eitaa logo
باسیّدالشهداوشهداتـٰاظُهـور🇮🇷
2.4هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
4.9هزار ویدیو
19 فایل
✨﷽✨ فعالیت مجموعه تقدیم به صاحب‌الزمان(عجّ) و روح تابناک حضرت زهرا(س) و تمام شهیــدان تا ازاین طریق مارا موردعنایت خویش قراردهند و دست مان در دنیا و آخرت بگیرند. {کاربرای رضای خدا} شروع خادمی: نیمه‌شعبان ۱۳۹۹ #صلوات برای ظهـور @askarii_313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌙ماه رمضان همراه با شهید ابراهیم هادی 💫 🌺بارها در مسير سفر، وقتی موقع اذان ميشد، اذان ميگفت و با توقف خودرو، همه را تشويق به نماز جماعت ميکرد. 🦋امام صادق علیه السلام میفرمایند: 🌸نخستین چیزی که از بنده، حسابرسی می‌شود نماز است. پس اگر نماز پذیرفته شد اعمال دیگرش نیز پذیرفته میشود. چنانچه نمازش رد شود بقیه اعمال او هم قبول نخواهد شد.
🎀بخشی ازکتاب خدای خوب ابراهیم🎀 با به سمت مقر سپاه می‌رفتیم تا وسایل لازم را برای رزمندگان تحویل بگیریم. صدای اذان ظهر که آمد، ماشین را در مقابل یک مسجد نگه داشت. گفتم: آقا ، بیا زودتر بریم مقر، همونجا نماز رو می‌خونیم. ما که بیکار نیستیم. داریم کار رزمنده‌هارو انجام می‌دهیم. این هم مثل نمازه. با لبخندی بر لب نگاهم کرد و گفت: تموم این کارها بازیه. هدف از جنگ و جبهه و... اینه که نماز زنده بشه. هدف تمام کارهای ما اینه که ما عبد خدا و اهل نماز اول وقت بشیم. ان شاءالله اثر اهمیت به نماز اول وقت رو تو زندگی خود می‌بینی...
🌹 🎋یک ماه از مفقود شدن ابراهیم می گذشت. بچّه هایی که با رفیق بودند هیچ کدام حال و روز خوبی نداشتند. هر جا جمع می شدیم از ابراهیم می گفتیم و اشک می ریختیم. 🎋برای دیدن یکی از بچّه ها به بیمارستان رفتیم، رضا گودینی هم اونجا بود. وقتی که رضا رو دیدم انگار که داغش تازه شده باشه بلند گریه می کرد. بعد گفت: "بچّه ها دنیا بدون ابراهیم برا من جای زندگی نیست. مطمئن باشید من تو اولّین عملیات شهید می شم." 🎋یکی دیگه از بچّه ها گفت: "ما نفهمیدیم ابراهیم کی بود. اون بنده خالص خدا بود که اومد بین ما و مدّتی باهاش زندگی کردیم تا بفهمیم معنی بنده خالص خدا بودن چیه" یکی دیگه گفت: " به تمام معنا یه پهلوان بود یه عارف پهلوان"
باسیّدالشهداوشهداتـٰاظُهـور🇮🇷
✅ سال اول جنگ بود. به همراه بچه های گروه اندرزگو به یکی از ارتفاعات در شمال منطقه گیلان غرب رفتیم. صبح زود بود. ما بر فراز یکی از تپه های مشرف به مرز قرار گرفتیم. پاسگاه مرزی در دست عراقی ها بود. خودروهای عراقی به راحتی در جاده های اطراف آن تردد می کردند. کتابچه دعا را باز کرد. به همراه بچه ها زیارت عاشورا خواندیم. بعد از آن در حالی که با حسرت به مناطق تحت نفوذ دشمن نگاه میکردم گفتم: ابرام جون این جاده مرزی رو ببین. عراقی ها راحت تردد میکنند. بعد با حسرت گفتم: یعنی میشه یه روز مردم ما راحت از این جاده ها عبور کنند و به شهرهای خودشون برن! انگار حواسش به حرف های من نبود. نگاهش دور دست ها را میدید! لبخندی زد و گفت: چی می گی! روزی می یاد که از همین جاده، مردم ما دو دسته به سفر می کنند! در مسیر برگشت از بچه ها پرسیدم: اسم این پاسگاه مرزی رو می دونید؟ یکی از بچه ها گفت: "مرز خسروی" بیست سال بعد به کربلا رفتیم. نگاهم به همان ارتفاع افتاد. همان که بر فراز آن زیارت عاشورا خوانده بود! به روایتگری: جبار ستوده ، مهدی فریدوند 📚سلام بر ابراهیم ۱ *
💞سلام بر ابراهیم1💞 💠قسمت دوم: محبت پدر ✍راوی: رضا هادی🌟✨ 🌟درخانه ای کوچک و مستاجری درحوالی ميدان خراسان تهران زندگی ميكرديم. 🌼اولين روزهای ارديبهشت سال 1336 بود. پدر چند روزی است كه خيلي خوشحال است. خدا در اولين روز اين ماه، پسری به او عطا کرد. او دائماً از خدا تشكر ميكرد. 🌟هر چند حالا در خانه سه پسر و يك دختر هستيم، ولی پدر برای اين پسر تازه متولد شده خيلي ذوق می كند. 🌼البته حق هم دارد. پسر خيلي با نمكي است. اسم بچه را هم انتخاب كرد: «ابراهيم » 🌟پدرمان نام پيامبری را بر او نهاد كه مظهر صبر و قهرمان توكل و بود. و اين اسم واقعاً برازنده او بود. 🌼بستگان و دوستان هر وقت او را مي ديدند با تعجب می گفتند: حسين آقا، تو سه تا فرزند ديگه هم داری، چرا براي اين پسر اينقدر خوشحالی ميكنی؟! 🌟پدر با آرامش خاصی جواب می داد: اين پسر حالت عجيبی دارد! من مطمئن هستم كه من، بنده خوب خدا ميشود، اين پسر نام من را هم زنده مي كند! 🌼راست می گفت. محبت پدرمان به ، محبت عجيبی بود. 🌟هر چند بعد از او، يك پسر و يك دختر ديگر به خانواده ما عطا كرد، اما از محبت پدرم به چيزی كم نشد. 🌼 دوران دبستان را به مدرسه طالقاني در خيابان زيبا رفت. اخلاق خاصی داشت. توي همان دوران دبستان نمازش ترك نميشد. 🌟يكبار هم در همان سال های دبستان به دوستش گفته بود: بابای من آدم خيلی خوبيه. تا حالا چند بار امام زمان(عج)* را توی خواب ديده. وقتی هم كه خيلی آرزوی زيارت داشته، حضرت عبّاس را در خواب ديده كه به ديدنش آمده و با او حرف زده. 🌼زمانی هم كه سال آخر دبستان بود به دوستانش گفته بود: پدرم می گه، آقای كه شاه، چند ساله تبعيدش كرده آدم خيلی خوبيه. 🌼حتی بابام می گه: همه بايد به دستورات اون آقا عمل كنند. چون مثل دستورات امام زمان(عج)* می مونه. 🌟دوستانش هم گفته بودند: ابراهيم ديگه اين حرف ها رو نزن. آقای ناظم بفهمه اخراجت ميكنه. شايد برای دوستان ابراهيم شنيدن اين حرف ها عجيب بود. ولی او به حرفهای پدر خيلی اعتقاد داشت.💞 📚منبع: کتاب سلام بر ابراهیم✅ *
🌲بهترین ها،در راه درمنطقه گیلان غرب که بود. لباس پلنگی بسیار زیبایی برای خودش تهیه کرد.وقتی برای اولین بار پوشید واز مقر بیرون آمد.سربازی از لباس او خوشش آمد. لباس را به او هدیه می دهد ولباس سرباز را از او می گیرد ومی پوشد! او همیشه بهترین ها و دوست داشتنی ها را در راه خدا می داد. کتاب خدای خوب *
باسیّدالشهداوشهداتـٰاظُهـور🇮🇷
❣سلام بر ابراهیم❣ قسمت سوم: روزی حلال🍃 راوی: خواهر شهید هادی💞 ⭐️پيامبراعظم ميفرمايد: «فرزندانتان را در خوب شدنشان ياری كنيد، زيرا هر كه بخواهد ميتواند نافرمانی را از فرزند خود بيرون كند. » ✨بر اين اساس پدرمان در تربيت صحيح و ديگر بچه ها اصلاً كوتاهی نكرد. البته پدرمان بسيار انسان با تقوائی بود. اهل و هيئت بود و به رزق حلال بسيار اهميت ميداد. او خوب ميدانست پيامبر ميفرمايد: «عبادت ده جزء دارد كه نه جزء آن به دست آوردن روزی حلال است » . ⭐️برای همين وقتی عده هاي از اراذل و اوباش در محله اميريه(شاپور) آن زمان، اذيتش كردند و نميگذاشتند كاسبی حلالي داشته باشد، مغاز های كه از ارث پدری به دست آورده بود را فروخت و به كارخانه قند رفت. ✨آنجا مشغول كارگری شد. صبح تا شب مقابل كوره ميايستاد. تازه آن موقع توانست خانه ای كوچك بخرد. بارها گفته بود: اگر پدرم بچه هاي خوبي تربيت كرد. به خاطر سختيهائی بود كه برای رزق حلال ميكشيد. ⭐️هر زمان هم از دوران كودكي خودش ياد ميكرد ميگفت: پدرم با من حفظ را كار ميكرد. هميشه مرا با خودش به مسجد ميبرد. بيشتر وقتها به مسجد آيت الله نوری پائين چهارراه سرچشمه ميرفتيم. آنجا هيئت حضرت علي اصغر بر پا بود. پدرم افتخار خادمی آن هيئت را داشت. ✨يادم هست كه در همان سالهای پايانی دبستان، كاری كرد كه پدر عصبانی شد و گفت: ابراهيم برو بيرون، تا شب هم برنگرد. تا شب به خانه نيامد. همه خانواده ناراحت بودند كه برای ناهار چه كرده. اما روي حرف پدر حرفي نمي زدند. ⭐️شب بود كه برگشت. با ادب به همه سلام كرد. بلافاصله سؤال كردم: ناهار چيكار كردی داداش؟! پدر در حالي كه هنوز ناراحت نشان مي داد اما منتظر جواب بود. خيلی آهسته گفت: تو كوچه راه می رفتم، ديدم يه پيرزن كلی وسائل خريده، نمي دونه چيكار كنه و چطوری بره خونه. من هم رفتم كمك كردم. ✨وسايلش را تا منزلش بردم. پيرزن هم كلی تشكر كرد و سكه پنج ريالی به من داد. ⭐️نمی خواستم قبول كنم ولي خيلي اصرار كرد. من هم مطمئن بودم اين پول حلاله، چون براش زحمت كشيده بودم. ظهر با همان پول نان خريدم و خوردم. پدر وقتي ماجرا را شنيد لبخندی از رضايت بر لبانش نقش بست. خوشحال بود كه پسرش درس پدر را خوب فرا گرفته و به روزي حلال اهميت ميدهد. ✨دوستی پدر با از رابطه پدر و پسر فراتر بود. محبتی عجيب بين آن دو برقرار بود كه ثمره آن در رشد شخصيتی اين پسر مشخص بود. اما اين رابطه دوستانه زياد طولانی نشد! نوجوان بود كه طعم خوش حمايت هاي پدر را از دست داد. در يك غروب غم انگيز سايه سنگين يتيمی را بر سرش احساس كرد. از آن پس مانند مردان بزرگ به زندگي ادامه داد. آن سال ها بيشتر دوستان و آشنايان به او توصيه می كردند به سراغ برود. او هم قبول كرد. 📚منبع: کتاب سلام بر ابراهیم1 *
باسیّدالشهداوشهداتـٰاظُهـور🇮🇷
💫ویژگی های ابراهیم🌹🌹🌹 🌷از دیگر ویژگی های این بود که از «خودنمایی و جلوه کردن» جلوی دیگران بیزار بود. 🌷درمیان جوانان و نوجوانان، خودنمایی کردن یکی از ویژگی هاست. یعنی جوانان دوست دارند جلوی دیگران جلب توجه کنند. دوست دارند شغل خوب و شاید کار مدیریتی داشته باشند. 🌷اما اینگونه نبود. وقتی انقلاب پیروز شد مرحوم آقای داوودی که دوست و مربی بود به او پیشنهاد کرد که وارد سازمان تربیت بدنی شده و کار مدیریتی قبول کند ولی کار مدیریتی را نپذیرفت. 🌷ابراهیم همیشه میگفت هرکسی ظرفیت مشهور شدن نداره! مهمتر از مشهور شدن اینه که، آدم بشیم! 📚سلام بر 🌲 یازهرا(س)👈 @yasabas ❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀
♦️تمام کارها بازی است✅ 🎋همراه با به سمت مقر سپاه می رفتیم تا وسایل لازم را برای رزمندگان تحویل بگیریم . صدای اذان ظهر که آمد، ماشین را در مقابل یک مسجد نگه داشت . گفتم: آقا ، بیا زودتر بریم مقر، همونجا نماز رو می خونیم . ما که بیکار نیستیم . داریم کار رزمنده ها رو انجام می دهیم . این هم مثل . 🎋با لبخندی بر لب نگاهم کرد و گفت: تموم این کارها بازیه . هدف از جنگ و جبهه و ... اینه که نماز زنده بشه . هدف تمام کارهای ما اینه که ما عبد خدا و اهل نماز اول وقت بشیم . ان شاء الله اثر اهمیت به اول وقت رو تو زندگی خودت می بینی . 💞ِاِنّ الصّلاه تَنهی عَنِ الفَحشا وَالمُنکَر***اَقمِ الصّلوه لِذّکری .💞 یقینا (انسان را) از کارهای زشت و ناپسند باز می دارد . (عنکبوت / ۴۵) به خاطر یاد من، را اقامه کن .(طه / ۱۴) 📚 💕💕💕 🌲🌲🌲 یازهرا سلام الله👈 @yasabas🆔 ❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀ ‌‌‌
🌹🌹🌹 🌸یکی از ویژگی های بارز کمک و خدمت رسانی به مردم بود. یک روز که هوا طوفانی بود و معابر را آب گرفته بود، پاچه هایش را بالا می زند و افراد مُسن را کول می کند و به مقصد های خود می رساند. این گونه هم به مردم خدمت می کرد و هم نفسش را پایمال می کرد... 📙برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم 🌲🌲🌲 یازهرا سلام الله👈 @yasabas🆔 ❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀ ‌‌‌
♦️تمام کارها بازی است✅ 🎋همراه با به سمت مقر سپاه می رفتیم تا وسایل لازم را برای رزمندگان تحویل بگیریم . صدای اذان ظهر که آمد، ماشین را در مقابل یک مسجد نگه داشت . گفتم: آقا ، بیا زودتر بریم مقر، همونجا نماز رو می خونیم . ما که بیکار نیستیم . داریم کار رزمنده ها رو انجام می دهیم . این هم مثل . 🎋با لبخندی بر لب نگاهم کرد و گفت: تموم این کارها بازیه . هدف از جنگ و جبهه و ... اینه که نماز زنده بشه . هدف تمام کارهای ما اینه که ما عبد خدا و اهل نماز اول وقت بشیم . ان شاء الله اثر اهمیت به اول وقت رو تو زندگی خودت می بینی . 💞ِاِنّ الصّلاه تَنهی عَنِ الفَحشا وَالمُنکَر***اَقمِ الصّلوه لِذّکری .💞 یقینا (انسان را) از کارهای زشت و ناپسند باز می دارد . (عنکبوت / ۴۵) به خاطر یاد من، را اقامه کن .(طه / ۱۴) 📚 💕💕💕 🌲🌲🌲 یازهرا سلام الله👈 @yasabas🆔 ❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀ ‌‌‌
🌹هر وقت خواستی کار خوبی بکنی و راه بندان شد و ممکن نشد آن را انجام بدهی،نیتت را رسیدگی کن.شاید صدمه خورده است و صرفا برای خدا نیست... والا اگربا صاحب خانه کار داشته باشی، برعهده ی اوست که موانع را از جلوت راهت برطرف کند😊 📚کتاب مصباح الهدی💫💫💫 ، هیچکس از کارهایش مطلع نمیشد مگر اینکه کسانی که همراهش بودند. خیلی از دوستانش بخاطر بازگو نکردن کارهایش، اصرار به گفتن میکردند ولی او میگفت: کاری که برای خداست، گفتن ندارد. هادی💞💞💞 🌲🌲🌲 یازهرا سلام الله👈 @yasabas🆔 ❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀ ‌‌‌