و گفت: من مهم نیستم، این ها مجلس حضرت را شوخی گرفتند. برای همین دیگر مداحی نمی کنم! هر چه می گفتم: حرف بچه ها را به دل نگیر، آقا تو کار خودت را بکن، اما فایده ای نداشت. آخر شب برگشتیم مقر، دوباره قسم خورد که: دیگر مداحی نمی کنم! ساعت یک نیمه شب بود.خسته و کوفته خوابیدم. قبل از اذان صبح احساس کردم کسی دستم را تکان می دهد. چشمانم را به سختی باز کردم. چهره ی نورانی بالای سرم بود. من را صدا زد و گفت: پاشو الان موقع اذانه. من بلند شدم. با خودم گفتم: این بابا انگار نمی دونه خستگی یعنی چی؟! البته می دانستم که او هر ساعتی بخوابد، قبل از اذان بیدار می شود و مشغول نماز. دیگر بچه ها را هم صدا زد. بعد هم اذان گفت و نماز جماعت صبح را برپا کرد. بعد از نماز و تسبیحات، شروع به خواندن دعا کرد. بعد هم مداحی !! اشعار زیبای اشک چشمان همه ی بچه ها را جاری کرد. من هم که دیشب قسم خوردن ابراهیم را دیده بودم از همه بیش تر تعجب کردم! ولی چیزی نگفتم. بعد از خوردن صبحانه به همراه بچه ها به سمت سومار برگشتیم. بین راه دائم در فکر کار های عجیب او بودم. ابراهیم نگاه معنی داری به من کرد و گفت: می خواهی بپرسی با اینکه قسم خوردم، چرا روضه خواندم؟! گفتم: خب آره، شما دیشب قسم خوردی که... پرید تو حرفم و گفت: چیزی که می گویم تا زنده ام جایی نقل نکن. بعد کمی مکث کرد و ادامه داد: دیشب خواب به چشمم نمی آمد، نیمه های شب کمی خوابم برد. یکدفعه دیدم وجود مقدس تشریف آوردند و گفتند: نگو نمی خوانم، ما تو را دوست داریم. هرکه گفت بخوان تو هم بخوان دیگر گریه امان صحبت کردن به او نمی داد. بعد از آن به مداحی کردن ادامه داد. 💎کتاب سلام بر ابراهیم – ص 190 ✨زندگی‌نامه و خاطرات پهلوان بی‌مزار 🌹✨ ✨یازهرا سلام الله علیها✨ کانال ؛ 💫⭐ https://eitaa.com/joinchat/2144403502C92ec62e429 ┄┅─✵🖤🌹🇮🇷✵─┅┄
ابراهیم هادی💞🌹✨ خداوند در قران میفرماید : لا تَحسَبنّ الّذینَ قُتلوا فِی سَبیلِ الله اَمواتا این یعنی زنده است... این یعنی صحبت هایمان را میشنود، دلتنگی هایمان را میبیند، غم هایمان را درک میکند و...این یعنی میداند بی حوصلگی هایمان به سبب چیست؟ ناراحتی هایمان از کجا منشا میگرد... این یعنی او زنده است! سال های پیش بود با خودم عهد کردم را برادر بنامم. این به این جهت بود که زنده بودنش را در زندگی ام درک میکردم و میدانستم او مانند یک برادر از من مراقبت خواهد کرد... سال ها بود که با عکس زندگی میکردم قاب عکسشم را جلویم میگذاشتم و دردودل میکردم... اما نمیدانستم... نمیدانستم من تنها نیستم! نمیدانستم لطفش شامل حال خیلی ها شده و خیلی ها به او برادر میگویند و او در حق خیلی ها برادری میکند..! ولی از حق نگذریم چه پهلوان صفتی است! ما او را از یاد بردیم، یاد او را به دست باد سپردیم ولی او ما را از یاد نبرده .... این ها را همه همه به یک علّت میگویم و ان هم دلتنگی است... دلتنگی شهیدی که تا امروز امید برگشتش را داشتم ولی حالا میدانم تا همیشه پیش می ماند... به یاد کانال کمیل که پرستوی گمنامش هست و می ماند... 🤲 ✨یاحضرت زهرا سلام الله علیها💔 💫 https://eitaa.com/joinchat/2144403502C92ec62e429 ┄┅─✵🖤🌹🇮🇷✵─┅┄
باسیّدالشهداوشهداتـٰاظُهـور🇮🇷
🕊🌹 یک ماه از مفقود شدن می گذشت. بچّه هایی که با ابراهیم رفیق بودند هیچ کدام حال و روز خوبی نداشتند. هر جا جمع می شدیم از می گفتیم و اشک می ریختیم. برای دیدن یکی از بچّه ها به بیمارستان رفتیم، رضا گودینی هم اونجا بود. وقتی که رضا رو دیدم انگار که داغش تازه شده باشه بلند گریه می کرد. بعد گفت: "بچّه ها دنیا بدون برا من جای زندگی نیست. مطمئن باشید من تو اولّین عملیات می شم." یکی دیگه از بچّه ها گفت: ما نفهمیدیم کی بود. اون بنده خالص خدا بود که اومد بین ما و مدّتی باهاش زندگی کردیم تا بفهمیم معنی بنده خالص خدا بودن چیه. یکی دیگه گفت: به تمام معنا یه پهلوان بود یه عارف بود .
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✨✺‌﷽‌‌‌✺✨۞✦┄ هادی شهید گمنامی است که فرمانده گروه چریکی شهید اندرزگو بود. به «سردار کمیل» و «پهلوان بیمزار» معروف شده و خواندن خاطراتش خیلی‌ها را به طور معجزه‌آسایی متحول نموده است . موقع تنهایی و گرفتاری رفیق تنهایی هام عزیز ابراهیم هادی 💕🌹🌟 ✨یا زهرا سلام الله علیها💖 @yasabas💚🌹✨